مهدی استعدادی شاد؛ نیما و معنای شکست خانگی
مهدی استعدادی شاد؛
نیما و معنای شکست خانگی
(برای اسد سیف و “مطالعات میدانی”اش)
اگر روزگاری اهل ورزش و رقابت بودهاید به حتم با این قضیه آشنائید. شکست در مسابقه، وقتی در زمین باشگاه خودی صورت گیرد، طعم تلخ بیشتری دارد. از آن باختی که آدم در زمین حریف تحمل میکند.
بنابراین شکست خانگی، نوعی باخت مُضاعف است. منتها شکست خانگی فقط در زمینۀ ورزشی صورت نمیگیرد بلکه در تلاشی که برای زندگی بهتر میکنیم نیز میتواند پیش آید.
بواقع آنچه از صنف و صنعت شرح حال نویسی دستگیر آدمی میشود این نکته است که شکست در پیکار فرهنگی و سیاسی دیگر طعمی تلخ نیست؛ زهری است که زندگی را به قماربازی بدل میکند. قماری که در آن برنده ای وجود ندارد. یعنی ما همه در خانهای باختهایم که سرگذشت و گذشت عمر نام دارد.
*
تراژدی و غمناکی سرگذشت نیما یوشیج را کسی بهتر از خودش نسروده است. وقتی در شعر “برف” به سال ۱۳۳۴ میآورد:”… من دلم سخت گرفته است از این/ مهمانخانۀ مهمان کُش روزش تاریک/ که به جان هم نشناخته انداخته است/ چند تن خوابآلود/ چند تن ناهموار/ چند تن ناهشیار…”.
بنابراین برای آن که معنای شکست را نزد وی سراغ گیریم، در گام نخست و نیز با وجود سرودۀ بالا، بنظر میرسد دشوار نباشد.
در هر حال ما به او مدیونیم؛ هم بخاطر نقش پُر اهمیتی که وی برای تحول ادبی و فرهنگی زبان فارسی داشته و هم این که زیبایی شناسی و ذوق جمعی را رشد داده و ما را با کاروان جهانیان همراه ساخته است.
وانگهی نیما با اقداماتی که انجام داده برای چند نسل بعد از خود در جایگاه پدر معنوی ظاهر شده است. او همچنین برای همعصران خود، برادری دلسوز بوده و همبستگی انتقادی در مورد کارها و آثارشان نشان داده است. کافی است در این رابطه، همچون مُشتی نمونه از خَروار، نامههای او را به عشقی، هدایت، ارانی، شین پرتو، طبری و شاملو در نظر گرفته و مطالعه کنیم.
اینجا پیشاپیش باید یادآورشد که اگر “مهمانخانه” استعارهای برای ایران زمانۀ نیما است، علت اساسی آن ناگواری اوضاع به وجود کسانی برمیگردد که خواب آلود و ناهموار و ناهشیار هستند. بدین ترتیب میگوئیم که معنای هر استعاره ای با مابه ازاهای واقعیاش تکمیل میگردد.
البته نظیر چنین برداشت، تجربه و احساس ناگواری در شعر “پای از خانه” نیما هم وجود دارد که ۱۳۲۰ سروده شده است. سرآغازش به قرار زیر است:” پای از خانه چرا بیرون گذارم/ من برونهای بد و زشت جهان را خوب فهمیده/ پس به خانه جای بگزیده/ در پی کار خودم دائم./ من فقیرم، من تهی مانده ست سفرهی نان من بر دست/ روی سر میبارَدَم زهر ملامتهای این زن، آنچنان که هست…”.
باری. اگر روند سرایش نیما را به عقب برگردیم، نوع دیگری از معنای شکست خانگی را مشاهده میکنیم. او در چهارپارهای بسال ۱۳۰۱ چنین تجربهای در تاریخ را با مخاطب خود در میان میگذارد:” هر تیغ که بر کف علمداری شد/ در دفع ستمکاری، ابزاری شد/ دردا که نه روزی دو سه بگذشت از آن/ که ابزاری از بهر ستمکاری شد”.
با اشاره به همین سه سروده از نیما متوجه میشویم که دست کم با سه نوع مختلف از شکست خانگی نزد او روبرو هستیم. به شرطی که “خانه” را در سه مساحت مختلف در نظر گیریم.
گرچه علت ناگواری و نامطبوعی “خانه” ( فضایی که بشر برای حس ایمنی خود ساخته تا لختی در آن بیاساید) معمولا ترکیبی از عارضههای خوابزدگی، ناهمواری و ناهشیاری است. یا این که گاهی یکی از آنها در فرد و افرادی مورد طرف ما بروز کرده و باعث نامطبوعی “خانه” شده است.
در هر حالت تاکید نگارنده در این یادداشت بیشتر بر عارضه وعامل “ناهمواری” است که در شعر “برف” باعث تبدیل خانه همچون فضای امن و آرام به “مهمانخانۀ مهمان کُش روزش تاریک” شده است.
بنابراین در یادداشت حاضر به “خانه” در کوچکترین واحدش میپردازیم که منزل باشد. منزلی که بخاطر تفاوت مساحت از آن دو خانۀ دیگر جدا میشود. اینجا به فضا و جایی نگاه میکنیم که نیما با همسر زندگی میکند و امر ناهمواری در آن شکل حادی به خود میگیرد.
چون با شناخت زندگی و زمانۀ نیما میدانیم که وی مثل جامعهاش دُچار کشاکشی عظیم است. جدالی نفسگیر بین سنت بومی و مدرنیته برقرار شده که از مرزهای شمال و غرب کشور بدرون رخنه کرده است.
در آن میانه، نیما فاعل شناسایی آشوبزده و در پی رهایی است. از یکسو میخواهد بنوعی آن دو خانه بزرگتر(یعنی “وطن” و “جهان”) را به خاطر معضلاتشان در ذهن واپس بزند. اما روند آثارش از سوی دیگر خبر اشتغال و پرداختن مدام به آن دو مساحت را نشان میدهد. آشکار میکند که وی قادر به فراموش کردن نیست. برای فرد آگاه و متعهد امر واپس زدن معضلات در ذهن ناممکن است.
حال با این توصیفات از وطن و جهان باید دید که در آن منزل یا “آخرین پناهگاه” اوضاع بر وفق مراد بوده است؟ یا این که نیما در اقامتگاه شخصی نیز آسوده نبوده و شکست خانگی را تجربه کرده است. افزوده بر اینها در سرانجام بحث میشود پرسید که نیمای دانا و زیرک ما چقدر در شکست خانگی مقصر بوده است؟
همانطور که در قبل آوردهایم نه فقط در شعر” پای از خانه”، بلکه در نامهای که نیما به برادرش لادبن در تاریخ ۷ آبان ۱۳۰۸ نگاشته نیز با گلایه وی از ملامتهای همسر روبرو هستیم.
وقتی نوشته است:” لادبن عزیزم! بعد از یک ماه سرگردانی حالیه در رشت زندگی میکنم. زنم مدیرهی دارالمعلمات است. عالیترین مدرسهی این شهر. و شخصا” خودم بیکار. شاید بتوانم شاگرد پیداکنم، علم التربیه یا معرفه النفس یا ادبیات و فرانسه درس بدهم و کمتر سرزنشهای زنم را راجع به این که چرا هیچ عایدی ندارم بشنوم. حقیقتا” این بار طاقت فرسایی بود که من قبول کردم به این که متاهل باشم.”
با این که گفتیم تاکید بر بازشناسی “تدبیر منزل” وی خواهیم داشت، اما برای دانستن کم و کیف دیگر شکستهای خانگیاش لازم است اشارهای گذرا بر علل دوری او از بغرنجها بکنیم. یعنی بدانیم که چه وقایعی به پیدایش امر بغرنج در زندگیش کمک کرده وبه تجربههای تلخش دامن زدهاند.
اینجا وقت توجه به دو “خانه” بزرگتر است؛ یعنی میهن و جهان.
نخست بایستی سریال جنگ بین الملل اول و دوم، شکست جُنبشهای اجتماعی و دگردیسیهای پس از انقلابهای سیاسی را در نظر گرفت که نیما شاهدش بوده است. اینها از فروکش جنبش مشروطه خواهی در ایران شروع میشوند. با محو شدن حکومت شوراها در روسیه تداوم مییابند که چیرگی سیستم تک حزبی، ارجعیت منافع حزب حاکم و رهبر عظیم الشان برهمه چیز است. سپس شکست جُنبش جنگل، سربریده میرزا کوچک خان و حذف جمهوری گیلان پیش میآیند که در آن نیما با قربانی شدن برادر نیز روبرو است. در پایان این روند زهرناک و ادوار افسردگیهای متناوب، سرکوب نهضت ملی نفت است و کودتای مردادماه ۱۳۳۲.
*
اکنون برای دیدن وضع او در کوچکترین “خانه” به سرگذشت شخصیاش باید دوباره برگردیم. او در نوجوانی، برغم داشتن خانوادهای با کیفیت زندگانی اشراف روستایی و حتا باسواد بودن مادر و خواهر، نخست با تعلیم و تربیت مطیع ساز، تنبیه و چوب فلک ملای معلم در مدرسۀ دهکده استخوان ترکانده و درد کشیده است.
پس از کوچ خانواده از روستا به پایتخت، در مدرسه سن لویی زیر فشار اذیت و مسخره شدن توسط بچههای مدرسه دُچار بحران شخصیتی و از درس و مدرسه بیزار میشود. خلوت جویی و تکرویاش در دوران مدرسه میتواند به نوعی عارضۀ اُوتیسم در او دامن زده باشد.
بدون شک این میل گوشهگیری و خاطرات تلخ هرگز از ذهن وی کنار نمیروند. حتا اگر در مدرسه نامبرده زبان فرانسوی آموخته و استاد نیک اندیشی بنام نظام وفا او را به دنیای ادب راهبر شده و وی را به شعر و سرایش تشویق کرده باشد.
در پایان این دوره، که تا جوانی ادامه یافته، دوشکست عشقی هم دارد؛ یکبار عاشق دختر ارمنی مسیحی میشود. اختلاف عقیده و ایمان مانع و باعث ناکامی عشقی است. بار دوم عاشق دختری روستایی با نام صفورا میشود که خانواده مذهبی داشته و اختلاف رفتار فرهنگی و نیامدن به شهر مانع وصلت ایشان شده است.
در واقع در پی این روند تلخ و پکری و سرخورده ساز است که به آشنایی و ازدواج با عالیه در سال ۱۳۰۵میرسد. عالیه خواهر زاده میرزا جهانگیر صوراسرافیل روزنامه نگار مشهور است. او معلم، اهل آموزش و پرورش اما بدور از حس رسالت آگاهی بخشی و پرداخت تاوان روشنفکری در جامعۀ نیازمند رشد و توسعه است.
*
در”نامههای نیما”(انتشارات نگاه،تهران، ۱۳۷۶) ما با چهار دهه نامه نویسی و با ۲۱۹ نامه روبرو هستیم که از ۱۳۰۰ تا ۱۳۳۸آمدهاند. در این میان، اولین نامه به عالیه تاریخ اردیبهشت ۱۳۰۴ را دارد.
قبل از این نامه، بیشتر نامههای نیما به خانواده مادر، خواهر و بردار است. در این دورۀ اولیه، اما سه نفر دیگر هم از نیما نامه دریافت کردهاند که سه شخصیت مهم در زندگی فکری نیما هستند.
اولین نفر، نظام وفا است که گفتیم معلم و مشوق او بوده است. دومی، میرزاده عشقی شاعر و صاحب روزنامه قرن بیستم است. در روزنامه وی است که اشعار و بخشی از منظومۀ “افسانه” همچون مانیفست حضوری جدید در عرصه ادبیان زبان فارسی چاپ شده است. سرانجام نفر سوم رسام ارژنگی است که نقاشی مشهور و دوست نیما بوده است.
فقط قبل از این که به نامه های نیما به عالیه جهانگیر بپردازیم، این نکته را بگوئیم که نیما برای طرح و اجرای تلقی زیبایی شناسی خود، سه هنر موسیقی، شعر و نقاشی را ارجع میدانسته است.
فهرست مجموعه نامههای نیما نشان میدهد که او از ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ در مجموع ۱۵ نامه به آدرس عالیه نوشته است. از این نامه ها، یازده عدد اسم عالیه را در سرنامه دارند. سه بار “عزیزم!” عنوان است و یکبارهم “مهربانم!”.
نخستین نکتهای که در توجه به نامهها به چشم میخورد، اعجاب و پرسش زیر است: چطور ۸ تای آنها در اردیبهشت ۱۳۰۵ نگاشته شده است؟
در برخی از سایتهای اینترنتی دیدهام که به غلط از ۱۳۰۴ هم بعنوان سال ازدواج یاد شده است. اما اگر تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۳۰۵ بعنوان روز ازدواج آنان درست باشد، چگونه نیما از ۸ اردیبهشت یعنی دو روز بعد از عروسی شروع به نامه نویسی کرده است؟
از این پرسش گذشته با احتساب روز ازدواج، ما با سه نامه قبل از مراسم عروسی روبروئیم که درک و دریافت داماد را از زندگی زناشویی و رابطه با همسر نشان میدهد. اولی در ۱۴ اردیبهشت۱۳۰۴ “به عالیه نجیب و عزیزم” نوشته شده است. دومی به تاریخ ۱۰اسفند ۱۳۰۴ است با خطابیه “پرنده کوچک من”(عالیه) و سومی عنوان “مهربانم” را دارد که در فروردین ۱۳۰۵ نوشته شده است.
پیش از آن که نامههای پیش از ازدواج با عالیه را مد نظر بگیریم، از منظر فرهنگنامهای این نکته را بگوئیم که تمام نامههای نیما به همسرش به اولین دهۀ نامه نویسی او تعلق دارند.
نیما تاریخ ۲۱ آبان ۱۲۷۶ بدنیا آمده است. در ۱۳۰۴ و هنگام نوشتن اولین نامه به عالیه، که بنوعی خواستگاری مکتوب وی محسوب میشود، بیست و هشت ساله است. از چهار سال قبل با انتشار منظومۀ “افسانه” و چند رباعی در مطبوعات بعنوان شاعر مطرح شده است. گویی قبل از انتشار “افسانه” هم عزم جزم کرده که کاری عظیم را به پیش برد: چالش با شعر کلاسیک و رهنمودهایش و در نتیجه ارائه یک جهان بینی آلترناتیو و بدیلی در مقابل آنچه در میان ادبا و متفکران قبلی رایج بوده است. ما نوعی رئالیسم و واقعیت گرایی در کار ادبی را مدیون نیمائیم که واکنشی منفی نسبت به “حکمت سینه” و ذهنیتگرایی قدمایی است.
پیش از ورود به بحث اصلی نخست بگوئیم که نامه چه کمبودها و فوایدی دارد. وجود نامه همیشه به وجود فاصله اشاره دارد و این که امکان دیدار و گپ حضوری میسر نبوده است. اما اگر شرم حضوری در کار باشد، و این شرم همواره تابعی از متغیر سنت و اخلاق اجتماعی است که میزان خجلت و حیا را تعیین میکند، نوشتن نامه به آدمی امکان بیان تامل شده و سخن بهتر میدهد.
قبل از اینکه جامعه ارتباطات مجازی با وسایل پیشرفته و گوشیهای تلفن امروزی بیایند و هوش و چشم ما را مجذوب کنند، با نامه و یک تکه کاغذ رابطه تولید و باز تولید میکردیم. این فرآورده هنگامی بر خط تولید بود که پیش هم نبودیم. فرصت داد و ستد شفاهی نداشتیم. آنجا مینوشتیم. با نوشتن به سمت فرهنگ مکتوب میرفتیم تا رابطههایمان را زنده نگه داریم. و از میان رابطههای انسانی، چه نوع رابطهای بهتر از نوع گرایش به عشق و معشوق؟
منتها این قضیۀ تجربی شدن عشق و عاشقی همیشه یک بیت تکمیلی نزد حافظ شیرازی داشته که نخست مورد توجه قرار نمیگرفته است. این که عشق، اول آسان مینماید. ولی سپس بایستی بیت بعدی را خواند. چون مشکلهای خود را آشکار میکند.
برای نیما در عرصۀ ارتباطات انسانی این “مشکلها” به “ناهمواری” تعریف میشوند. ناهمواری که در رابطه با افراد پیدا شود. از این روست که مهمان کُش شدن مهمانخانه ما (یعنی ایران) یکی از عارضههایش همین ناهمواری است که بین افراد جویای یار و همسر یافت میشود.
اما وقتی عشق را طلب میکنی، حواست جمع نیست. به عاقبت نمیاندیشی. آنموقعها حتا نگاهی عاقل اندر سفیه میکنی به اندرزگویی که شعر قدما را برایت تکرار میکند:”- دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد.
البته از نیما نمیشود انتظار داشت که به چنین اندرزهایی در بیست و هشت سالگی توجهی کرده باشد. بویژه که در چهار سال پیشتر با حافظ به چالش برخاسته که تلقی از عشق شعرای کلاسیک دیگر روز آمد نیست. عشق را باید جور دیگری دید و زیست. از نظر نیما کار درست و روزآمد در این رابطه آن است که عشق را امری در حال شدن و بطور رونده بدانیم. دنبال ایدۀ ثابت از عشق نباید شد.
منتها هر چقدر هم که نیما نسبت به شرایط سنی خود و در قیاس با دیگران دانا و زیرک بوده باشد، رابطه عشقی یک عامل ندارد. دو طرفه است. یعنی یک طرف مقابل دارد که معمولا اسمش را میگذاریم “معشوق”. ولی امان از روز و شبی که این معشوق معیارهای مشابهی برای زندگی و رابطه داشتن با عاشق خود نداشته باشد. جفاکاری، دنیا را تیره و تار میکند.
ما در ژن تاریخی حافظۀ خود بنوعی از این ناهماهنگی میان عاشق و معشوق باخبریم. این که مسیر آمد و شدنشان هموار نیست.
بهر حالت آن همه عجز و گلایه عاشق از جفا و بی وفایی معشوق در سرایش فارسی بایستی یک جایی ضبط شده باشد. گمان میرود که آن همه اطلاعات طبقه بندی و سّری که گاهی افشا میشوند به ذهن نیما هم راهی بازکردهاند. او که بویژه با آثار نظامی “پنج گنجی” دمخور بوده و از شعرهایش برای همسر(“آفاق”) خبر داشته است.
بنابراین تعجب ندارد که نیما از همان اولین خط نامه به عالیه در پی دانه پاشی و جلب مرغ به لانه خود باشد. لانهای که مدیریتش با او است. حال ببینیم که چه نوشته است:
” به عالیه نجیب وعزیزم! میپرسی با کسالت و بیخوابی شب چطور بسر میبرم؟ مثل شمع: همین که صبح میرسد خاموش میشوم و با وجود این ، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است.(…) تصدیق میکنم سالهای مدید به اغتشاش طلبی و شرارت در بسیط زمین پرواز کرده ام. مثل عقاب، بالای کوهها متواری گشتهام. مثل دریا، عریان و منقلب بودهام. بدی طنیت مخلوق، خون قلبم را روی دستم میریخت. پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کردهام. کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند: زودباوری، صفا و معصومیت بچگی به بدگمانی، خفگی و گناههای عجیب عوض شدند.(…) حال، من یک بستۀ اسرار مرموزم. مثل یک بنای کهنهام که دستبرد روزگار مرا سیاه کرده است.(…) عالیه، تو مرا مرمت کن.(…) پس محتاجم به من دلجویی بدهی. اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم. گفته بودم قلبم را به دست گرفته با ترس و لرز آن را به پیشگاه تو آوردهام. عالیه عزیزم! آنچه نوشتهای باور میکنم. یک مکان به قلب من خواهی داد. ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرما زدۀ وحشی، برای این که به مرور زمان اهلی و درست شود، فکر و ملایمت لازم است…”.
برای این که ارزیابی منصفانهای از عشق جویی نیما داشته باشیم، لازم است که غیر جانبدار بمانیم. یعنی منافع و امتیازات جنسی خود را دخالت ندهیم. بطوری که پیشا پیش نه جانب نیما را بگیریم و نه جانب عالیه را.
در نامۀ خلاصه شده بالا، استراتژی نیما بر دو ریل حرکت میکند. یکجا دنبال همدردی و جلب محبت طرف است (شمعی که روشنی میبخشد ولی میسوزد) و جای دیگر خود را مقتدر نشان میدهد (عقابی شریر و اغتشاش طلب یا دریای عریان و منقلب). اقتدار خود را به قرار زیر آشکار میکند که حاضر است به خطاها و ضعفهای خود اعتراف کند. در عین حال ترمیم و مداوای خود را بدست معشوق میسپارد تا او را در سرنوشت خویش دخالت داده و شریک زندگی خود سازد. سرانجام طلب میکند که عالیه همدردی و ملایمت داشته باشد.
یکی از اشتباهات معمول مردان جوامع سنتی در رابطه جویی، اما در این بدفهمی است که فکر میکنند طرف مقابل با شگردها و ترفندهایشان آشنا نیست. بدین خاطر سراغ جلب همدردی معشوق میروند که باید از طریق اعتراف به خطاکاری خود و بخشایش طرف مقابل پدید آید.
البته خود را خطاکاری نشان میدهند که قابل تغییر است. عامل تغییر هم کسی نیست جز معشوقی که یک همنوع را به راه راست هدایت میکند و صواب میبرد.
این برداشت که مبتنی بر کار خیر کردن مذهبی است، همه جا جواب نمیدهد. هر آدم معمولی قبل از هرچیز به بقا و نفع خود میاندیشد. در نظر نگرفتن چنین گرایشی نزد عموم آدمیان به ارزیابی نادرست میانجامد.
تخمین غلطی که نزد نیما و گمانهزنیهایش نیز وجود دارد. باید پرسید گرۀ قضیه در کجا یافتنی است؟ او، حتا اگر طرفدار عقل زیرک و طراح و مبتکر شعر مُدرن ما باشد، در ایجاد رابطۀ زناشویی فقط از خواستههای خود حرکت کرده است. طرف مقابل را بخاطر هم قد فکری و همقطارتحول فرهنگی ندانستن، کوچک فرض میگیرد. کوچکی که قرار است با احساس ترحم با “بزرگان” همراه شود. نیما آنجا دچار تناقض میشود. بطوری که در نامه بعدی از “پرندۀ کوچک” انتظار دارد زیر بال عقاب سرکشی چون او را بگیرد و یاورش باشد.
در هر حالت الگویی که نیما از رابطه زناشویی در ذهن دارد بر اساس مجذوب شدن یکی در دیگری است. نمیخواسته بپذیرد که طرف مقابل در این قراردادی که برای گذران ملال زندگی بسته میشود حضور و سهمی دارد. و اصلا این قرارداد برای زندگی مشترک چیزی جز نبرد و جنگی اعلام نشده بین دو جنسیت متفاوت نیست.
در حالی که اگر نیما غیر عادتی مینگریست، برای طرف مقابل هم میتوانست تاکتیک و استراتژی در نظر گیرد. انگیزههایی که الزاما با تاکتیک و استراتژی وی یکسان و منطبق نباشند. اما دانستن انگیزههای طرف متقابل، که همچون مسایل پشت پرده در رابطه ایجاد زحمت میکنند، به آدمی قوت میدهد که از در سازش در آید و بتواند بحرانهای در پیش را مدیریت کند.
غیر از آن خود بینی مردانه، نیما هم در آن جوانی از یک بی خبری رنج میبرد. نمیداند که برخلاف رابطۀ پدر و پسری که در آن بسیاری از تجربیات زندگی و از جمله جزئیات رابطه زناشویی مسکوت میماند، بین زنان کلی تجربه از مادر به دختر منتقل میشود. چون آنان بصورت غریزی خود را از جمله حکومت شوندگان تلقی میکنند. حکومت شوندگانی که علیه شان قدرت اعمال میشود. و زیرکان میدانند که یکی از راهای دور زدن و کاهش قدرت، داشتن اطلاعات برای دفاع از خود است.
از این رو وقتی سومین و آخرین نامه وی قبل از ازدواج را میخوانم از آن هوادار عقل زیرک در منظومۀ “افسانه” تعجب میکنم که چنین ساده دلانه به استقبال خطر شتافته است. خطری که چیزی جز یک رابطه تعرف نشده دو نفره نیست. او سالها بعد در نامۀ یادشده به برادر(لادبن، ۷ آبان ۱۳۰۸) به طاقت فرسا بودن رابطه زناشویی اعتراف کرده است. نمونه دیگر این اعتراف را در نامه به “پرویز ناتل خانلری” در تاریخ ۱۵ مرداد ماه ۱۳۰۷ میبینیم.
آنجا نیما به رفیق جوانترش نوشته است:”… تو میخواهی یک نفر را تربیت کنی برای این که ترا دوست بدارد کمتر از این نیست که یک نفر را تربیت کنی برای این که با تو دشمن نباشد!(…) بدبختی از اینجا شروع میشود. این دختر نظر دقیقی به ما میاندازد. چیزی را که منظور نظر خود دارد و عبارت از وجاهت مطابق دلخواه او است، در ما نمیبیند. به این جهت به حقارت به ما نگاه کرده رد میشود. یا دام خود را باز کرده ما را فریب میدهد. پس از آن آشفته و سرگردان میشویم.”
اما قبل از ازدواج که دو سال پیش بوده، گویی نیما بر تجربه بالا اشراف نداشته است. والا نامه زیر با عنوان “مهربانم!” را چنین نمینوشت. خلاصه نامه به قرار زیر است:
“ناچار باید بنویسم: وقتی داماد زیاده از حد مسلمان، عروسش را ندیده از میان دخترهای حرم انتخاب میکند، چشمهایش را میبندد. مثل عروس در پستوها مخفی میشود. پی در پی از پشت درها و پرده ها که تو در تو واقع شده اند برایش خبر میآورند.(…)گاهی هم جناب داماد از جمال و اخلاق عروس میپرسد. زنها در حین این که از عروس غیبی وصف میکنند و داماد را به وجد میآورند، شبیه به این است که آن جناب را مثل میمون میرقصانند. هر مسلمانی که عروسی کرده است در عمرش یک دفعه رقصیده است. این امر اصولا بین داماد و عروس و بستگان آنها یک نوع تجارت است که به اسم مواصلت انجام میگیرد. ولی طبیعت راه این تجارت را به شاعر نیاموخته است. او به جای نقدینه و زرینه، قلبی را میخواهد که در آن بتواند آشیانه کند. در عوض قلبش را میسپارد. دو قلب خوب و یک جور میتوانند با یک خوشی دایمی زندگانی کنند به طوری که پول نتواند آن خوشی را فراهم بیاورد. هر وقت زناشویی را در نظر میگیرم آشیانۀ ساده و محقری را روی درخت به خاطر میآورم که دو پرندۀ همجنس، بدون این که به هم استبداد و زورگویی به خرج دهند، روی آن قرار گرفتهاند!”
نیما گرچه در آغاز رفتار آئینی منتج از اسلام را در همسریابی بباد استهزا میگیرد و آن رویکردی بازاری و بخاطر تجارت تشخیص میدهد که عشق را به امر شیء شده تقلیل داده و وارد مناسبات مبادله کالا کرده است، اما با استفاده از استعارۀ “پرنده” در نامه یکباره رمانتیک شده و دچار احساسات رقیق و سانتی مانتالیسم گشته است.
از این بگذریم که تلقیاش از “دو پرندۀ همجنس روی شاخه نشسته” نیز نارسا است. چون نمیداند که بین پرندگان نیز تقسیم کاری بر اساس تفاوت جنسیتی وجود دارد که در تقسیم کارهای روزمره آنها را به مسیرهای متفاوتی میکشاند. همان نامهها و گلایه های بعدی که نیما در مورد زندگانی مشترک خود نوشته، نشانۀ شکست خانگی او است. زیرا نشان میدهد که نامههایش به عالیه، نتوانسته همسر را به مخرج مشترکی در درک و دریافت از زندگی و وظایف و آرمانهایش بکشاند.