فریبا رها؛ نام مرا در نیمه تاریک ماه نوشته بودند
فریبا رها
نام مرا در نیمه تاریک ماه نوشته بودند
و خورشید
سهمی در زنانگیام نداشت
بعد به زندگی
در تاریکی عادت کردم
*
تو را در سایه روشن
یک روز گرم
به خانه بخت فرستادند
کسی اما نمیدانست
که لبخندت
در اینه جا مانده بود
*
او در یک شب
سرد پائیزی
وقتیکه هنوز
قلب جوانش
در سینه میتپید
در جنگلی مرطوب
زیر صدایش دفن شد
*
ما کم کم از این زندگی
به آن زندگی
پشت ارزوهایمان
حبس شدیم
و هرگز نفهمیدیم
چگونه
به سایهها
تبدیل شدیم
*
از این همه پائیز
این همه رنگ
سهم من
تنها حزن پنجره
و شعرهایی
که تو گهگاه
از آن عبور میکنی
پائیز زیر پایم
خشخش میکند
و جهان در
فصلهایم
جابهجا میشود
پنجره
رنگین کمان را
تکرار میکند
و من
مات،عکسهایت میشوم
*
مادرم هر شب
بی عشق با پدرم میخوابید
و هر سال
بچههای عاشق به دنیا میآورد
در خانه ترانه میخواند
و برای قناریها دانه میریخت
با گل و گیاه رابطه عاشقانهای داشت
و به ستاره و معجزه باور داشت
وقت دلتنگی رویاهایش را
با سیگاری دود میکرد
و مات خاطرههایش میشد
سالها بعد
بر مزار پدرم فاتحه میخواند
و با ابرها و ستارهها گفتگو میکرد
حالا
مادرم پشت حافظهاش گیج میخورد
ترانههایش را وارونه میخواند
و به تصویر داخل آینه میخندد
پیراهنش را وارونه میپوشد
و حافظهاش را با قناریها پرواز داده است
مادرم سالهاست
که وارونه
زندگی میکند
*
چشمهایت را بهخاطر دارم
و آرزوهای ناتمام تو را
و حرفهایی که نیمه کاره شدند
همه میگویند
تباه شدهای
و کسی برای رفتن مویه نمیکند
شمعدانیها نمیدانند
که اندوه چه حجم عظیمی دارد
و گاهی زمستان
بعد از بهار
شروع میشود
دستهایت را بهخاطر دارم
و پاییز آن سال
که خانه
در ازدحام اتفاق گم شد
شعرهایم را
روی طاقچه
کنارعکسهایت میگذارم
سهم تو
نوری گم شده
در انتهای جوانی من
سهم من
خاطره
چشمهای تو
و شمعدانیهایی
که در انتظار دستهایت
خورشید را دوره میکنند
*
روزهاست که در
ایستگاه شعر معلق شدهام
و کلمات در من افقی میچرخند
بیهوده بر سرم باران حرف میبارند
خبر ندارند که من
در ابریترین ماه سال
به خوابهایت کوچ کردهام
در من کودکیست
که مدام از
از حاشیه به متن میرود
در وهم خاطرات دور و دراز
جادهها را زیگزاگ میدود
و مدام سرش به سنگ میخورد
همدست خوابهایم میشوم
تا تو را
در شمالیترین ضلع یادهایم
در آغوش بگیرم
در زمستان هم
شکوفه میدهم
وقتیکه لب
بر لبهایم میگذاری
ماندهام
با تو چه بگویم
وقتیکه
شعر کفاف نمیدهد
فریبا رها متولد ۱۳۳۸ در کرمانشاه، از نوجوانی به شعر و ادبیات علاقمند بوده و خود نیز بصورت تفننی شعر میسروده، او خود را شاعر غریزی میداند که برحسب نیازهای روحی خویش شعر میسراید. اشعار او بیشتر در فضای مجازی منتشر میشوند.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۴