چند شعر از منوچهر دوستی

منوچهر دوستی

نه! شرم را نمی­شناسند مظاهر  

این­ها جان­های پاره پاره ما را می­شناسند
انگشتان مومن خود را بر روی ماشه می­شناسند
و زوم کرده­اند
روی پیشانی ما!

نه مظاهر
نه
اینها شرم نمی­شناسند.

گوشم با توست
بگو می­شنوم
بله
با مرگ آشنایند
بیگانه با مایند.

اینها خدا شناسند
نه انسان می­شناسند
و حتی حالا
دیگر مصلحت خودشان را هم گم کرده­اند
نمی شناسند.

مظاهر صدایت را بلند کن
بلندتر
بگذار همه بدانند!

اینها ما را
پیاده­ها را
نمی شناسند
اینها خداشناسند.

******

رد خونم را پاک می­کنی
غافل از آنکه
رد دستان آلوده­ات
بر تن خیابان چسبیده است.

******

کابوس      

تا می‌خواهم بخندم

باد می­آید.

برگ‌ها می­ریزند

و لب‌هایم را می­برد!

مگر تو بر موج پنجه­هایت بنشانی­ام

و در نواختن روزی آفتابی

عشق را خرجم کنی!

منوچهر دوستی متولد ۱۳۳۷/۱۹۵۸ آبادان است.

از سال ۱۹۸۶ در فرانکفورت زندگی می­کند و در کنار زندگی روزمره، یکی از دغدغه­هایش شعر و ادبیات و فعالیت در عرصه فرهنگی بوده و هست.

تا کنون فقط دو مجموعه شعر: «با لفظ لبخند» و «پرنده را ببین» منتشر کرده است. فیسبوک هم مجالی­ست که از این طریق مسئله انتشار، و چاپ، و مخاطب را به گونه­ای برای او حل کرده است.