چند شعر از اکبر ذوالقرنین
اکبر ذوالقرنین
چند شعر
تقدیم به استاد اسماعیل نوریعلا که در کارگاه شعر، شعرکها را به ما آموخت.
«شعرک»
با واژهها
همبازیام
بی عینک و
ویلیچر و عصا
نه نان میخواهم
نه آب و نه هوا
پُر از بینیازیام
آی عشق
به شعرکی
راضیم.
قحطی
از برزخی ظهور امام مفتخوار
تا دوزخی حضور بسیج و پاسدار
گیج میزند
اسیر سرزمینِ ویرانمان
در ستمُ نام گردنههای سنگسار و
تیرباران و چوبههای دار
هشدار!
قحطی زمانهای تلخ
سایه افکنده است
از هجوم شوم موریانه و ملخ
بر پژمرده پیکرهی
این داغدیده دیار
شب شعر
به شب شعر من
ای یار
اگر میآیی
سبدی خالی خالی بردار
شاید از مزرعهی احساسم
خوشهی خاطرهای برداری
آزادی
گل خواهد داد
آزادی را میگویم
نمیدانم کی؟
تو دفات را بردار
من میروم پی نی
«مرا ببخش»
نگذاشتند
در آغوش تو بمیرم
مرا ببخش
سرزمین اسیرم
«میکُشید»
به نام خدا کشتهاید به آسانی
رؤیاهایمان را
گیاه و سنگ و خاک
آب و آدم و هوا را
فقط میکُشید
میکُشید، میکُشید
و نمیدانید
چقدر ناخوشید
«دروغ گُنده»
ای «آینده»
که هرگز نمیآیی
ای دروغ گُنده
از تو دل میکنم
به «حال»
میشوم پناهنده
«کم نیستی»
کم نیستی
از این قارچ بیریشه
که با هزار پیچ و تاب
میشکافد
دل سنگ و
سینهی آسفالت را
تا رو کند به آفتاب
«شاهپرکهای لیمویی»
این شاهپرکهای لیمویی کوچک
سبکتر از پر کاه
که نسیم نمیتواند بچرخاندشان
نشان از عطر کدام خاطره میگیرند
این گونه شادان و ترانهخوان
بی هیچ هراس
از تقدیر آسمان؟
«تبعید عشق»
تبعید در تبعید است
این عصر «کرونا»یی
آی حضرت عشق
بگو کجایی؟
«رهایی»
از انزوای «کرونایی»
تا انقضای تنهایی
زمانهای پُر غوغا است
برخیز انسانِ بامعنا
وقتِ قیامِ واژهها است
نیایش زمین
مجمعالجزایر دردم
هستی بیغرضام را
بر خاکدان فقر
با مرض «تیفویید»
ـاین پلید آخوندِ رودهخوار
آغاز کردم
خُرده مرضهای جاری به کنار
از سرطان کلیه
نه سال و نیم
از سکتهی مغزم
هفت سالی گذشته است
به بر شمردن افسردگیها و
بارها ایستِ قلبیام
برنمیگردم
که اینک
در بیمارستان «لیندس برگ»
افتاده بر تخت جراحی
برای برداشتن چرکین عمامهی امام آپاندیسام
از دردی بیامان
میگریزم
و اقرار میکنم
خویشکاریام به نیایش زمین
ـاین مادر پُر دردم
با من اگر نبود
خودکشی میکردم
تابستان ۲۰۱۶
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۵