ریچارد برادی؛ زندگی رسوای چارلی چاپلین
ریچارد برادی
زندگیِ رسوای چارلی چاپلین و استعداد بیکرانِ هنرمندی
ترجمه فارسی: گیل آوایی
پسرِ چاپلین گفته است: چارلی چاپلین در نقش یک ولگرد، شخصیتی ست که براستی در وجود پدرم بود. شخصیت پسرکی در فیلمهای صامت که هرگز بزرگ نشد.
” آرشیوهای چارلی چاپلین” گیراترین کتاب سینمایی فصل است. کتابی که برگزیدنِ نمونه ای در آن امکانپذیر نیست. (انتشارات تاشن[i]). این آرشیو به اندازه یک چمدان کوچک و وزنِ چهارده پوند با کتابی پانصد و شصت صفحه ای شفاف و ضخیم که بخوبی بسته بندی شده است. گنجینه ای ارزشمند با متنهایی زیبا و هنرمندانه و تصاویری خیره کننده، که شرحِ زندگیِ چارلی را در بر می گیرد. گنجینه ای برای بزرگداشتِ فیلمسازی که مهارتها و استعدادهای هنریش فراتر از جنبه های تاریخ سینمایی جهان است.
پُول دانکن[ii]، ویرایشگرِ کتاب، که ده فصل از پانزده فصل کتاب را نیز نوشته یا در نوشتن آن همکاری نموده در نخستین خط از معرفی( مقدمه اش) می گوید ” برای اینکه به شما نشان داده شود چارلی چاپلین فیلمهایش را چگونه ساخته است”، و او که به اسناد فوق العاده ای برای بازسازی دسترسی داشته است، ” با محفوظ داشتنِ سپاس از برادران ناتنیش سیدنی چاپلین[iii] و ویلر درایدِن[iv]“، خانواده چارلی این اسناد را در اختیار سیدنی و دانکن و کسانی که با او همکاری می کرده اند، گذاشته است، اما دخالت آنها بنظر نمی رسد که در ماهیتِ کتاب دخیل بوده، بلکه بیشتر از زندگی شخصی چاپلین به گستردگی تاثیر پذیرفته است. از جمله جنبه های جنایی و رسوایی ها و جزئیات خنده دار اوست.
کتاب، اگر حتی بدون تصاویر منتشر می شد، یعنی فقط با مجموعه ای از متون گسترده آن بود، باز جنبه های اساسی ای از استعداد هنری و در هم آمیختگیِ غیرقابل انکارِ زندگیِ چارلی چاپلین را ارائه می نمود. او در سال ۱۸۸۹ زاده شد. کودکیش در لندن با فقرِ آزار دهنده ای همراه بود. پسرِ زنِ هنرمندی تلاشگر بود. چارلی نخستین کارِ نمایشی اش را در سن چهارده سالگی گرفت که موفقیت شادیبخشی در سالنهای موسیقی بود و در سال ۱۹۱۰ همراه با فرِد کارنو[v] در سفری سه ساله به ایالات متحده رفت. عضو دیگر گروه، استن اورل[vi]( بعدها با نام لورل و هاردی[vii])، حضورشان را در کشتیِ عتیقۀ چارلی اعلام کردند
چارلز روی نرده کشتی ایستاد و دستانش را با حرکتِ دراماتیکش بسوی خشکی تکان داد و اعلام نمود: ” امریکا من می آیم ترا تسخیر کنم! هر زن و مرد و کودکی نام مرا بر زبان خواهد راند: چارلز اسپنسر چاپلین[viii]!”
سخنی گزافه آمیز، که لورل[ix] آن را تهدیدآمیز می دید اما حقیقتِ نهفته در آن بزودی درک شد. در سال ۱۹۱۳ ، مدیر شرکت در فیلادلفیا[x]، تلگرام مهم و سرنوشتسازی از نمایندۀ استودیو مَک سِنِت کیستن[xi] دریافت نمود:
“در شرکت شما مردی بنام چافین[xii]، یا چیزی مثل آن، هست”
چاپلین از حقوق صد و پنجاه دلار در هفتۀ استودیو کیستن به وجد آمد اما از خودِ فیلمها کمتر شاد شد. او به برادرش سیدنی نوشت:
“حقوقِ سی و پنج پوند در هفته چیزی نیست که از آن خوشحال بود اما من فقط می خواهم پنج سال با آن کار کنم سپس تا آخر عمر مستقل خواهیم بود. من شدیداً پس انداز خواهم کرد”
چاپلین به چستر کانکلین[xiii]، همکارش در استودیو کیستن گفت:
” می خواهم از کار دست بکشم….فکر می کنم که سینما یک خواستِ گذرا باشد.”
اما یک ماه پس از قراردادش، پس از یک یک آغاز ناپیگیر در کیستن، او خودانگیزانه و بطور تصادفی،
شلوارِ گشادِ راسکو فَتی ارباکل[xiv] با جلیقه ای تنگ و کوچک و کلاهِ لبه دارِ پدر زنِ ارباکل را انتخاب کرد. سپس چاپلین تصمیم گرفت سبیل کوچکی هم بگذارد که طبیعتاً سنِ او را بیشتر نشان می داد” آن زمان چارلی بیست و چهار ساله بود-
می گفت:
” بی آنکه حالت چهره ام را پنهان کنم”
“از شخصیتها هیچ نمی دانستم اما لحظه ای که لباس پوشیدم، لباس و آرایش، از من شخصی درست کرد که بود. من شروع کردم او را بشناسم. و با گذشت زمان به صحنه قدم گذاشتم و او کاملاً متولد شد. وقتی من با سنِت[xv]
روبرو شدم، درباره شخصیت و چگونگیِ راه رفتن و قیافه گرفتن آن فکر کردم، عصا را می چرخاندم و پیشاپیش آن رژه می رفتم. ایده های شیرین کاری و نمایشهای خنده دار بیشتر به ذهنم می رسیدند.”
چارلز چاپلین جوان در مورد آوارۀ ولگرد گفت:
“همۀ این شخصیت ولگردِ آواره در جایی در ژرفای درون پدرم بود که رها شد. این در واقع روی دیگر شخصت پدرم بود، پسری کوچک که هرگز بزرگ نشد، آواره، گرسنه اما همیشه برای نگهداری و پشتیبانی از خودش کارهایی سریع انجام می داد و باهوش در جاخالی دادن از سنگی که به سویش پرتاب می شد و پس زدنِ دیگران و وانهادن شرایط بد به گردن دیگران و برای دیگران بود. برایش مهم نبود چه کسی می افتاد تا زمانی که خودش ایمن و سالم بود. “
باستر کیتن[xvi] می خواست شخصیت سینمایی موردِ نظرش را در چارلی بیافریند:
” چارلی ولگردی که با فلسفۀ ولگردی بود. دوست داشتنی چنان که بود، اگر فرصت می یافت می دزدید. دوست کوچک من، مردِ زحمتکش و درستکاری بود”
اما فلسفه ای هم داشت و با آن جاه طلبیها و ایده های چاپلین هم مقاومت می کرد. او عمیقاً از این موضوع آگاه شد که ایفاء نقش بصورتی انتزاعی و جدا از فیلمها و ریتمها، اصولاً در کل جنبه های ساختِ فیلمها وجود ندارد. از این رو چاپلین داستانها و تهیۀ فیلمهای خودش را در دست گرفت و خودش کارگردان، فیلمنامه نویس و حتی ویرایشگر فیلمهایش شد.
بعنوان ولگرد، چاپلین تقریباً بلافاصله چهره ای مشهور شد.: اوجگیری نجومیِ شهرت و خوش شانی بود.
از این رو هنرمندیش به موازات نقدشناسانه اش نیز چنین شد. در سال ۱۹۱۵ یک منتقد نوشت:
” او زاده شد آنقدر بخنداند که ادیسون زاده شد اختراع کند و همینطور زاده شدن تولستوی در دنیای ادبیات بود.”
منتقد دیگری افزود:
” شبی نشستن در خانه ای با هزازان نفر و شبی دیگر در تنهاییش می توانست سکوت و سکونی از پیِ بودن در آن هیاهوی جمعی، حس کند. شناختی عمیق تر چنانکه نیایشگری بیش از یک کمدین بود.”
چاپلین، در سال ۱۹۱۰ روی آن کشتی[xvii] در مورد سرنوشت پیروزمندانه اش در ایالات متحده که در انتظارش بود، شاید شوخی کرده باشد اما وقتی به رویای ابتداییش در زمینه استقلال مالی تحقق بخشیده بود، محدودۀ چیزی را گسترش داد که استقلال می توانست معنی دهد. با خودانجام دهیِ کارهایش، آزادیِ هنریِ غیرقابل پیش بینی ای همراه نمود که وسعت شکوفاییِ جوانه هایی شد که هنوز الهام بخش هنر اولیه سینما است. همانطور که شخصیتِ در پردۀ سینمایی اش را توسعه می داد، در همان حال حسِ صریح و بی خدشۀ خود از آنچه یک ندای هنریش بود، بیان می کرد. اگر چه میدانِ دید و وسعتِ فیلمهایش، در گذرِ بی پروایی و موضوعِ نقدِ اجتماعی، لحنِ آشوبگرانه، و مهارتهای دقیقِ کارهایی که او انجام می داد، اهمیت داشت.
چاپلین به طرز شگفت انگیزی ثروتمند شد و ثروتش را ابزاری برای هنرش نمود. در سال ۱۹۱۸ او از پیش می دانست که نمی توانست بر اساسِ جدولِ کاری، فیلمهایی بسازد، از این رو خود صاحب استودیوی خودش شد، آزاد برای ساختن و تمام را ناتمام نمودن، توسعه داستانهایی بداهه گویانه( از جمله صحنۀ فیلمهایی که او هرگز استفاده نمی کرد)، فیلم برداریِ پیگیر دوباره و بی امان، و جستجوی ایده هایش با کارِ مداوم( از جمله دویست فیلمبرداری که از بازخوردهای مشهور در فیلم ” عصر جدید” شد). او می توانست پولها را در فیلمهایی که مناسب می دید و خود می خواست هزینه کند بی آن که لازم باشد به رئیس استودیو پاسخگو باشد. او گفت که می دید شکل تازه ای، نوع تازه ای از موسیقی دیداری بیافریند”
در سال ۱۹۲۲ او با تصمیم آگاهانه و آشکار مسئولیت فیلم هنری را پذیرفت:
” زنی در پاریس”
برداشت آزادانه ای از رسوایی زندگی واقعی زنِ جوانی در یک گروهِ همخوانان[xviii] که حالا بانوی بزرگ طبقه اشرافی نامیده می شد، بنام مردکی خودش را کشت. درامایی که به یک نووِلِ جدی می ماند. و چاپلین، نویسنده وکارگردانی که نقش اصلی در آن ایفاء نمی کرد بجز در لحظۀ اندکی از آن که نقش حاشیه ای خودش بود. یکی از ستارگانش، ادولف مِنجُو[xix] گفت که اگرچه یک فیلم صامت بود، چاپلین اصرار داشت که گفتارِ ما در فیلم دقیقاً همانی باشد که نوشته شده بود، چیزی که پیشتر، هرگز هیچ یک از ما چنان کاری نکرده بودیم. اینطور بود چون او می خواست کلمات دقیقاً همانی باشند که در چهره ها ثبت می شدند و می توانستند به آسانی توسط بینندگان دریافت شوند.”
چاپلین، استادِ ایفاء نقش در فیلمهای صامت، فیلمهایی با گفتار را رد می کرد که بنام “آوازخوانِ جاز”
در سال ۱۹۲۷ پخش می شد. او فیلم ” چراغهای شهر[xx]” را ساخت( در سال ۱۹۳۱ منتشر شد) و ” عصر جدید”(در سال ۱۹۳۶)، بعدها، نشانه های ولگرد- به زبانی که چاپلین خودش آفرینندۀ آن بود-اما چاپلین آن را مطرح نمود اگر چه او ممکن بود نیاز به همراهیِ صدای گفتارها باشد. ولگرد هرگز حرف نمی زد( و هرگز هم حرف نزد). نمی خواست از زمان عقب بماند، چاپلین به فیلمهای با صدا روی آورد و فیلمهایی از آن دوره را ساخت: ” دیکتاتور بزرگ” هیتلر را به سُخره گرفت. هرچند او هرگز ولگرد را دوباره بازی نکرد. او خودش را به نقشهای دیگرِ یک شکوه بهم ریخته( از شکل افتاده-م) داد:
” در فیلم ” دیکتاتور بزرگ”، نقش دو گانۀ هیتلر مثل دیکتاتور و سلمانیِ ولگرد بهودی، در نخستین فیلم پس از جنگ جهانی ” مِسیو وِقدو[xxi] – اقای مردو- ” ریش آبی بسیار تحریف شده”( براساس زندگیِ واقعی هنری دیزیره لندروِ[xxii] قاتل، که ایدۀ داستانش را اورسن ولس[xxiii] به او داده بود.)
آرشیو چارلی چاپلین، نیز جنبه های زندگیِ شخصی او را با حزئیات نشان می دهد: روابط جنسی و ازدواج با زنان جوان زیر سنِ معمول، تلاشهایش برای دوری از رسوایی و پیگردهای قانونی( همانطور که بیست و پنج هزار دلار به پزشکی پرداخت تا گواهیِ سن جعلی برای یکی از بچه هایش صادر کند)، جزئیات انجام طلاقهایی که از رسانه ها دور نگه داشته شدند: و درخواستهای پدرانه، در دهه ۱۹۴۰، که او را از اعلام برای سناتوری در سال ۱۹۴۵ محروم کرد، اف.ایکس. فینی[xxiv] نویسندۀ تاریخ می نویسد:
” سناتور ویلیام لانجر[xxv] لایحۀ -اس.۵۳۶ – را مطرح کرد و دادستان عمومی را برای برسی و تحقیق در آن فراخواند تا مشخص کند که بخاطر رعایت نکردن قانون آیا چاپلینِ بیگانه به جرم تجاوز، یا به فساد کشاندن دختران ۱۶، ۱۷ سالۀ امریکایی باید از کشور اخراج شود. فینی همچنین می افزاید که لانجر شاید انگیزۀ نهانی هم داشته بود.- او با گروه نئونازیها در ارتباط بود. اما اتهام از اینکه صحت داشته باشد، تردید وجود داشت.
اتهام تجاوز جنسی علیه چاپلین با اتهامات دیگری درباره طرفداریِ سیاسی او دنبال شد. چاپلین، اگر چه هنوز در آن زمان یک تبعۀ بریتانیا محسوب می شد و از نظر سیاسی در ایالات متحده فعالیت می کرد و پیوستگی جنگ در سال ۱۹۱۸ را تبلیغ می کرد و از رادیو در سال ۱۹۳۳ به نفع معاملۀ جنگ برنامه هایی پخش می کرد، همبستگی با اتحاد جماهیر شوری در جنگ جهانی دوم را تبلیغ می نمود. او متهم به پناه دادن به همفکرانِ کمونیست بود. او از سوی کمیتۀ خانۀ تلاشگران غیرآمریکایی از آن کمیته اخراج شد. در واقع او یک شبه از قهرمان به شخصی منفور شناخته شد. موسیو وردو، موضوع حملۀ منتقدان بود( هرچند که از سوی جیمز آجی[xxvi] مورد ستایش بسیار قرار می گرفت.) و یک باجۀ فروش بود که چاپلین برای فیلمی که در بریتانیا، آن را دنبال می کرد. فیلمی که او در آن نقش کالوِرو[xxvii] را بازی می کند و سالها بعد، زمانیکه ستوده شد و حالا در سالن موسیقی پیشین در لندن، در آغاز جنگ جهانی اول برای اجرا قرار گرفته بود.- درست هنگامی که زندگی واقعی چاپلین، از صحنه به فیلم جهش کرده بود گرچه او خودخواسته از تجربه هنرمندِ دیگری اقتباس نمود. کالورو هم نمایی غیرواقعی و ساختۀ خودِ چاپلین بود که در سینما راه نیافت و برای شخصیت پویای یگانه اش به عنوان یک اثرِ هنری در سالهای پسینش باقی ماند. نورمان لوید[xxviii]، هنرپیشه، کسی که در لایملایت[xxix] بازی کرد و حالا در سالمندیش است، در ” ترین رِک[xxx] ” لایملایت را دید و در آن شیوۀ حرف زدنِ چاپلین را دید که می گفت من چارلی چاپلین تردید دارم که پس از این بتوانم مردم را بخندانم” طوریست که در مطرح بودن رسوایی، محاکمه و شکست، همچنین بالارفتنِ ناگزیرِ سن و انتقال به سلیقۀ مردم، او احساسی را به روایت نمایش در آورد که حسِ آن را از دست داده بود.
در سال ۱۹۵۲ در میانۀ دورانِ پارانویای مک کارتی، زمانی که چاپلین تصمیم گرفت برای نمایش اولیه
لایملایت به لندن سفر کند، از ورودِ دوباره اش به بریتانیا جلوگیری شد و نیاز به تقاضای ورود بعنوان یک مهاجر داشت که به دلیل فعالیتهای سیاسی و زندگیِ شخصیش بود. چاپلین از بریتانیا دور ماند و به سوئیس کوچ کرد.
در بریتانیا، او کمدی پر سر و صدای ” یک شاه در نیویورک” را با خشمی مهارناشدنی در زمینه های تبلیغات، تلویزیون، هالیوود، جراحی پلاستیکی، راک اند رول و- بالای همۀ اینها- تحقیق و محاکمۀ ریاکارانه و تهمت زنانه[xxxi]، ساخت. اگرچه او در زمینۀ سیاسی آزاد بود، اما در یک استودیوی بریتانیایی با مشکلاتی مواجه شد. جایی که شیوه های کار، اجباراً باید در محدودۀ مقررات کهنه و سخت گیرانۀ اتحادیه می بود. دستیار چاپلین، جری اِپستاین[xxxii] گزارش می دهد که کارکنان، برای اعتصاب فراخوان دادند، زمانی که چاپلین برای اجرا آماده شد. جیمی راسل[xxxiii]، تاریخ نگارِ سینما می افزاید که معاونِ رئیسِ یونایتد آرتیست[xxxiv]، به اپستاین پیشنهاد کرده بود نام او را از فهرست معتبران فیلم خارج کند تا سابقۀ کاری خود را نجات دهد.”
فیلم ” یک شاه در نیویورک” یکی از بزرگترین فیلمهای او بود- و تا سال ۱۹۷۳ در ایالات متحده دیده نشد، چون چاپلین از انتشارِ آن در اینجا( امریکا –م) خودداری کرد. در سال ۱۹۵۹، مقامات فدرال ( امریکا –م) امیدوار بودند چاپلین را در ادارۀ مهاجرت بخاطر سقط جنین دوست دخترش به دام بیاندازند- در این صورت چاپلین مجبور می شد یا به آن اقرار کند، خودش را ناگزیرانه خارج از آن
اعلام کند یا شهادتِ دروغ داده باشد.
آخرین فیلم او ” یک کنتس[xxxv] از هنگ کنگ” است که در سال ۱۹۶۶ با بازیِ مارلون براندو[xxxvi] و سوفیا لورِن[xxxvii]، فیلمبرداری شد. در کتاب، آشکار می شود که داستان از یک دیدارش در چین همراه با پاولیت گودارد[xxxviii]، هنرپیشه، به سال ۱۹۳۶ داستانش را در ذهن چاپلین برای ماجرای جان اف کندی شکل می دهد. ماجرای کسی که نقشِ براندو برای آن در نظر گرفته شد. چاپلین و براندو، اگر چه با هم بصورت مطلوبی کار نکردند، براندو خیلی دلگیر بود اما با خوشایندیِ بالایی گفت:
” چارلی ما را بخوبیِ بسیاری از کارگردانیهایش هدایت نکرد. طوری که حس می کردی بخشی از کیفیتِ اجرای موسیقی بودی. “
چارلی بی پرواتر و بی پرده تر بود:
” فکر می کنم اگر در روانِ شخصیتی که می آفریدی، ژرف می شدی، شور و شوق خودت را از بین می بردی…. براندو یک بار پیش من آمد و گفت” من اصلاً نمی فهمم. انگیزه چیست؟ من گفتم” نمی دانم و اگر می دانستم، زیاد هم نمی شد. اما اگر تو اینطور انجام دهی، به نتیجه می رسد. او دیگر هرگز پیش من نیامد.
” آرشیوِ چارلی چاپلین یک تاریخ شفاهیِ مجازی چاپلین، با صدای خودِ او در مرکز آن، است. برگزیده
هایی از گفته های چاپلین چنان تهییج کننده است که خواندنِ یک کتاب به حفظ کردن و از برخواندنِ آن تبدیل می شود یا حتی مانند آواز خواندن با آن است. کتاب دانکن تا حد زیادی به گستردگیِ جاهطلبی آن نزدیک می شود- یک آشکاریِ فرایندِ خلاقِ چاپلین حتی منبعِ سرسام آورِ انرژی، شوق، تمایل شدید، و چرخش خواسته که به آن نیرو می داد.- و تحریکِ قربانیان آن. کالجِ متنهای آرشیوی، تاثیر آن را از آغاز ثابت می کند. با انتقال کتاب توسط خودِ چاپلین، از پیشگفتاری به زندگینامه منتشر نشده اش در سال ۱۹۶۴، متنی با چنان نیروی سوزان است که چاپلین در واقع نمی توانست آن را منتشر کند. معرفی آن به زندگی هنرمند بی شرمیِ خودآشکارساز، دقتی دردناک و غم انگیز است.
در این ثبت(نوشتار-م) به تو چیزی که من می خواهم بگویم خواهم گفت، در برابر خطی که میان یک نفر و همگان است. چیزهایی هستند که اگر برای همگان منتشر می شده اند، من چیزی برای نگه داشتن روح و جسم با هم نمی داشته ام. و شخصیتِ من مانند آبهای رودخانه هایی که به دریا می ریزند، ناپدید می شد.
اگر چه اینجا باید بگویم که من پایبندیِ اخلاقی چنان ندارم که مرا به نوعی واهمه و هیبت مقیّد کند. من به هیچ کتاب مقررات احترام نمی گذارم چونکه آنها توسط دیگران نوشته شده اند.
هنر چاپلین مرزهای سینما را در نوَردید و بر نوسان تاریخ آن افزود. اما زندگی چاپلین مرزهای قانون و هنجارهای آن را نیز لبریز نمود و آنهایی را غرق کرد که در برابر آرزوها و آرمانهایش ایستادند. داستان موفقیت چاپلین، داستانِ خود سینماست.- هنری ناگهانی که بینهایت اندک را به بینهایت بی کران می برد. و این را در شرایط فروتنی و تواضع به تسخیر و تعالی ذاتِ شخصیت( هنرمند- م) می بیند. نیروی غول آسای شخصیتِ او امکان تشخیص میان آفریننده و ویرانگر ( سازنده و ویرانگر – م) را می دهد. شخصیت او قدرت همبسته و سادگیِ متانتِ غیرقابل توصیفش از تضادهای غیرقابل تحمل شکل گرفته است.
متن انگلیسی این نوشتار از نشانی زیر برگرفته شده است:
ریچارد برادی ( متولد ۱۹۵۷/۱۹۵۸) یک منتقد سینمایی امریکاییست که از سال ۱۹۹۹ برای نیویورکر می نویسد. او در راسلین[xxxix]، نیویورک بزرگ شده است.
او در سال ۱۹۸۰ به دانشگاه پرینستن[xl] رفت و در رشته ادبیات فارغ التحصیل شده است.
برادی خود در زمینه فیلمهای مستند کار کرده و چندین فیلم مستقل نیز ساخته است.
(گفتاوردی از ویکیپدیای انگلیسی)
نشانی برای دریافت/دانلودکردنِ متن کامل فارسی و انگلیسی:
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۴
[i] Taschenنام یک ناشر آلمانیست که در سال ۱۹۸۰ توسط بِنِدیکت تاشین در شهر کلن آلمان تاسیس گردید. ضمنن این واژه در زبان آلمانی گویا به معنی کیسه ( بویژه کیسه پلاستیکی) هم می باشد و در زبان عامیانه، به کسی گفته می شود که در حدِ اعلای حماقت و ولگردیست.
[ii] Paul Duncan
[iii] Sydney Chaplin
[iv] Wheeler Dryden
[v] Fred Karno
[vi] Stan Laurel
[vii] Laurel and Hardy
[viii] Charles Spencer Chaplin
[ix] Laurel
[x] Philadelphia
[xi] Mack Sennett’s Keystone Studios
[xii] Chaffin
[xiii] Chester Conklin
[xiv] Roscoe “Fatty” Arbuckle کمیدین، کارگردان و فیلمنامه نویش مشهور امریکایی در فیلمهای صامت( ۲۴ مارس ۱۸۸۷- ۲۹ جون ۱۹۳۳)> ویکیپدیای انگلیسی
[xv] Sennett اسم پسریست و در لغت بهمنی گستاخی و بی پروایی در پیروزیست. اسم یکی از کارگردانان سینما
[xvi] Buster Keaton= Joseph Frank Keaton ژوزف فرانک کیتن با نام حرفه ایِ باستر کیتن هنرپیشه، کارگردان، تهیه کنند و فیلمنامه نویس و بدلکارِ سینمایی بود.
[xvii] کشتی مهاجرت به آمریکا(م)
[xviii] chorus girl دختر یا زن جوانی از یک گروه همخوانان(کُر)
[xix] Adolphe Menjou
[xx] City Lights
[xxi] Monsieur Verdoux
[xxii] Henri Désiré Landru
[xxiii] Orson Welles
[xxiv] F. X. Feeney
[xxv] William Langer
[xxvi] James Agee
[xxvii] Calvero فیلمی کمدی/درام که ۱۹۵۲ خودِ چارلی نوشته، تهیه و کارگردانی و بازی کرده و آهنگ آن را نیز ساخته بودد.> ( گفتاوری از ویکیپدیای انگلیسی)
[xxviii] Norman Lloyd
[xxix] Limelight )سابقا – برای روشن کردن صحنهی تئاتر و غیره) چراغ صحنه، چراغ جلو صحنه، پیشتاب، فروزشگر، شب افروز ( فرهنگ لغت انگلیسی به فارسیی)
[xxx] Trainwreck نام فیلمی رمانتیک و کُمِدیست که در سال ۲۰۱۵ ساخته شد و توسط جود اپاتو(Judd Apatow) کارگردانی و توسط امی شومر (Amy Schumer ) نوشته شد.
[xxxi] McCarthyite به معنی اتهام، تهمت و افتراء غیر مستند و بی مدرک.
[xxxii] Jerry Epstein
[xxxiii] Jamie Russell
[xxxiv] United Artists یک شرکت سینمایی در امریکا
[xxxv] Countess عنوان اشرافی برای زنان
[xxxvi] Marlon Brando
[xxxvii] Sophia Loren
[xxxviii] Paulette Goddard
[xxxix] Roslyn
[xl] princeton