کوشیار پارسی؛ کامش، آمریکا و طبقه متوسط یهودی
کوشیار پارسی
کامش، امریکا و طبقه متوسط یهودی
(نگاهی به آثار فیلیپ راث)
فیلیپ راث (۱۹۳۳-۲۰۱۸) آثار زیادی از خود به جا گذاشته که به سه موضوع توجه دارد: امریکا، طبقه متوسط یهودی و گرایش غیرقابل کنترل به کامش(سکس).
اگر بپذیریم که فیلیپ راث به یکی از همزادهاش وفادار مانده، بیگمان ناتان زوکرمان (Nathan Zuckerman) است. سال ۱۹۷۴ او را در رمان زندگی من به عنوان یک مرد (My Life as a Man) به عنوان همزاد ِ فیلیپ راث ِ دیگر که پیتر تارنوپل (Peter Tarnopol) نویسنده باشد، معرفی کرد. هر دو دغدغهی این دارند که مردانگی چه میتواند باشد و با زنان چگونه باید کنار آمد.
ناتان زوکرمان پنج سال بعد شد شخصیت اصلی رمان نویسندهی پشت پرده (The Ghost Writer). اکنون نویسندهی تازهکاری بود که شبها نزد نویسندهای به نام ای.ال. لونوف (E.I. Lonoff) میخوابید. لونوف همسر جوانی در خانه دارد که زوکرمان فکر میکند باید آنا فرانک باشد که از هولوکاست جان به در برده و به شکل غیرقانونی در امریکا زندگی میکند.
زوکرمان در رمان زوکرمان رهیده از بند (Zuckerman Unbound) -1981- شد نویسندهای مطرح که باید بتواند با عواقب موفقیت رمان طنز کارنوفسکی (Carnovsky) کنار بیاید، زیرا هم خوانندگان یهودی و هم خویشاوندان یهودیش واکنش منفی و عصبانی دارند به او که چهرهای کاریکاتوروار از آنان ترسیم کرده است.
زوکرمان در چند رمان دیگر نیز حضور دارد، گرچه در تریلوژی نغمهی امریکایی (American Pastoral) -1997، با یک کمونیست ازدواج کردم (I Married a Communist) -1998 – و زنگار بشر (The Human Stain) – ۲۰۰۰، نقش کمرنگتری دارد. مرد ِ همزاد خوشسخن ِ راث به عنوان شاهد تبدیل میشود به راوی ِ آرامی که مشکل شخصیش (سرطان پروستات) دیگر نقشی در زندگیش ندارد.
زوکرمان در نهمین رمان –کلیدی- فیلیپ راث از ۲۰۰۷، تبعید روح (Exit Ghost) پیر است و آخرین بار ظاهر میشود در نقش پیرمردی با ناتوانی جنسی که به خیالپردازی دربارهی زن نویسندهی جوان و شوهرش مشغول است.
ناتان زوکرمان جسمیت همه چیزی است که خود فیلیپ راث است: نویسندهی خودزندگینامه با وسوسهی فکر به زن و نیاز غیرقابل کنترل به کامش با زنان غیریهودی که به خانوادهی خود، تاریخ یهودیان و امریکای سالهای پرجنب و جوش شصت تا نود میپردازد. زوکرمان، راث است، درست مثل دیوید کپیش (David Kepisch) در نوول پستان (The Breast)، پروفسور شیفته و سودایی که به پستان عظیمی تبدیل میشود و نیز پیتر تارنوپول در رمان زندگی من به عنوان یک مرد.
همزاد دیگری هم هست که در عملیات شیلوک. یک مفهوم (Operation Shylock. A Confession) – ۱۹۹۳- دو نیم میشود. فیلیپ راث جعلی که در اسراییل خود را فیلیپ راث واقعی معرفی میکند و ‘دیاسپوریسم/diasporism’-بازگشت اسراییلیان به اروپا – تشویق میکند، و فیلیپ راث ِ راوی که در محاکمه ایوان دمیانیوک شرکت میکند و در عملیات سازمان امنیت اسراییل به جستوجوی همزادش میرود. نیز جوانکی به نام فیلیپ راث در توطئه علیه امریکا (۲۰۰۴) که در آن چارلز لیندبرگ ِ ستایشگر هیتلر در ۱۹۴۰ میشود رییس جمهوری امریکا و تعقیب یهودیان آغاز میکند. خانوادهی جوانک را از رمانهای پیشین فیلیپ راث واقعی خوب میشناسیم.
راث استاد آمیختن خودزندگینامه با تخیل است که در آن مرز میان زندگی واقعی و تخیلی کمرنگ میشود. اوج ِ کار در فریب (Deception) -1990- است که گفتوگوییست میان نویسندهای به نام فیلیپ و معشوقهاش، بازیگر انگلیسی که نشانههای بسیار نزدیکی به همسر دوم خود نویسنده – کلر بلوم (Claire Bloom) دارد.
فیلیپ ِ راوی رابطهی عاشقانه میگیرد با یکی از شخصیتهای تخیلیش. خواننده این همه باور میکند. رمان همان سالی منتشر شد که فیلیپ راث با کلر بلوم ازدواج کرد. همسر دوم در ۱۹۹۴ مچ او را در حال عشقورزی با بهترین دوستاش در آشپزخانه گرفت. نتیجه جدایی بود و انتشار دفتر خاطرات کلر بلوم با عنوان ترک ِ خانهی عروسکی (Leaving the Doll’s House) که در آن نویسنده را زن ستیز و آدم شکاک خودخواه مینامد.
راث در The Counterlife (1986) گام بلندتری برداشت در محو کردن مرز واقعیت و تخیل و محال نمودن ِ واقعیت که در آن مردگان زنده میشوند. در گفتوگوی سال ۱۹۸۴ – با هرمیون لی (Hermione Lee) گفته بود: ‘نوشتن زندگینامهی جعلی، تاریخ جعلی و ساختن زندگی نیمه تخیلی از درام واقعی زندگی خودم، زندگی ِ من است.’
اینهمه همزاد از اینرو آفریده شده و خویشاوندان، همسایگان، همکلاسیها، آموزگاران، دوستان، همسران و معشوقههای سابق را آسان در رمانهاش میآورد. اینان واقعی نیستند، گرچه خود فکر میکنند چنین است.
در مجموعه یادداشتها Why Write. Collected Nonfiction 1960-2013 به جنبههای نوشتن ِ خود و واکنش خوانندگان پرداخته است. همانجا نیز واقعیت با تخیل میآمیزد و مینویسد که فرانتس کافکا را به همان اندازهی برونو شولتز (Bruno Schulz) لهستانی به عنوان نویسندگان بزرگ دوست میدارد. نخست به زندگی، عشق و مرگ کافکا میپردازد و بازمیگردد به یادوارههای نوجوانی خود. مینویسد که سال ۱۹۴۲ در دبستان با دکتر کافکا آشنا شده است. دکتر کافکا به سال ۱۹۳۸ از اروپا به امریکا گریخته و چهار سال بعد آموزگار عبری فیلیپ راث شده است. دکتر کافکا با خالهی راث –رودا – رابطه عاشقانه میگیرد، اما زمان ِ کامش پس میکشد (درست مثل کافکای نویسنده) و رودا را با حسرت وامینهد. واقعیست یا نه؟ نمیدانیم. در خودزندگینامهی حقایق (The Facts) -1988- نوشته است که در کودکی آموزگار زبان عبری داشته که از دست نازیهای اروپا به امریکا گریخته بود و ناماش آقای روزنبلوم (Rosenblum) بود.
تردید در واقعی بودن روایت را در کارهای دیگر نیز میبینیم. کاری که در مجموعه جستارهای آب میوه یا سسس گریوی (Juice or Gravy) کرده است. در آن نوشته که سال ۱۹۵۶، وقتی در دانشگاه کالیفرنیا تدریس میکرد، در غذاخوری پاتوقاش برگهای مییابد که کسی جا گذاشته بود. در آن برگه نوزده جملهی تایپ شدهی بیربط به هم نوشته شده بود. این جملهها به ترتیب به عنوان جملهی نخست نوزده کتاباش میخوانیم، از مجموعه داستان خداحافظ کلمبو (Goodbye, Columbus): ‘نخستین بار که برندا را دیدم از من خواست تا عینکاش را نگه دارم’ تا کتاب عملیات شیلوک (Operation Shylock): ‘به دلایل قضایی باید چند مورد واقعی را در این کتاب به شکل دیگری بنویسم.’
فیلیپ راث هر کتابی را با جملهای از همان برگهی یافته آغاز میکند. انگار جملهها منبع الهام او در نوشتن کتاب بعدی و کتابهای بعدی بودند. انگار آن برگه، دستور کار نوشتن از بالادست بوده است.
یکی از جملهها دربارهی پدری هشتاد و شش سالهاست که پزشکان مشکل چشم او را فلج پلکها تشخیص دادهاند، در حالیکه او تومور مغزی دارد. فیلیپ راث، سی و پنج سال پس از یافتن این برگه در میراث پدری، داستان واقعی (Patrimony) -1991- از پدر هشتاد و شش سالهی خودش نوشته که چنین بلایی به سرش آمده بود. انگار فیلیپ راث در آن برگهی یافته در غذاخوری نه تنها ادبیات که زندگی ِ آیندهاش نیز دریافت کرد. انگار بدون آن برگهی یافته هرگز نمیتوانست رمانهای درخشاناش بیافریند.
میراث پدری، داستان واقعی یکی از تاثیرگذارترین یادداشتهایی است که زمانی نوشته شده است. ظرافت غیر احساساتی پسری دربارهی پدر وفاداری که همسرش درگذشته. اما از کتابهای پیشین راث، پدر را مرد بازنشستهی عصبیای میشناسیم که چهل سال تمام برای شرکت بیمه سخت کار کرده، بدون هیچ ارتقای رتبه زیرا ضد یهودیان کارفرمای او بودهاند.
راث نویسندهای است با نگاه ِ درخشان به محال، که ارکستر سازهای زهی در خانهی سالمندان ِ محل زندگی پدرش به صدا درمیآورد؛ هم هشداردهنده هم شجاعانه. صحنههای میراث پدری از کاراترین صحنههای نوشتههای او هستند. اینجا هم احساس نمیکنی نوشته، تخیل اوست.
در نوشتههای فیلیپ راث امریکای یهودی نقش مهمی دارد. همین امریکای یهود اما با او به مخالفت برخاست. میگفتند که او شخصیتهای داستانی در شکلی پرداخته که احساسات ضد یهودی بیانگیزد. وقتی خداحافظ کلمبو به سال ۱۹۵۹ منتشر شد، خاخامهای با نفوذ و نویسندگان نشریههای یهودی به او حملهی شدید کردند که در داستان خداحافظ کلمبو خانوادهی ثروتمند یهودی – پاتمکین- به گونهای شرح داده که انگار آنان دیگر نمیخواهند هیچ رابطهای با یهودی بودن داشته باشند و که راث هیچ احترامی به شکل زندگی یهودیان ارتدکس ندارد و دچار بیماری بیزاری از خود و ریشههاش و ضد یهودیت است.
طبقه متوسط یهودیان امریکا به شدت با او به مخالفت برخاستند. نویسندهی بیست و شش ساله انتظار چنین واکنشی نداشت. سال ۱۹۶۲ به زمان مناظره در دانشگاه یهودی یشیوای نیویورک ، به دلیل انتشار داستان مدافع واقعیت (Defender of the Faith) مورد حملهی شدیدی قرار گرفت که چرا از سربازان یهودی نوشته که به زمان جنگ برای به دست آوردن امتیاز از فرمانده به فرصت طلبانی نفرتانگیز تبدیل شدهاند. از آن زمان تصمیم گرفت دیگر دربارهی یهودیان ننویسد.
نتیجه، دو کتاب جدی اما نه چندان قوی شد که میتوان از مجموعهی آثارش حذف کرد: بگذار بگذرد (Letting Go) – ۱۹۶۲ – و زمانی که او خوب بود (When She Was Good). زمانی که او خوب بود براساس تجربهی ازدواج ناموفق نخستاش بود با زنی خودزن و خود ِ نویسنده در دههی پاکدینی چهل سدهی گذشته.
راث از ایدهاش برگشت و باز به همان پرداخت که باید بپردازد: نقش چهرهی طبقه متوسط یهودیان، به همان شکل و شیوه که در خداحافظ کلمبو پرداخته بود. سرکشیدن به زندگی یهودیان ساکن نیوآرک در حاشیهی نیویورک، جایی که خود در آن رشد کرده بود. در خودزندگینامهی حقایق در بخشی که از پدر نوشته، اشاره دارد به این گزینش که چرا بازگشته به یاد همسر خودزن و زادگاه: ‘کار بزرگی نکرده بود: خانواده، خانواده، خانواده، نیوآرک، نیوآرک، نیوآرک، یهودی، یهودی، یهودی. درست مثل زندگی خود من.’
سال ۱۹۶۹ رمان شکایت پورتنوی را منتشر کرد، رمانی به یادماندی که چون تکگویی جوانی یهودی با مادری سلطهجو است. صحنههای بیشمار جلق زدن که یکی از آنها با این جمله بسیار مشهور آغاز میشود:
‘She was so deeply imbedded in my consciousness that for the first year of school I seem to have believed that each of my teachers was my mother in disguise.’
کتابی پرفروش با واکنشهای متفاوت. ایروینگ هاو (Irving Howe) نویسندهی یهودی نوشت: ‘خشونتآمیزترین کاری که یک آدم میتواند بکند، خواندن دوبارهی شکایت پورتنوی است.’ گروشوم شولم (Gershom Sholem) استاد اسراییلی عرفان یهودی و کبالا و دوست و امانتدار والتر بنیامین نیز گفت که این کتاب بیش از پروتکلهای صهیونیستها به یهودیان آسیب رسانده است. فیلیپ راث اما هیچکدام از اینان جدی نگرفت.
پس از جدایی از همسر دوم – کلر بلوم – در ۱۹۹۴ دچار افسردگی شد و بیشتر به تاریخ امریکا توجه کرد که در آن برخلاف اروپا، یهودیان هرگز مورد تعقیب و آزار نبودهاند. امریکا به عکس اسراییل سرزمین موعودش بود. خود را نه نویسندهی یهودی-امریکایی که امریکایی میدانست. در رمانهای بعدی این را نشان داد. انگار خود را باز یافته بود، گرچه در ۱۹۷۱ رمان طنز سیاسی باند ما دربارهی ریچارد نیکسون نوشت. پیش از آن رمان تراژدی-کمدی ِ عصبی نمایش ثابات نوشته بود دربارهی عروسکگردان خوشگذران بدجنسی که پس از مرگ معشوقه سر ستیز دارد با پیری ِ جسم، ناتوانی جنسی و مرگ. همه چیزی در این رمان نشان ِ امریکای افسارگسیختهی عصبی ِ دونالد ترامپ دارد.
پس از آنان جوهر ِ قلم آرامتری به کار گرفت و خشم افسارگسیخته و کامش وسوسهوار رخت بربست از کارهاش. در تریلوژی دههی نود از دورانهای دردناک تاریخ امریکا نوشت، جنگ ویتنام، دوران سناتور مککارتی و تعقیب کمونیستها، و فضای سیاسی مسلط در دانشگاهها. همزاد ِ پر شر و شور ِ راوی جای خود داد به آرامش و نگاه. اما طبقهی متوسط یهودی هنوز در کارهاش حضور داشت. از نیوآرک، آموزگاران راث، همکلاسیها، پدر و مادر و دوستان بازمیشناسی.
سه رمان کوتاه آخرش آرام و بی شر و شور است: دلخوری (ndignation) – ۲۰۰۸- دربارهی جوانی که به ناحق از دانشگاه اخراج شده و در جنگ کُره کشته میشود، تحقیر (The Humbling) – ۲۰۰۹- دربارهی دوران پیری ِ یک بازیگر و ایزدبانوی انتقام (Nemesis) -2010- دربارهی بیماری همهگیر فلج در نیوآرک ۱۹۴۴. راث انگار پای گذاشت سوی آخر ِ راه. با این سه رمان دربارهی تقدیر و عدالت ِ انتقامگیر، به آنی که میخواست رسید. جوهر قلم اما خشکیده بود دیگر. کارش را کرده بود. تمام.
و اما، چند نکتهی دیگر:
یکم: اخلاق جنسی و راث: چه کسی مبتذل است؟
راث بیپروا به سال ۱۹۹۵ با رمان نمایش ثابات (Sabbath’s Theater) بازگشت به موضوعی که سال ۱۹۶۹با رمان شکایت پورتنوی (Portnoy’s Complaint) او را به شهرت جهانی رساند: گرایش و شور جنسی در افسارگسیختهترین شکل. نویسندگان اندکی هستند که سالها بعد کتابی به همان قدرت بنویسند و به موضوعی بپردازند که با آن به شهرت رسیدهاند. کار فیلیپ راث حتا فراتر از این بود. در میانهی سالهای نود دوباره به اوجی برگشت فراتر از کارهای نخستین. نمایش ثابات یکی از کارها بود. راث در این رمان درست مثل شکایت پورتنوی به ستیز با اخلاق ِ پاکدینی، دورو و هنجارگرای جنسی پرداخت (‘در ذات خود و در عمل یا به تجربه تکهمسر (مونوگام) نیستم’). پاکدینی در نمایش ثابات شکل اخلاقی جدیدی گرفت که آن زمان در دانشگاههای امریکا بسیار مورد توجه بود.
شخصیت اصلی، میکی ثابات شیفتهی کامش است. عروسک گردان ِ ناموفق که سنی از او گذشته و چالشطلبی شده است سرمایهی زندگیش. او درست مثل لنی بروس (Lenny Bruce)، کمدین تابوشکن از آنهاست که راه ِ خود پیش میگیرد. وقتی صدای ضبط شده گفتوگوی جنسی با دانشجوی سال اول افشا میشود، ثابات کارش را به عنوان استاد دانشگاه از دست میدهد. راث دریغ نمیکند از تاختن به اخلاق ِ پاکدینی که چون ‘بلاهت ایئولوژیکی’ به بیرون آموزش عالی نیز راه یافته است. ‘پس از بزرگترین شکست دو ایدئولوژی بزرگ سدهی بیستم. دو ایدهی عین ِ هم. فاشیسم و کمونیسم. فمینیسم نیز باید به آن افزود. همه ساخته شده برای به جان هم انداختن گروهی علیه گروه دیگر. آریاییهای نیک علیه دیگران ِ بد که مانع پیشرفتشان هستند. بیچیزان ِ خوب در برابر ثروتمندان بد که آنان را زیر فشار میگذارند. زنان ِ نیک در برابر مردان بد که آنان را زیر فشار میگذارند. اوست هوادار ایدئولوژی پاک، ناب و نیک و دیگران فاسدند. اما میدانی فاسد کیست؟ هر کسی که فکر کند ناب است، فاسد است.’
غریب نیست که چنین دیدگاهی سبب اعتراض و مخالفت بسیار با راث شد. منظور نمایش ثابات درست همین بود. راث به دامی نمیافتد که بسیاری نویسندگان موفق افتادهاند. هرگز نیز مورد احترام زیاد نبود. فیلیپ راو (Philip Rahv) نویسندگان امریکایی را زمانی به دو نوع ‘سپید پوست/palefaces’ و ‘سرخپوست/ ‘redskinsتقسیم کرده بود. سپیدپوست نویسندهی با دانش، متمدن و مورد احترام است و سرخپوست نویسندهای است که زندگی وحشی منطقهی مرزی امریکا میگزیند. راث با همهی دانش که داشت از زمرهی نویسندگان سرخپوست به شمار میآمد.
فیلیپ راث در نمایش ثابات جای ایدئولوژی پاکدینی، عشق در نابترین شکل رومانتیزه نشده میگذارد. ثابات با شور عاشقانه شبها جلق میزند و بر گور معشوقهی دوستداشتنیش درنکا بالیچ میشاشد. معشوقه نیز زنی است چون خود ثابات وابسته به عشق بیپروا و پنهانی که اندکی پس از آغاز رمان میمیرد. این دو از بزرگترین و تراژیکترین زوجهای عاشق در تاریخ ادبیات هستند، درست مثل رومئو و ژولیت، تریستان و ایزولد، با این تفاوت که نزدیکی ِ این دو همیشه با کامش ادراری همراه است.
استادان اخلاق تنها دشمن ثابات نیستند. این عروسکگردان در ۶۴ سالگی درگیر بیماری بزرگ شدن پروستات، آرتروز دست، ناتوانی تن و مرگ نیز میشود. ساده نیست. پس از مرگ معشوقه از خود بیخود شده و گرایش به خودکشی نیز پیدا میکند. دارد نقش درد بازی میکند؟ همه چیزی دست آخر نمایش است، در حالیکه نقش رنج شاه لیر و اشعیای نبی ِ کتاب مقدس بازی میکند. میکی ثابات عروسک است یا عروسکگردان؟ عروسکگردان بزرگ که فیلیپ راث باشد، با نمایش ثابات نشان داده است که خود سرشار ِ شور ِ زندگی بوده است.
دوم: راث و سبک او: یادمانهای از زمزمه
راث مُرد و فوری در توییتر انبوهی واکنش آمد از بسیاران که عکس کتابهای فیلیپ راث در قفسه کتابشان به نمایش گذاشتند. ردیف مرتب عطف کتابها، ساکت، صامت، بی حرکت. کتابهای راث در همهی قفسهها اما مرتب چیده نشدهاند. زیرا انبوهی از واژگانیاند که آسان کنار هم نمینشینند. به هم تنه میزنند و همیشه دمی میرسد که از خود بپرسی: این نویسنده آیا به ازای هر واژه دستمزد میگرفت؟ واژگان ِ او میجنبند، یکدیگر از صفحه کاغذ بیرون میرانند، از کتاب میرانند، از قفسه کتاب میرانند و خواننده باید مدام دنبال کتابها برود تا از نو مرتب کنار هم بچیندشان.
سوم: راث و مرگ: کشتار جمعی ِ روز ِ پیری
در نقد ادبی کلیشهای هست که در نخستین دههی سدهی بیست و یکم بسیار به کار رفته است، اما در مورد فیلیپ راث صدق میکند: فیلیپ راث به گونهای مینوشت که انگار مرگ سر در پیاش گذاشته باشد. هشت رمان در ده سال. برخی کوتاه و همه نوشته شده با همان شور و حرارت که از ویژگی کارهای اوست. نوشته شده در میان ۶۷ تا ۷۷ سالگیش، سنی که چشمهی الهام بسیاری از همکارانش خشکیده است. در پایان سدهی بیستم بسیاری به شگفت آمدند از اینکه گفت که از نوشتن دست خواهد کشید. برخی دوستاران امید بستند به بازگشت و تجدید نظر، اما او سر حرفاش ماند: ‘احساس میکردم بهترین کارم را نوشتهام و کار بعدی ضعیف خواهد بود […] هر کسی نمیتواند همیشه سودمند باشد.’
چهارم: راث و ویرانشهر: بازگشت ‘اول امریکا’
فیلیپ راث پیش از نوشتن کتابهایی دربارهی پیری، توطئه علیه امریکا (The Plot Against America) را نوشت. تلاشی سرکش برای نوشتن ‘رمان بزرگ امریکایی’. سرکش، چون امریکای آن کتاب شده است تاریک، چونان نمونهی تیرهی امریکا.
داستان در دههی چهل سدهی گذشته میگذرد که دستراستیهای خرابکار و وطنپرستان مسیحی قدرت دارند. دورانی که چارلز لیندبرگ –خیالی- به جای روزولت برندهی انتخابات ریاست جمهوری میشود. لیندبرگ با دخالت امریکا در اروپا مخالف است و از اینرو آلمان میتواند خود متمرکز کند روی کمونیستها. و نیز، از اینرو که ضد سامی ِ سرسختی است، شرایط زندگی غیر قابل تحمل میشود برای خانوادهی یهودی که داستان دربارهی آنان است. جوانان شهری به روستاهای جنوب و غرب فرستاده میشوند تا مردم را تربیت کرده و ‘امریکایی’ کنند.
رمان، ویرانشهر تاریخی است، تاریخ ِ اگر که… تا نفس راحت بکشی چنان نشد. بازی زیرکانه با تاریخ که اگر صادق باشیم، میپذیریم چه خوب که چنان نشد. امریکا در ۱۹۴۰ گزینش عاقلانهتری کرد.
بعد، انتخابات ۲۰۱۶ ریاست جمهوری در امریکا رسید و روایت توطئه علیه امریکا به واقعیت پیوست: رمان ِ ویرانشهر تاریخی یکباره جنبهی ویرانشهر آیندهنگر گرفت. چون به زمانهی لیندبرگ ِ رییس جمهور، ضد سامیان جرات یافتند نقاب از چهره بردارند و نفرت از یهودیان شد جریان زبردست. درست مثل نژادپرستان و برترپنداران نژاد سفید (white supremacists) که از ۲۰۱۶ مشعل افتخار به دست گرفته و علیه هرکسی که به سپیدی خامه نباشد جیغ میکشند که آنان باید گور خود گم کنند به کشورهاشان (این جملهی معروف خود ِ ترامپ گفته است). راست افراطی جریان زبردست شده است. راث این را خوب دیده بود. این جملهی راث به زبان اصلی بخوانیم:
‘And who’s next, Mr. and Mrs. America, now that the Bill of Rights is no longer the law of the land and the racial haters are running the show?’
نویسنده رابطه میان ترامپ و لیندبرگ انکار کرد، گو که هر دو رییس جمهور شعار ‘اول امریکا/ ‘America Firstبه کار میبرند. فیلیپ راث به سال ۲۰۰۴ نیز انکار کرد که کتاباش میتواند در شکل نقد سیاست خارجی ‘انزواطلبی نوین/New-Isolationism’ جرج دبلیو بوش خوانده شود. اما دلیلی که راث آورد برای ناممکن بودن مقایسهی لیندبرگ و ترامپ، سادهلوحانه بود. رمان روح زمانه را بهتر از نویسندهاش درک کرده؛ گویا. زیرا لیندبرگ نه تنها ضدسامی متعصب، بلکه قهرمان واقعی امریکایی در جنگ بود و از نظر راث ‘ ترامپ تنها و تنها یک کلاهبردار است.’
توطئه علیه امریکا به زیبایی نشان میدهد که قهرمانی امریکا مفهومی کلی است و لیندبرگ بدون کارهای قهرمانی نیز میتوانست بخت انتخاب شدن داشته باشد. شعار لیندبرگ در رمان: ‘یا مرا انتخاب کن یا جنگ را’ به همان اندازه انگیزاننده است که شعار ترامپ: Make America Great Again. لیندبرگ از شهرتاش سود جست، اما ترامپ شهرت داشت و چه فرق میکند اگر این شهرت از تلهویزیون واقعنما (reality-tv) به دست آمده باشد؟ راث فکر میکرد جلوهی قهرمانی ِ نخنما شده میتواند سبب شود که امریکا به شکل دموکراتیک به قهقرا کشانده شود.
در چهار سال گذشته با کثافتکاریهای ترامپ دیدهایم که ایدهی راث بسیار امیدوارانه بوده است. تاریخ از توطئه علیه امریکا ویرانشهر علمی-تخیلی طنزآمیزی ساخته است.
پنجم: راث و روانکاو: در جدال با فروید
نخستین رمان فیلیپ راث، شکایت پورتنوی گروتسک و همزمان بسیار سنگین است.
به زمان کودکیم، اگر همسایهها جشنی داشتند، خواهر ِ خانم همسایه همیشه حضور داشت. احساس بدی نسبت به این خانم داشتم. در نوجوانی که به جشنشان دعوت میشدیم، آرام آرام پی بردم که گونهای تهدید پنهان در حضور او احساس میشود. تا اندکی به فضا و آدمها اخت میگرفت، شروع میکرد به پرچانگی از ‘گذشته’، گذشتهای که از آن دل خوشی هم نداشت. میشد روان-درمانگری که ما گاهی کارآموز ِ روانکاوی او بودیم انگار، با پرسشهامان.
ششم: راث و سیاست: زمانی که فیلیپ از نیرنگ مینوشت
رمان باند ما (Our Gang) کمتر شناخته است، اما رمانیست آکنده از طنز دربارهی افشای رییس جمهور بدنامی به نام نیکسون.
فیلیپ راث به سال ۱۹۸۱ گفت: ‘من نویسندهام، امیل زولا که نیستم.’ این را در پاسخ پرسشی دربارهی کتی بودین (Kathy Boudin) گفته بود.
کتی بودین عضو گروه کنشگران چپ افراطی هوای زیرزمین (The Weather Underground) بود و در حملهای دست داشت که دو مامور پلیس در آن کشته شدند. کنشگران او را آلفرد دریفوس مدرن میدانستند. فیلیپ راث اما حاضر نشد بیانیهی درخواست آزادی او را امضا کند.
کوشیار پارسی، آپریل کرونای ۲۰۲۰
نمایهی کتابهای فیلیپ راث:
Goodbye, Columbus (1959)
Letting Go (1962)
When She Was Good (1967)
Portnoy’s Complaint (1969)
Our Gang (1971)
The Breast (1972)
The Great American Novel (1973)
My Life as a Man (1974)
The Professor of Desire (1977)
The Ghost Writer (1979)
Zuckerman Unbound (1981)
The Anatomy Lesson (1983)
The Prague Orgy (1985)
The Counterlife (1986)
Deception (1990)
Operation Shylock (1993)
Sabbath’s Theater (1995)
American Pastoral (1997)
I Married A Communist (1998)
The Human Stain (2000)
The Dying Animal (2001)
The Plot Against America (2004)
Everyman (2006)
Exit Ghost (2007)
Indignation (2008)
The Humbling (2009)
Nemesis (2010)