مصاحبه سحر حسابی با شکوفه آذر
مصاحبه سحر حسابی با شکوفه آذر
سلام خانم آذر. تبریک برای نامزدی در فهرست نهایی جایزه منبوکر بینالمللی. علاقهمندان به ادبیات در ایران از نامزدی شما در این رقابت بسیار خوشحال هستند.
اولین سوالم را از کودکی شما آغاز میکنم. کتابخوانی را از چه سالی شروع کردید؟ به چه اثری در کودکی علاقه زیادی داشتید؟
_ من در یک خانواده فرهنگ دوست، ادیب و نقاش بزرگ شدم و شخصیت محوری زندگی من، پدرم بودند. امیرهوشنگ آذر، نویسنده، شاعر و نقاش. پدرم، پدربزرگ حسین آذر (موسس اولین نشریه فرهنگی در اهواز با نام گلشن راز در سال ۱۳۳۶) و حتی پدربزرگِ پدربزرگم، میرزا وقایع نگار مروزی (نویسنده تاریخ جهان آرا و تاریخ جنگ های ایران و روس)، نویسنده و مورخ دربار فتحعلی شاه و دوست و مشاور قائم مقام فرهانی، همگی در کار شعر و ادبیات و روزنامه نگاری بودند. حتی میرزاوقایع نگار مروزی هم یادداشت های پنهانی از خود به جای گذاشته که در آن شرح وقایع سیاسی که اجازه درج آن را در کتاب های رسمی نداشت، یادداشت می کرد. یعنی یکجور فعالیت روزنامه نگارانه. از طرف مادری هم پرویز اسلامپور، شاعر نامدار شعر حجم، عموی مادرم است. بجز اینها مادرم که معلم بودند، کتابخوان حرفه ای بودند و همینطور مادربزرگم از طرف مادری. یادم هست که همیشه یک رمان زیر متکای مادربزرگم، مرضیه زند تهرانی، بود که پیش از خواب می خواندند و بعد همان رمان را به ما نوه ها معرفی می کردند تا بخوانیم. ضمن انیکه قصه گوی دوران کودکی ما ایشان بودند. آن لحن قصه گویی زیبا که قصه های شاه و پریان را برای ما می گفتند، همیشه در نوشتن یکی از منابع الهامبخش من است. در نتیجه خانه ما همیشه پر از کتاب و موسیقی های درجه اول ایران و جهان و همینطور تابلوهای نقاشی پدرم بود. از طرف دیگر ما در یک باغ بزرگ سیزده هکتاری در روستایی در مازندران زندگی می کردیم همجوار با جنگل و شالیزار. جایی که لوکیشن بسیاری بسیاری از داستان هایم از جمله اشراق درخت گوجه سبز است. بزرگ شدن در این محیط به نظرم هر کسی را که پتانسیل های درونی و ذوق ادبی و هنری داشت، خواه ناخواه به سمت و سوی مطالعه و ادبیات و هنر می کشاند. به هر حال، عشق به کتابخوانی را بیش از هر کسی به پدرم مدیون هستم که این محیط منحصر به فرد را برای ما فراهم کردند. اولین کتابهایی که در کودکی پدرم برایم می خریدند، بهترین گزینه های ادبیات کودک و نوجوان، چاپ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دوران پهلوی بود. کتابهایی مثل گیلگمش (به روایت هانیبال الخاص)، آهو و پرندگان (نوشته نیمایوشیج و نقاشی بهمن دادخواه)، گردآفرید (نقاشی علی اکبر صادقی)، جمشید شاه (نوشته مهرداد بهار و نقاشی فرشید مثقالی)، ماهی سیاه کوچولو (نوشته صمد بهرنگی و نقاشی فرشید مثقالی) مهمان های ناخوانده (نوشته فریده فرجام و نقاشی جودی فرمانفرمائیان)، پایه های دانش (نوشته ایزاک آسیموف) و…
تک تک نامهایی که در تالیف و تصویرسازی این کتابها می بینید، یک هویت هنری و ادبی پشتشان است. افرادی که تا همین امروز هم بار هنر نقاشی و ادبی ایران را بر دوش کشیده اند. من در خانه، و از دوران کودکی در محاصر نام های بزرگان ادبیات ایران، ادبیات کلاسیک فارسی، ادبیات مدرن و کلاسیک جهان، اساطیر ایران و ملل مختلف بزرگ، نقاشان بزرگ امپرسیونیست، رئالیست، اکسپرسیونیست و… بزرگ شدم. بزرگ شدن در میان چنین کتاب ها و نقاشی های برگزیده ای شانس بزرگ من در شکل گیری شخصیت ادبی و هنری ام بود. از یک دوره ای به بعد، من احساس می کردم که صرفا در میان کتابها و تابلوها زندگی نمیکنم، بلکه در میان خالقان حقیقی این آثار زندگی می کنم. احساس می کردم، تولستوی یکی از افراد خانواده ماست یا مثلا ماکسیم گورکی، همینگوی، ونسان ونگوگ یا بتهون… کافی بود در اتاق مطالعه پدرم را باز کنم و با آنها روی مبل های سبز و کنار میز مطالعه پدرم همنشین شوم.
شما در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدهاید. آیا در کودکی هم رویای نویسنده شدن داشتید؟ کمی توضیح بدهید. اگر نه، دوست داشتید چه کاره شوید؟
_ همانطور که بالا توضیح دادم، بزرگ شدن در چنین اتمسفر هنری و فرهنگی که پدرم در خانه برای ما فراهم کرده بودند، من و دست کم دو تا از خواهرانم را سوق داد به سمت و سوی ادبیات و هنر. حتی پسرعمه ام، آرمان آرین، نویسنده نامدار همانطور که خودش در مصاحبه هایش گفته، هم از این اتمسفر خانه ما و روحیات و شخصیت پدرم بهره برد. من فکر می کنم دست کم ما چهار نفر از کودکی و نوجوانی می دانستیم به طور خودآگاه یا ناخودآگاه راه پدرم را ادامه خواهیم داد. من از کودکی آرزو داشتم که نویسنده و جهانگرد باشم. و از همان جوانی به آرزوهایم جامه عمل پوشاندم. در سال ۲۰۰۴ بخش هایی از مسیر جاده ابریشم را از مسیر زمینی و به طور اتو استاپ رفتم (افغانستان، تاجیکستان، قرقیزستان، چین، هند و پاکستان). و بعدها هم در مسیر آمدن به استرالیا، یک سفر دریایی پنج روزه از اندونزی به استرالیا، را در اقیانوس هند تجربه کردم. در ایران به کویر، کوهستان، و بخصوص جنگل تنهایی یا با گروه دوستانم بسیار سفر کردم. در ایران بارها در جنگل گم شدم و همه ماجراجویی هایم در طبیعت و سفر یکی از دست مایه های نویسندگی ام شد.
شما در ایران سابقه روزنامهنگاری در روزنامههای مختلفی چون همشهری، بهار، و شرق را دارید. روزنامهنگاری برای شما مقدمهای برای نویسنده شدن بود؟ یا فعالیت در هر دو زمینه را دوست دارید؟
_ روزنامه نگاری مقدمه ای برای تمرینات عملی من در نویسندگی بود. من از روزنامه نگاری برای نویسندگی خلاق خیلی آموختم. در همین رمان اشراق درخت گوجه سبز، بطور خیلی خلاقانه، مدرن و غیرمستقیم از بسیاری از تکنیک های روزنامه نگاری استفاده کرده ام. مثلا تکنیک لید نویسی را در بسیاری از پاراگراف های رمانم، بکار برده ام یا تکنیک موجز نویسی در حین پرگویی. یعنی اینکه در یک حجم کم، مثل در حجم یک پاراگراف، اطلاعات متنوع و مختلفی به خواننده می دهم. روزنامه نگاری به من هوشمندانه و دقیق نوشتن را آموخت. همینطور تحقیق کردن را به من یاد داد. با اینکه رمان های من به سبک ریالیزم جادویی است اما تحقیق های گسترده و متنوعی را برای آن انجام می دهم. داستان های من سرشار از فکت های تاریخی، سیاسی، اسطوره ای، باورهای عامه و… است. یا تکنیک های مصاحبه در روزنامه نگاری به من کمک زیادی کرد تا در دیالوگ نویسی خیلی دقیق باشم.
اولین کتاب شما تحت عنوان «روز گودال» در نشر ققنوس منتشر شد. کمی از این کتاب و دیگر آثاری که در ایران منتشر کردید برایمان بگویید.
_ من اصولا اعتقاد به کم نویسی دارم. یعنی معتقدم که کم اما با بالاترین کیفیت ادبی که در توانم هست باید بنویسم. یک پاراگراف را در ذهنم و گاهی روی کاغذ، چند بار می نویسم تا لحن، تن و اطلاعات مورد نظرم را به کامل ترین شکلی که می توانم، بیان کنم. اصلا آسان گیر نیستم نسبت به نوشته های خودم. به عبارتی پوست خودم را می کنم اما این الزاما به این معنی نیست که خیلی زمان نیاز دارم. بیشتر اوقات چند ساختار جمله همزمان به ذهنم می رسد و نهایتا یکی را انتخاب می کنم. در نتیجه از من تا به حال یک مجموعه داستان با نام روزگودال منتشر شده در ایران و یک کتاب کودک به نام شاید هوس کنم تو را بخورم به وسیله انتشارات شکوفه زیرمجموعه انتشارات امیرکبیر. همین یک مجموعه داستان با تعدادی داستان دیگر که در ایران به دلیل سانسور امکان چاپ نبود، بعدا در نشر ناکجا، پاریس منتشر شد. مجموعه داستان روز گودال، مجموعه داستان هایی است اغلب به سبک ریالیزم جادویی یا با ذهنیت و اتمسفر ریالیزم جادویی درباره موضوعاتی مثل زنانگی، تلاش برای استقلال، آزادی و کشف هویت فردی. موضوعاتی که هنوز هم در ادبیات و همینطور در زندگی خصوصی دنبال می کنم. قبل از اینکه این کتاب ها را منتشر کنم، و قبل از اینکه روزنامه نگار بشوم، در دانشنامه ادب فارسی، در کار نوشتن دایره المعارف اصطلاحات ادبی بودم همراه با یک گروه و زیر نظر دکتر حسن انوشه. از آن دوران هم یک کتاب به نامه اصطلاحات ادب فارسی منتشر شد که برنده کتاب سال ایران شد.
«اشراق درخت گوجه سبز» برای شما نامزدی در یکی از مهمترین جوایز ادبی دنیا را به همراه داشت. البته پیش از این در میان نامزدهای نهایی جایزه استلا هم قرار گرفته بود. چقدر از شنیدن خبر بوکر خوشحال شدید؟
_ خیلی خوشحال شدم ولی باید اعتراف کنم که اگر کاندید نمی شدم، به قضاوت ادبی داوران این جوایز شک می کردم. چون همانطور که بالاتر اشاره کردم، من داستانی منتشر نمی کنم مگر اینکه صددرصد بدانم که در سطح ملی یا جهانی قابل رقابت با دیگر آثار برتر است.
چقدر امیدوار به حضور در فهرست نهایی بودید؟ حضور در فهرست نهایی جایزه بوکر افتخار بزرگی است اما میخواهم بدانم چقدر به پیروزی در این رقابت مهم فکر میکنید؟
_ نزار قبانی شعر بسیار زیبایی دارد که خطاب به معشوقش می گوید: مهم نیست که متعلق به من باشی/ مهم نیست که متعلق به او باشی/ مهم این است که متعلق به شعر باشی. من درباره خودم و نوشته هایم همینطور فکر می کنم. مهم نیست که کتاب من جایزه جهانی ببرد یا نبرد مهم این است که من به ادبیات ایران و جهان تعلق داشته باشم. اما از طرف دیگر برایم مهم است که ادبیات ایران، که امروز رمان من در جایزه بوکر بین المللی، آن را نمایندگی می کند، بتواند برنده شود. نه صرفا به خاطر من، بلکه به خاطر ادبیات ایران. من سالهاست که آرزوی این را داشته ام که ادبیات معاصر ایران، ادبیاتی که جهانبینی و آبشخور فرهنگ و ادبیات ایران را دارد، بتواند در میان ادبیات جهان، صدایی مستقل داشته باشد. من این آرزو را در نویسندگی ام دنبال می کنم. چون معتقدم ادبیات کلاسیک فارسی و اساطیر مکتوب ایران، منبع الهامبخش عظیمی برای ادبیات مدرن جهان می توانند باشند همانطور که ادبیات کلاسیک دیگر کشورهای کهنسال و باستانی مانند هند، مصر، چین و… آنچه که من در ادبیات خلاق (رمان و داستان کوتاه) دنبال می کنم پیوندی مدرن، زیبا و شاعرانه میان ادبیات اسطوره ای و کلاسیک فارسی و ادبیات مدرن غرب است بر اساس حقایق سیاسی و اجتماعی امروز ایران.
«اشراق درخت گوجه سبز» به زبان فارسی نوشته شده است. آیا با ترجمه ساختار کتاب دچار تغییر شد؟ به نظر شما ترجمه میتواند به ساختار کتاب ضربه بزند یا اصولاً به ترجمهپذیری فرهنگها اعتقاد دارید؟
_ ترجمه در بهترین حالت و کیفیت، قادر است که هشتاد درصد یک اثر ادبی را منتقل کند. طبعا آن بیست درصد که متعلق به اصطلاحات و اشارات فرهنگی، شعر کلاسیک فارسی یا بازی های کلامی یا لحن شاعرانه است، قابل ترجمه نیستند یا به سختی قابل ترجمه است. بخصوص نثر من که هم شاعرانه است و هم پر از اصلاحات، سمبول ها و کنایات ادبی. درباره ترجمه رمان اشراق درخت گوجه سبز، همینقدر بگویم که مترجم در کارش بسیار موفق بوده است، چون همانطور که داوران جایزه بوکر اعلام کردند، یکی از معیارهای اصلی آنها در انتخاب شش کتاب شورت لیست، کیفیت بالای ترجمه بوده است.
شما در حال حاضر ساکن استرالیا هستید؟ کمی از بازار کتاب استرالیا صحبت کنید:
_ از نظر من بازار کتاب استرالیا از جهاتی بسیار عالی و از جهاتی دیگر ضعیف است.
عالی است چون: کتاب و ادبیات در اینجا سانسور نمی شود، آزادی اندیشه بسیار قابل احترام است و در هر ایالت/استان ده ها جشنواره و مسابقه ادبی برگزار می شود. دولت، دانشگاه ها و نهادهای مستقل مدنی بودجه های هنگفتی در حمایت از نویسندگان صرف می کنند. باندبازی های مرسوم در میان محافل ادبی ایران، در اینجا وجود ندارد و با اینکه استرالیا به نسبت کشورهایی مانند آمریکا و فرانسه دارای فرهنگی محافظه کارانه است، از صداهای تازه ادبیات استقبال می کنند و به آن پر و بال می دهند. ماهانه در استرالیا حدود ده هزار عنوان تازه کتاب منتشر می شود و بازار خرید و فروش کتاب بسیار داغ است. کتابخانه ها بزرگ ترین مروجان کتابخوانی در استرالیا هستند. هر کودک از سن شش ماهگی می تواند و باید عضو کتابخانه های محلی بشود چون در آنجا برنامه های رایگان کتابخوانی برای نوزادان تا بزرگسالان دارند. ضمنا مدارس هم هفته ای یک بار بچه ها را به کتابخانه های محلی می برند و در آنجا برنامه دارند. یعنی مراجعه هفتگی به کتابخانه، یکی از تکالیف دانش آموزی به حساب می آید. در کتابخانه ها از نویسندگان محلی و ملی برای سخنرانی دعوت می شود و حتی بعضی از جشنواره های ادبی در داخل کتابخانه های دولتی برگزار می شوند. یک رابطه مستقیم، تنگاتنگ و بالنده میان سازمان های فرهنگی و هنری، کتابخانه های دولتی، مدارس و دانشگاه ها وجود دارد. نشریات محلی و ملی هم در بالندگی و رشد ادبیات و فرهنگ کتابخوانی بسیار موثر هستند. مثلا بعد از اینکه من شورت لیست بوکر شدم، نشریات محلی عکس من و کتابم را روی صفحه اول خودشان منتشر کردند یا نشریات ملی همگی با من مصاحبه کردند و ریویوهای متعددی درباره رمانم نوشتند. اینها بزرگ ترین محاسن ادبیات استرالیاست.
اما اگر بخواهم نقطه ضعفی درباره فضای کتاب و ادبیات در استرالیا بگویم این است که از جهاتی در اینجا با کتاب مانند یک کالای قابل خرید و فروش، مثل مد لباس یا کفش برخورد می شود. یعنی بازار کتاب خیلی فصلی و نوبه نو و متغیر است. طوری با کتاب مواجه می شود که انگار باید سریع آن را بخوانی وگرنه کتاب دیگری می آید و جای آن را می گیرد. درحالی که کتاب، یک کالای فکری و فرهنگی است و از نظر افرادی مثل من که حتی متون باستانی را هم مطالعه می کنند، کتاب بیست سال درجه یک بیست سال پیش، هنوز یک محصول فکری جدید به حساب می آید. در اینجا اما خوانندگان، مدام کتاب های روز را می خوانند و دیگر کسی به دنبال کتاب های درجه اولی که ممکن است بیست یا سی سال پیش نوشته شده باشد، نمی رود. در کتابفروشی ها محال است که شما از نویسندگان حتی بیست سال پیش کتابی پیدا کنید. مگر در بعضی کتابفروشی ها که یک قفسه را به ادبیات کلاسیک مدرن اختصاص داده اند. از نظر آنها هر کتابی از ده سال پیش به قبل، یعنی ادبیات کلاسیک. در نتیجه تقریبا محال است شما در کتابفروشی ها آثار مارکز، دوراس، کامو یا کاواباتا پیدا کنید. اینطور کتابها را باید آنلاین جست و جو کنید و بخرید که اغلب هم گران تر از کتاب های رایج در بازار روز هستند.
ایراد دیگری که به ادبیات استرالیا می توانم بگیرم، عدم تنوع در سبک نویسندگی است. نویسنده ها خیلی شبیه به هم می نویسند و حتی موضوعاتی هم که می نویسند خیلی شبیه به هم و تحت تاثیر رسانه های غالب است. مثلا دو سال پیش در اینجا همه پرسی درباره ازدواج همجنس گراها برگزار شد. از آن به بعد من شاهد بوده ام که بسیاری از نویسندگان دست کم، یک یا دو شخصیت داستانی همجنس گرا در رمان هایشان نوشته اند. یا مثلا الان موضوع کروناوایرس داغ شده است و من دست کم دو سه نویسنده در اطراف خودم می شناسم که دارند رمانی با موضوع مشابه می نویسند. از نظر من اینطور مواجه روزنامه نگارانه با ادبیات، سطحی است. ادبیات درخت است، چشم اندازش وسیع و ماندگار باید باشد. مثل روزنامه یا نان متعلق به امروز و فردا نباید باشد.
آیا سرانه مطالعه در استرالیا بالا است؟ مردم چقدر به کتابخوانی اهمیت میدهند؟
_ سرانه مطالعه در استرالیا بسیار بالاست. طبق آمار منتشر شده سال ۲۰۱۷ سرانه کتابخوانی هر استرالیایی ماهانه سه کتاب، و برابر با هفته ای پنج ساعت مطالعه است. کتابخانه های استرالیا معمولا پر است از کتابخوان هایی که هر کدام پنج تا شش کتاب را بطور همزمان به امانت می گیرند. هر کتاب می تواند به مدت هشت هفته به امانت گرفته شود. البته کتاب هایی هم هستند که چون پرخواننده هستند، فقط برای نهایتا سه روز به امانت داده می شوند. رمان اشراق درخت گوجه، سال گذشته در چند کتابخانه دولتی استرالیا، مثل کتابخانه محله یارا در ملبورن ، اتیکت “قرمز داغ” گرفت. این اتیکت به این معنی است که خوانندگان فقط اجازه دارند سه روز این کتاب را به امانت بگیرند چون لیست بلندی از افراد در انتظار خواندن این رمان هستند.
من مترجم دو کتاب تحت عنوان «راز شوهر» و «دروغهای کوچک بزرگ» از لیان موریارتی، نویسنده استرالیایی در ایران هستم. به شخصه دوست دارم از شما بپرسم این نویسنده استرالیایی را میشناسید؟
_ نه نمی شناسم با این توضیح که من نویسندگان ادبی را بیشتر دنبال می کنم و آن هم نویسندگان ادبی که توقعات ادبی مرا برآورده کند. همین حالا درباره لیان موریاتی سرچ کردم در گوگل و به نظر می آید که ایشان یکی از پرفروش ترین نویسندگان عامه پسند استرالیاست و بیش از چهارده میلیون نسخه از رمان هایش را در استرالیا و جهان فروخته است. این سوال شما بهانه ای است که من اینجا یک توضیح مختصر درباره نویسندگی به سبک عامه پسند، بدهم. برخلاف تصور عمومی که متاسفانه در بین قشر به اصطلاح روشنفکر ایران وجود دارد، عامه پسند نویسی، یک “انگ تحقیر آمیز” نیست. بلکه، یک سبک ادبی پذیرفته شده است که در سراسر جهان، طرفداران زیادی دارد و خیلی از فیلم های پرفروش جهان هم بر اساس همین رمان های عامه پسند ساخته شده اند. بیشتر رمان های ماجراجویانه، پلیسی، ترسناک و عشقی در این ژانر می گنجند. فرق ژانر عامه پسند و ژانر ادبی در این است که در ژانر عامه پسند، تکامل قصه هدف اول و آخر نویسنده است درحالی که در ژانر ادبی، تکامل قصه، به علاوه جهانبینی فلسفی، سیاسی و… و با تاکید بر ادبیت اثر، هدف نویسنده است.
دوست دارم چند سوال متفاوت از شما بپرسم. در حال حاضر در حال خواندن چه کتابی هستید؟
_ در یک سال اخیر من رمان های ادبی را که در ایران در دسترس نبوده اند، خریده ام و به مرور در حال مطالعه آنها هستم. بعضی به فارسی و بعضی به انگلیسی. یکی اش اولیس جیمزجویس است که خوشبختانه خانم اکرم پدارم نیا آن را با وسواس ادبی بالا ترجمه کرده اند و از نظر ادبی کتاب بسیار مهمی است هرچند که خواندن آن حتی برای من، آسان یا لذتبخش نیست. این کتاب را آرام آرام می خوانم. اما کتابی است که هر نویسنده ادیبی باید بخواند و نکته هایی از آن بیاموزد. کتاب دیگری که اخیرا تا نصفه خواندم و متاسفانه رهایش کردم آیات شیطانی نوشته سلمان رشدی است. متاسفانه این کتاب ترجمه بسیار بدی دارد بطوری که علیرغم رغبت و اشتیاقم برای خواندن، نتوانستم ادامه دهم و رهایش کردم. امیدوارم که مترجم های ادبی مثل خانم پدارم نیا که خارج از کشور زندگی می کنند این کتاب را ترجمه و بدون سانسور منتشر کنند. کتاب هایی که به انگلیسی در حال خواندن آنها هستم مجموعه آثار مارکی دوساد، وینتیج کارتر،جفری اوژنیدز و هنری میلر است. هر چهارتای این نویسندگان در ایران ممنوع هستند یا اگر استئنائا کتابی از آنها منتشر شود قطعا با سانسورهای زیاد خواهد بود.
نویسنده ایرانی و خارجی موردعلاقه شما کیست؟ یا چه اثر ایرانی و خارجی را خیلی دوست دارید؟
_ متاسفانه من نویسنده ایرانی معاصر مورد علاقه ندارم. یک دلیلش این است که من بعد از اینکه ادبیات معاصر جهان، ادبیات کلاسیک فارسی و جهان، و متون اسطوره ای را دوره کردم، به سراغ ادبیات معاصر ایران رفتم. برای همین اغلب توقع من در حین خواندن ادبیات معاصر ایران در مقایسه با ادبیات مدرن و کلاسیک جهان، یا غنائت و عظمت متون و ادبیات اسطوره ای ایران و جهان برآورده نشد. با این حال بی انصافی است اگر از چند رمان ایرانی معاصر خوب نام نبرم: بوف کور، شازده احتجاب، همسایه ها، سووشون، اهل غرق و حتما چندتایی دیگر هم هستند که الان حضور ذهن ندارم.
اما کمی برایتان از عظمت و لذت خواندن متون باستانی و اسطوره ای بگویم. اگر کسی لذت خوانش متون اساطیری و باستانی ایران و جهان را یک بار چشیده باشد، دیگر نمی تواند از آنها دست بردارد. اینها منابع الهامبخش ادبی، فکری، فلسفی وعرفانی عظیمی هستند که می توانم مدام به آنها برگردم و هر بار توشه تازه ای از آنها بردارم: مهابهاراتا، گیلیگمش، ارداویراف نامه، کمدی الهی، ایلیاد و اودیسه، اوستا، بخش هایی از تورات، متون مانوی و بخصوص اشعار مانی پیامبر، بز و درخت آسوریک، اوپانیشادها، رامایانا، کلیله و دمنه، شترنج نامک، ریگ ودا، یادگار زریران، ئی چینگ، دائو د جینگ، دعاهای زرتشتی، اندیشه میترائیسم و… متون منثور کلاسیک فارسی بعد از حمله اعراب هم بی نظیر هستند. عجایب نامه ها، هزار و یک شب (که البته ریشه در ادبیات پیش از حمله اعراب دارد)، دارابنامه طرطوسی، دارابنامه بیغمی، تاریخ طبری، تاریخ بیهقی، عجایب البلدان و غرایب الموجودات طوسی، طواسین حلاج، عقل سرخ و حکمت نور سهروردی، تمهیدات و مکاتیب عین القضات همدانی و ده ها منابع ادبیات منثور کلاسیک فارسی. ادبیات موزون و شعر کلاسیک فارسی ایران در ایران و جهان بسیار شناخته شده است اما متاسفانه ادبیات منثور کلاسیک فارسی که اقیانوس عظیمی است و منبع الهام بخش غنی برای خلق ادبیات مدرن داستانی، اغلب مورد غفلت واقع شده.
اما نویسندگان خارجی زیاد هستند که من جهانبینی و همینطور جهان ادبی آنها را دوست دارم. کاوابتا، کوبه آبه، یک کار ایشی گورو (بقایای روز)، یک کار موراکامی (کافکا در ساحل)، هاینریش بل، سویتلانا الکساندرویچ، هرتا مولر، اوریانا فالاچی، سلینجر، فرناندو سلین، مارگریت دوراس، بورخس، مارکز، خوان رولفو، تونی موریسون، کارور، بهومیل هرابال، وارگاس یوسا، میلان کوندرا و خیلی های دیگر. فیلم سازان و نمایشنامه نویسان زیادی هم روی من اثر گذاشتند. کسانی مثل تارکوفسکی، کیشلوفسکی، آنجلوپلوس، بکت، برگمن، ادوارد آلبی، اوژن یونسکو و خیلی های دیگر. همینطور خیلی از اسطوره شناسان بزرگ مثل میرچا الیاده، کارل گوستاو یونگ، جوزف کمبل و…
از نخواندن چه کتابی ناراحت هستید؟
آیات شیطانی رشدی و خیلی دیگر از نویسندگان درجه یک جهان که در ایران هرگز معرفی نشدند به دلیل سانسور. مثل سه ببر گرفتار نوشته کابریر اینفانته، یا پرنده وقیح شب نوشته خوزه دونوس.
این روزها جهان دچار موضوع کوید ۱۹ است و مردم در سراسر دنیا اتفاقی مشابه را تجربه میکنند. دیدگاه شما به عنوان یک نویسنده به این اتفاق چیست؟
_ به نظر من این فاجعه انسانی یک تنبیه و یک تمرین ضروری برای ما انسان هاست. این اتفاق، یک تنبیه غم انگیز است از سوی طبیعت که ما انسان های مخرب را از طبیعت پاکسازی کند و به داخل خانه هایمان عقب بنشاند. ما انسان ها جز تخریب هیچ اثر دیگری بر طبیعت زیبا و منحصر به فرد کره زمین نداشته ایم. از این رو وقتی در ویدئو ها می بینم که انسان ها به خانه هایشان عقب نشینی کرده اند و حیوانات وحشی و حتی در یکی دو مورد حیوانات ناشناخته وارد خیابان ها و محله ها شده اند، واقعا خوشحال می شوم. این نشان می دهد که چقدر ما انسان های مزاحم، زیاده خواه و ویرانگر جای طبیعت و حیوانات را تنگ کرده ایم. از طرف دیگر یک تمرین خوب است برای انسان معاصر پرمشغله و کم عمق، برای بازگشت و توجه به درون خویش. این خانه نشینی، برای انسان آگاه می تواند تبدیل به یک بازگشت به خویشتن خویش و توجه به درون باشد. اینکه انسان در این انزوا از خود بپرسد که حقیقتا کیست و دارد به کجا می رود؟ زندگی او بدون کار چه معنایی دارد و اگر زندگی بدون کار برای او معنایی ندارد، باید بگردد و تعمق کند و به دنبال معنای حقیقی زندگی بگردد. من اصولا به انزوا و تعمق در خویشتن علاقه مندم.
شما در روزهای قرنطینه چه میکنید؟
_ زندگی من از وقتی که به استرالیا آمده ام (برخلاف زندگی ام در ایران که خیلی پر مشغله بود و میان تحریریه چند روزنامه خلاصه می شد) اصولا یا در خانه می گذرد یا در طبیعت. دوستان انگشت شمار نویسنده و نقاش و ناشری دارم که قبلا با آنها به کافه یا بار می رفتیم اما حالا با آنها از پشت اسکایپ قهوه یا نوشیدنی می نوشیم. برای من فرق زیادی نکرده است. زندگی من در خواندن، نوشتن، نقاشی کردن، دیدن فیلم و تئاتر یا گوش دادن به موسیقی و تربیت دو دخترم ( که یکی از آنها یک دختر بی سرپرست افغانی است) می گذرد.
به عنوان سؤال آخر آیا در حال نوشتن کتاب جدیدی هستید؟ یا به کتاب بعدی خود فکر میکنید؟
_ در حال نوشتن رمان دومم با نام درخت طوبای آشپزخانه ما هستم. این رمان هم مانند رمان اشراق درخت گوجه سبز، به سبک رئالیزم جادویی نوشته می شود و بر اساس وقایع سیاسی اجتماعی جاری ایران است که در لایه های ادبی، اسطوره ای، افسانه ای و عرفانی پیچیده شده. موضوع رمان اشراق درخت گوجه سبز این بود که آیا فرهنگ، هنر، امید و آرزوی انسان ایرانی، در محاصره جهالت و سرکوب سیاسی و مذهبی، می توانند جان سالم به در ببرند؟ در رمان دومم درخت طوبای آشپزخانه ما به این سوال می پردازم که در محاصره جهالت و سرکوب مذهبی و سیاسی که حتی کلمه عشق را از ادبیات رسمی، تلوزیون ملی و آموزش و پرورش کشور حذف کرده اند، عشق اساسا چه معنایی دارد و آیا اصلا عشق بین دو انسان می تواند شکل بگیرد و دوام بیاورد؟ این رمان تا به حال دو جایزه نقدی (گرنت) از طرف دولت استرالیا برده است و ضمنا از طرف دانشگاه دیکن، به عنوان پایان نامه دوره دکتری در رشته ادبیات خلاق، پذیرفته شده است. این دانشگاه بعد از انتشار خبر کاندید رمانم در جایزه بوکر بین المللی، به من بورسیه تحصیلی اعطا کرد. این اولین بار است که در استرالیا یک رمان که به زبانی غیر از انگلیسی (زبان فارسی) نوشته می شود، در رشته ادبیات خلاق انگلیسی پذیرفته شده است. در طول دوره دکتری این رمان پس از تالیف به زبان فارسی باید به وسیله مترجم و با نظارت من به زبان انگلیسی ترجمه بشود.
خانم آذر خیلی ممنونم که وقت خود را برای انجام این گفتوگو در اختیار ما گذاشتید. امیدوارم پایان اردیبهشت خبرهای بهتری از کتاب شما بشنویم.
نظر داوران جایزه بوکر بین المللی ۲۰۲۰: اشراق درخت گوجه سبز یکی از کتاب هایی است که از افق دید من فراتر است. این رمان به طور زیرزمینی در ایران منتشر شد و اصالتا به زبان فارسی نوشته شده است اما بعد به زبان انگلیسی ترجمه شده به وسیله یک مترجم ناشناس. راوی داستان یک دختر ۱۳ ساله است که در حوادث انقلاب اسلامی ایران کشته شده. این رمان، داستان ارواح است و سرشار از جادوی زبانی. ریالیزم جادویی در سراسر داستان گسترده شده اما بر اساس یک تاریخ واقعی و مستند. اشراق درخت گوجه سبز، یک رمان بسیار پرمعنا است درباره اینکه زندگی چطور چیزی است و چطور چیزی می بایست باشد. رمان، درباره خانواده ای است که از هم گسیخته می شود و هر کدام از اعضا خانواده به نحوی نابود می شوند درحالی که تلاش می کردند که از انقلاب اسلامی جان سالم به در ببرند. اشراق درخت گوجه سبز، یک رمان بسیار قوی و پرمعناست و به جهانی ورود می کند که بسیار فراتر از چشم انداز انگلیسی ماست. رمان، به طور فوق العاده هنرمندانه ای درهم آمیخته و بافته شده است به وسیله نویسنده ای که از زبان برای انعکاس و درهم آمیزی فرهنگ و رنج و خشونت سیاسی در کشورش استفاده می کند. با این وجود این رمان بسیار به روش جهانی و مدرن نوشته شده است. برخلاف اینکه داستان بسیار شاعرانه و جادویی خلق شده اما در حقیقت درباره خشونت سیاسی در کشور نویسنده است که از این نظر ممکن است برای خوانندگان انگلیسی عجیب بیاید اما در حقیقت این رمان ما را با قدرت تمام به جهان واقعی می کشاند.
نظر داوران جایزه استلا ۲۰۱۸: رمان اشراق درخت گوجه سبز نوشته نویسنده ایرانی-استرالیایی، شکوفه آذر، رمانی منحصر به فرد و عمیقا موثر است که از زبان فارسی به انگلیسی ترجمه شده است. داستان درباره ایران است و راوی که روح بهار، دختری سیزده ساله است وقایع خشونت آمیز خانوادگی و اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۱ را دنبال می کند. رمان یک سبک بسیار غنی از رئالیزم جادویی را به نمایش می گذارد. مادر بهار، در بالای درخت گوجه سبز به اشراق می رسد درست در لحظه ای که پسرش سهراب، در زندان اوین اعدام می شود؛ روح پنج هزار زندانی اعدامی و شهدای جنگ در خیابان های تهران و در رودخانه ای از اشک، همدیگر را ملاقات می کنند و خمینی، رهبر انقلاب ایران خود را در هزارتوی قصر آیینه زیرزمینی در محاصره آیینه ها می یابد. رمان، با استفاده از تکنیک روایی ادبیات کلاسیک فارسی و آمیختن آن با تکنیک رئالیزم جادویی آمریکای لاتین که با اساطیر و افسانه ها و باورهای عامیانه ایرانی به زیبایی آمیخته شده است، روایتگر سیاست های رژیمی است که مسئول مرگ زندگی های بسیاری است. رمان اشراق درخت گوجه سبز یک مراقبه بی نظیر از رنچ و گمگشتگی زندگی خانوادگی و اجتماعی است که به وسیله این نویسنده بی نظیر ایرانی-استرالیایی نوشته است.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۵