داود – مرزآرا؛ درخت خزنده
داود – مرزآرا
درخت خزنده
درخت محله ما درخت عجیبی است. مثل بقیه درختها نیست که بتواند روی پای خود بایستد. روی زمین میخوابد خودش را میکشد و به جلو میبرد. روزهای اول بچههای محل زیرشاخههایش ستونهایی گذاشتند و در کنار شاخهی اصلی آن تیر چوبی بلندی نصب کردند تا به آن تکیه بدهد و بایستد. اما پس از مدتی با سنگینی زیادی که به ستونها و تیر وارد کرد آنها را شکست و دوباره روی زمین پهن شد و به خزیدنش ادامه داد. مثل هزارپایی میماند که خودش را روی زمین میکشد. هزارپایی که هر روز دستها و پاهای جدیدی میسازد. هیچ شباهتی به درختان معمولی ندارد که سر به اسمان میسایند. اهالی محل در ماههای اول سعی کردند تا شاخههایش را هرس کنند چرا که رشد زیادی دارد و هر روز حداقل ده سانت به قدش اضافه میشود و شاخههایش بلندتر و بلندتر میشوند. شیره زمین را میمکد اما نه سایهای دارد و نه میوهای. از هیچ بادی نمیلرزد. برگهایش تیغهای مخصوصی دارد که دستها و لباس آدمها را خراش میدهد. همه را کلافه کرده است. بارها اهالی محل به جانش افتادهاند و با اره شاخههایش را بریدهاند. تنه کلفتش را کوتاه کردهاند اما دوباره شاخههای جدیدی تولید کرده و به مسیرش ادامه داده است. بارها تا نزدیکی ریشههایش همه جا را کندهاند. مشکل، دسترسی نداشتن به ریشه اصلی است. گویا مقبرهی امامزادهی معروف محله روی ریشه اصلی آن بنا شده است که برای خشکاندنش باید آنرا خراب کرد اما امام جمعه محل به این کار رضایت نمیدهد. ساختمان امامزاده آجری و ذوزنقهای شکل است. وسط حیاط امامزاده حوض گردی است که شیرهای آب دور پاشویه پهن آن سرخم کردهاند تا مردم آب بنوشند و یا وضو بگیرند. آب تمیزی توی حوض موج میخورد و از اطراف روی کاشیهای آبی رنگ به پاشویه میریزد.
همه از زاد و ولدش در تعجب هستند. بارها شاخههایش را سوزاندهاند اما پس از چندی دوباره از جای دیگر سر برآورده است. درخت محله ما گوئی ستون فقرات ندارد. مثل کرم زمینگیر واقعی است. قادر نیست با این همه شاخه و ساقه بایستد. حتی گوسفندها از خوردن برگش پرهیز میکنند. بیشتر مردم ازاو بدشان میآید. هر روز به امامزاده میروند نذر می کنند دخیل میبندند تا شاید امامزاده ریشهاش را خشک کند. تمام خانهها و بناهائی که در مسیرش هستند یا شیشههایشان شکسته و یا دیوارهایشان ترک برداشته است. خیلی از شبها اهالی صدای خش خش حرکتش را شنیدهاند. ساکنان این خانهها کمکم خانههایشان را ترک میکنند. به شهرهای دیگر میروند یا در سمت شمالی امامزاده ساکن میشوند. چرا که درخت محله ما بیشتر از سه طرف در حال خزیدن است. ساکنین سمت شمال امامزاده از این حیث کمتر احساس خطر میکنند. بههمین خاطر هم قیمت ملک در آن طرف به سرعت افزایش یافته است. البته هر کدام از ما در جاهای مختلف درختان متفاوتی را دیدهایم اما معلوم نیست این یکی از کدام تخم و ترکه است. هر روز مردم زیادی برای دیدنش از اطراف و اکناف میآیند. گاهی ترسآلود میخندند گاهی سر تکان میدهند و میروند بعضیها هم برای خلاص شدن از دستش پیشنهاداتی میدهند. فکرش را بکنید هرچه سر راهش قرار میگیرد درب و داغان میکند. لولههای آب منازل که شکسته میشوند ماموران شهرداری و آتشنشانی از راه میرسند هر جا را که میکنند با حیرت در مییابند که ریشهای از درخت در انجا لمیده است.
شهردار جرات نمیکند به امام جمعه بگوید که امامزاده باید خراب شود. مردمی که خانههایشان را از دست دادهاند خیلی عصبانی هستند. از شهرداری غرامت میخواهند اما شهرداری میگوید این همه پول را از کجا بیاورد. امام جمعه به وزارت مسکن میگوید برای آنهائی که مجبور به تخلیه و ترک خانههایشان شدهاند خانهسازی کند. منتها مردم هر جا را که وزارت مسکن پیشنهاد میکند قبول نمیکنند. بعضیها میگویند جاهای پرت نمیرویم ما میخواهیم در جوار امامزاده باشیم. بین مردم اختلاف شدیدی بروز کرده است عدهای میگویند باید امامزاده را خراب کرد تا ریشه درخت را سوزاند و اگر لازم بود دوباره امامزاده را بر پا کرد. اما عدهای که مخالف این عقیده هستند میگویند وقتی دوباره امامزاده بنا شود دیگر امامزاده نیست بلکه یک ساختمان معمولی است. نظرات مختلفی رد و بدل میشود گاهی در تضاد کامل با یکدیگرند.
گروهی معتقدند که درخت محله برایشان ترسناک شده است و اگر مسئولین برای مردم وحشتزده کاری نکنند باید از خودشان خجالت بکشند. عدهای دیگر میگویند نمردیم و دیدیم درختی را که این چنین خود را تافتهی جدا بافته میداند و با خودپسندی همه چیز را زیر تنه گندهاش له میکند. اما دسته سوم به پشتیبانی ازاوکه این چنین برای زنده ماندن ازخود مقاومت نشان میدهد آفرین میفرستند وازاین که تنهائی را برگزیده و نمیخواهد با دیگر درختها دوستی وهمنشینی داشته باشد برایش ارزش زیادی قایل هستند. عده ای حتا در تلاشند تا این درخت را پیوند زنند و تکثیر کنند.
چندی است این اختلاف بین مردم بالا گرفته است به طوریکه بهجان یکدیگرافتادهاند و روزی نیست که در محله ما جنجالی برپا نشود.