پرتو نوری علا؛ چگونگیِ تغییر شعر کلاسیک فارسی به شعر نو  

پرتو نوری علا

چگونگیِ تغییر شعر کلاسیک فارسی به شعر نو  

موضوع مقاله حاضر، شناخت عوامل و عناصری است که موجب گشت تا سرانجام شعر کلاسیک و دیرپای ایران، به شعر مدرن و جدید ایران مبدل گردد. بدیهی است سخن گفتن از تغییر و تحول شعر، به معنای خوب و بد کردن، یا مطلق کردن ارزش‌های ادبی و هنری نیست. همچنین این تغییر باعث از میان رفتن کامل شعر دیروز و حیات همیشگیِ شعر امروز ایران نیز نمی‌باشد. در عصر حاضر، هستند شاعرانی که به همان سبک و سیاق گذشته، در قالب همان عروض کلاسیک، شعر می‌سرایند و آثارشان حاویِ ارزش‌های بالای هنری است. و بالعکس، چه بسیار اشعار نوی که این جا و آن جا منتشر می‌شود اما یا فاقد هرگونه نوآوری و بداعت است، یا هنوز در آستانۀ راه نوی است که در پیش دارد.

به هر تعبیر، تغییر شعر کلاسیک ایران با قدمتی سه هزار ساله به شعر نو، واقعیتی انکارناپذیر است که نه تنها خود نشأت گرفته از تغییر و تحولات اساسی در عرصه سیاست و اجتماع بود که نگرش‌های نو و جهان بینی‌های جدیدی را در زمینه هنر و ادبیات ارائه کرد که خود، بر اجتماع و سیاست نیز تأثیر گذاشت.

بخش اول

 

تعریف شعر و تفاوت آن با نظم

در گذشته‌های دور و در غرب، لفظ ادبیات (Literature) دربرگیرنده همه نوع آثار کلامیِ منثور بود. بدین معنی که تمام شرح احوالات، نامه‌ها، قصه‌ها، رسالات مذهبی، فلسفی، تاریخی و… که به نثر نوشته شده بود ادبیات خوانده می‌شد. کلمه ‌شعر(Poetry) یا قطعه منظوم، به کلامی اطلاق می‌شد که در بیان آن نظمی رعایت شده باشد و منظور، وجود همان وزن و قافیه و رعایت تساویِ طولیِ مصراع‌ها بود. مشابه چنین تقسیم بندی‌ای در ایران قدیم نیز رایج بود.

یکی از قدیمی‌ترین آثاری که در غرب به ادبیات پرداخته است کتاب “فن شعر” ارسطو است. گرچه او در این کتاب در باره نمایشنامه و انواع آن و اموری که حدود و ثغور نمایشنامه را مشخص می‌کند سخن می‌گوید، اما از آنجا که در عصر او نمایشنامه به صورت منظوم گفته می‌شد، ارسطو لفظ کلیِ «شعر» را به معنای وسیع ادبیات بکار می‌برد. او از نخستین کسانی است که معیارهای تفارق میان کلام هنری و کلام غیرهنری را بنیاد گذاشت. ارسطو در کتاب “فن شعر” از آثاری که دارای جنبه‌های تخیّلیِ قوی و جنبه‌های علم‌الجمال (زیبایی شناختی Aesthetics) باشد به عنوان ادبیات و هنر نام می‌برد و سایر آثار کلامی را که فاقد این دو جنبه بارز باشند از حیطه شعر و ادبیات خارج می‌کند.

در ادبیات کلاسیک ایران نیز کلمه «‌شعر‌» به محدودیت امروز نبود و همه انواع آثار کلامیِ منظوم، یعنی کلامِ وزن و قافیه‌دار، از قصه، مَتَل، نمایشنامه تا متن‌های عرفانی، پند و نصیحت و وعظ و خطابه را نیز در برمی‌گرفت. نویسندگان کلاسیک ایران نیز جنبه‌های تخیّلی و علم‌الجمال را در کلام، به عنوان وجه تفارق هنر و غیرهنر در نظر می‌گرفتند. و همچنین در پیِ آن بودند تا میان شعر و نظم، تفاوتی قائل باشند.

نویسندگان و شاعران کلاسیک ایران، در این باب به دو دسته تقسیم می‌شدند. یک دسته مانند شمس قیس رازی، صاحب کتاب المعجم فی معاییر الشعار العجم، که گرچه شعر را کلامی خیال برانگیز و توصیف‌گر می‌خواند، اما وزن و قافیه را نیز جزو ذات، و از عناصر اصلیِ شعر به حساب می‌آورد. برای این گروه، “شعر” همان کلام منظوم بود که با عنصر خیال و جنبه‌های زیبایی شناختی نیز درآمیخته باشد.

اما گروه دیگر، تمام آثار منظوم را در زمره “شعر” نمی‌دانست. این گروه، تخیّل و عناصر زیبایی شناختیِ کلام را عوامل اصلیِ شعر، و وزن و به ویژه قافیه را فرع بر آن می‌انگاشت. عین القضات همدانی در هفت قرن پیش در مورد ذاتی نبودن وزن و قافیه در شعر، سخن گفته بود، یا خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اساس‌الاقتباس می‌گوید «شرط تقفیه (قافیه آوردن) در قدیم نبوده است و خاص است به عرب […] پس معلوم می‌شود که اعتبار قافیه از اصول ذاتیِ شعر نیست بل از لوازم اوست بر حسب اصطلاح.»

با توجه به آن چه گفته شد به آسانی می‌توان دریافت که کلام منظوم، سخنی است صاحب وزن و قافیه، که تساوی طولیِ مصراع‌ها در سراسر اثر، رعایت شده باشد. اما در تعریف کلام شعری، چنین اتفاق نظری موجود نبوده و نیست. صاحبنظران، علاوه بر دو عنصر خیال و زیبایی شناختی که از قدیم برای تعریف شعر بکار می‌رفت، عناصر دیگری چون زبانِ حال، حس، عاطفه و صناعات ادبی‌ای چون تشبیه و استعاره و ایهام و … را نیز لازمه شعر خوانده‌اند.

با این همه شعر عرب، آن چنان وزن و قافیه و قوانین عروضی را بر شعر فارسی مسلط ساخت که طی قرن‌ها هرگونه کلام منظوم، حتی فاقد جنبه تخیّلی، زیبایی شناختی، عاطفی، وصفی، تشبیهی و استعاری نیز به نام شعر خوانده شد تا جایی که جداییِ شعر و نظم را تا به امروز دچار مشکل کرده است.

پیشینه ادبیات ایران

ادبیات ایران، جزو قدیمی‌ترین آثار ادبیِ جهان محسوب می‌شود. قدمت آن به دوره گات‌های زردشت در یک هزار سال قبل از میلاد مسیح می‌رسد. و شعر فارسی به مدت سه هزار سال بطور ممتد و پیوسته ادامه داشته و اَشکال متفاوتی نیز به خود گرفته است.

پیش از ورود اعراب به ایران و تسلط آنان بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ ایرانی، خط و زبان‌های گوناگونی در ایران رایج بود. قدیم‌ترین خط و زبان ایرانی خط و زبان آویستایی یا مادی است و قدیمی‌ترین نسخه اوستا به خط و زبان مادی نگاشته شده بود. برخی از باستانشناسان معتقدند که مادها الفبای آشوری‌ها را که به چهار هزار حرف می‌رسید به هفتاد حرف تقلیل دادند. و در زمان هخامنشیان به چهل و دو حرف خلاصه شد. این خط که معروف به خط میخیِ پارسی بود در نگاشتن سنگ نبشته‌ها به کار می‌رفت و با خط و زبان پارس‌ها از یک ریشه بود.

معروفترین زبان ایرانیان، زبان پهلوی یا لهجه مشترک مشرق ایران (خراسان و ماوراء‌النهر) بود که آن را زبان دَری یا فارسی یا پارسیِ دَری می‌خواندند. زبان پهلوی، خود به دو زبان پهلویِ شمالی و پهلویِ جنوبی تقسیم می‌شد. در دوران اشکانیان، زبان پهلویِ شمالی و در دوران ساسانیان، زبان پهلویِ جنوبیِ پارسی یا فارسی رایج بود که منشاء اصلیِ زبان فارسیِ کنونی است.

 

تأثیر حمله عرب بر ادبیات فارسی

در اساطیر ایرانی آمده است که خط از اختراع دیوان است و فردوسی در شرح پیروزیِ تهمورس پیشدادی شاه ایران بر دیوان، چنین می‌سراید که چون تهمورس بر دیوان فارغ شد، آنان از ترس از در اطاعت درآمدند و هنر خط نویسی را به وی آموختند.

نوشتن به خسرو بیآموختند/ دلش را به دانش برافروختند

و کلماتی چون دبیر و دبیرستان و دبستان که امروزه در زبان ما بکار می‌رود ریشه در واژه دیو، دَب یا دَپ به معنای نوشتن دارد. در آثاری که از زبان پهلوی به فارسی برگردانده شده نامه‌ها و نوشته‌هایی چون «‌ایاتکار زریران»، «‌کارنامه اردشیر پاپکان‌» «‌داستان بهرام گور» و «‌گزارش شترنگ‌» باقی مانده است. در این میان اشعاری که از قبل از تسلط اعراب بر ایران موجود است همگی با وزن هجایی سروده شده است. هجاها در این اشعار، کوتاه و وزن‌ها ساده و محدود است. برخی از اشعار دارای قافیه و برخی فاقد قافیه است. یکی از شعرهایی که از آن ایام باقی مانده شعری شش هجایی از اواخر دوره ساسانی است که سرود “آتشکده کرکوی” نام دارد و داستان ساخته شدن آتشگاه کرکوی را توسط کیخسرو و بر محل عبادت گرشاسب وصف می‌کند. این شعر به نقل از کتاب گرشاسب، شاهنامه منثور ابوالمؤید بلخی که از میان رفته، در کتاب تاریخ سیستان، ثبت شده است.

فُرُخْته باذا روش / خُنیده گَر شَب هوش

همی برست ازجوش / اَنوش کن می انوش

دوست بِذْ آکوش / به آفرین نهاده گوش

همیشه نیکی کوش / دی گذشت و دوش / شاها خدایگانا به آفرین شاهی

 

اعراب با ورود خود به ایران، خط و زبان عربی را نیز به همراه آوردند و با تسلط بر همه اشکال سیاسی، اقتصادی و فرهنگیِ ایران، در صدد برآمدند تا خط و زبان فارسی را نیز تغییر دهند. گرچه این تغییر در ابتدا به زور صورت می‌گرفت، اما کم کم به دلایل زیر، زبان و به ویژه خط عربی، در میان مردم نفوذ کرد:

 

۱- قدر‌ت‌های سیاسی و مذهبی به دست اعراب بود و اکثر آثار سیاسی، مذهبی و ادبی به زبان عربی گفته می‌شد.

۲- ایرانیانی که می‌خواستند در قدرت‌های سیاسی و اجتماعی دست داشته باشند ناچار از فراگرفتن خط و زبان عربی بودند.

۳- خط و زبانی که در مدارس تدریس می‌شد، عربی بود.

در مورد تغییر خط میخی پارسی به خط عربی نیز دو دلیل عمده وجود داشت:

۱-  الفبای خط عربی از خط میخی آسان‌تر بود. پس هم میان خواص و هم میان عوام نفوذ پیدا کرد.

۲- ایرانیان مطابق زبان خود در خط عربی تغییراتی دادند و آن را به صورت ساده‌تری به کار بردند.

 

گذشته از موارد فوق، که جنبه‌های عملیِ استفاده از خط و زبان عربی بود، اعراب از جنبه‌های روانیِ مردم نیز استفاده کرده و ایرانیان را به قبول زبان عربی تشویق و ترغیب می‌کردند. چنان که از قول پیغمبر حدیثی نقل می‌شد که زبان عربی زبان اهل بهشت و زبان فارسی و خوزی و بخاری، زبان اهل جهنم و مخصوص شیاطین است. البته ایرانیان نیز برای حفظ زبان فارسی می‌گفتند “زبان فارسیِ دری و عربی هردو متعلق به مردم بهشت است.” یا “ملائکه آسمان چهارم به لغت دَری تکلم می‌کنند.”

هرچند تسلط اعراب، در همه زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بر ایران و ایرانی، دو قرن به طول کشید، و توانست الفبای خط ایرانیان را به تمامی تغییر دهد، اما نتوانست زبان فارسی را از میان بردارد. زبان فارسی، به ویژه در خطه خراسان و ماوراء‌النهر که کمتر در معرض تاخت و تاز اعراب قرار داشت، تا حدود زیادی خالص و دست نخورده باقی ماند. در شهرهایی که بیشتر مقهور اعراب شده بود نیز، ایرانیان در استفاده از زبان عربی، مخرج هایی را که با مخارج زبان فارسی همخوان بود از آن برگرفتند و لغات عربی را در ساختار زبان فارسی بکار بردند و در آن تغییرات محسوسی دادند. به طور مثال بسیاری از لغات جمع عربی در زبان فارسی، به عنوان مفرد بکار رفت و با جمع بستن دوباره همان لغات، شکل جدیدی از لغت بوجود آمد که برای اعراب، قابل درک و شناخت نبود.

مطالعه تاریخ ادبیات ایران نشان می‌دهد که چگونه ایرانیان طی سال‌ها در لغات عربی که وارد زبان فارسی شده بود تغییراتی ایجاد کردند و آن‌ها را از آن خود نموده و بر قدرت و غنای زبان فارسی افزودند. متأسفانه امروزه با مخالفتِ اکثر ایرانیان نسبت به حکومت اسلامی ایران، در مردم گرایشی به عرب زدائی و تغییر لغاتی که گمان می‌کنند عربی است دیده میشود. حال آن که زبان، در طول عمر خود اشکال مختلف گرفته و حتی اگر ریشه در زبانی متفاوت میداشته، امروزه آن لغات جزو زبان فارسی و از آنِ ایرانیان است، همان گونه که لغات زیادی از ترکی و مغولی، فرانسوی و انگلیسی در زبان ما ادغام شده که شاید دیگران ریشه های اصلی آن را ندانند.

قیام ایرانیان

زنده شدن زبان فارسی

پس از دو قرن تسلط همه جانبه اعراب بر ایران، و خاموشی‌ی ظاهریِ ایرانیان، که دکتر عبدالحسین زرّین کوب آن را “‌دو قرن سکوت‌” خوانده است، با پیدایش نهضت‌ها و قیام‌های ایرانی در گوشه و کنار ایران، مانند قیام دینی مانویه، یا قیام اجتماعی و ادبی شعوبیه، ضربات مهلکی بر پیکر حکومت عرب و نفوذ آن در ایران خورد. یکی از قیام‌های مهم که از طریق سیاسی و نظامی صورت گرفت، نهضت ابومسلم خراسانی بود که حکومت بنی‌امیه را برانداخت و خلافت را به بنی‌عباس انتقال داد. در دوران خلافت بنی‌عباس بود که تا حدود زیادی عناصر ایرانی در حکومت راه پیدا کرد.

در عصر طاهریان نیز قیام‌هایی مانند قیام بابک خرّم‌دین و قیام یعقوب لیث صفّار رخ داد که بی وقفه برای آزادی از قید سلطه اعراب می‌کوشید. در کتب تاریخی آمده است که یعقوب لیث صفّار، هرگز به عربی سخن نگفت و از جمله کسانی بود که در زنده نگه داشتن زبان فارسی بشدت کوشید:

که بر لفظ تازی بزَد پشت پای  /  که دُرّ دَری را به دامان گرفت

او شاعران و سخنوران ایرانی را در سرودن شعر به زبان پارسی تشویق می‌کرد، و نویسنده ناشناس تاریخ سیستان هنگام بحث در باره فتوحات یعقوب در خراسان، می‌نویسد: “پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی. وقتی شعر خواندند او عالِم نبود، درنیافت. محمدبن وصّیف دبیر رسایل او حاضر بود و ادب نیکو می‌دانست و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد وصیّف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت.”

ای امیری که امیران جهان خاص و عام /  بنده و چاکـر و سگ‌بند و غـلام

عوفی در کتاب مشهور خود لُباب‌الباب، قصیده‌ای را به مطلع زیر از بهرام گور نقل می‌کند که در آن بهرام گور ضمن مدح مأمون، خلیفه عباسی، خود را نخستین شاعر پارسی گوی خوانده است.

ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرق دین/  گسترانیده به جود و فضل در عالم یدین /…… /

کس بدین منوال پیش ازمن چنین شعری نگفت / مَر زبان فارسی را هست این طور بین

همچنین معروف است ناصر خسرو قبادیانی آن چنان در حفظ زبان فارسی تعصب داشت که در شعری می‌گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم /  مَر این قیمتی دُرّ لفظِ دَری را

با افزایش نفوذ عناصر ایرانی در همه شئون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و کاسته شدن قدرت عرب، ایرانیان که به الفبای عربی می‌نوشتند اما به زبان فارسی می‌خواندند، کم کم اشعار خود را به زبان پارسی سرودند. آغاز قرن چهار هجری مقارن با فرمانروایی پادشاهان سامانی در ماوراء‌النهر و خراسان و پایان گرفتن تسلط سلاجقه بر بغداد بود. در این قرن و در نیمه اول قرن پنجم هجری، گرچه هنوز محیط شعر فارسیِ دری، از حدود مشرق ایران تجاوز نمی‌کرد و هرچند این دوران، آغاز آفرینش ادب فارسی بود اما یکی از دوره‌های مهم و درخشان ادبی ایران نیز به شمار می‌رود.

شاعران فراوانی که در این عصر زیسته‌اند با آشنایی به روح زبان فارسی و دقایق و ظرایف آن، با اقتباس از عروض عربی و بکار بردن وزن و قافیه، زیباترین اشعار کلاسیک ایران را سرودند. شاعران این عصر به ویژه در خطه خراسان و ماوراء‌النهر به لحاظ روانی زبان و آوردن مضامین تازه و بدیع و افکار نو، سرآمد سخن سرایان بعد از خود گشتند. شاعران این عهد، در اَشکال شعر عرب تغییراتی دادند، اوزان جدیدی بر حسب اندیشه و زبان فارسی بر آن افزودند و اشعار خود را به شیوه‌های متنوع مثنوی، قصیده، غزل، مسمط، ترجیع‌بند، رباعی و دو بیتی، سرودند. از آن جا که مدیحه سرایی نیز از آغاز ادب فارسی به پیروی از شعر عرب معمول بود، شاعران این دوران شاهان و سلاطین را در مناسبت‌های مختلف مدح می‌کردند و صله و پاداش می‌گرفتند.

قرن چهارم و پنجم هجری، قرن کثرت شاعران فارسی زبان است همچون مسعودی مروزی، رودکی سمرقندی،  ابوشکور بلخی، ابوالموید بلخی، دقیقی، کسایی مروزی، آغازگر راه شاعرانی چون ناصر خسرو قبادیانی می‌شود. رابعه بنت کعب قزداری نخستین زن پارسی گوی قرن چهارم هجری، فردوسی طوسی، فرخی سیستانی، عنصری…و ازقرن پنجم تا دهم هجری می توان از شاعران برجسته ای چون محمد بلخی، سعدی شیرازی، همام تبریزی، محمود شبستری، امیر خسرو دهلوی، حسن دهلوی، رکن‌الدین اوحدی مراغه‌ای، حافظ، جهان خاتو، جامی …. نام برد.

اگرچه از قرن سوم تا قرن دهم هجری دوران عظمت شعر فارسی است، اما با آغاز قرن دهم شعر گوئی به بن بست رسیده بود، نه تنها طبقات پائین و بی سواد جامعه آشنائی با شعر نداشتند، که خود شاعران اکثراً در نوآوری و بداعتی در زمینه مضمون و شکل شعر، مانده بودند. یحیی دولت آبادی در کتاب «‌از صبا تا نیما» در باره شعر فارسی می‌نویسد: «‌با مرگ نورالدین عبدالرحمن جامی (قرن دهم) در واقع عصر زرین ادبیات کلاسیک ایران به پایان رسید و در دوران صفوی نیز شاعرانی که بتوانند راه گذشتگان را پی کنند پیدا نشد.»

حمایت دربار و پادشاهان از شاعران، تا عصر صفویه ادامه داشت. در دوران صفویه شاعران آن ارج و قربی را که پیش از این داشتند از دست دادند چرا که در دوران صفوی، فرهنگ و سیاست با مذهب (شیعه) آمیخته شد. پادشاهان صفوی به علت کینه و دشمنی‌ای که با اهل تسنن و مذهب سنی داشتند بیش از هرچیز در پی تبلیغ و ترویج مذهب شیعه بودند و اهمیتی به ادبا و شاعران نمی‌دادند و اگر عطف توجهی هم به شعر میشد در مورد اشعاری بود که در مدح و منقبت اولیاء الله و ائمه اطهار و ذکر مصیبت کربلا گفته شده بود.

پیدایش سبک هندی

به علت سخت‌گیری‌های مذهبی، و ظلم و ستمی که بر مردم و بویژه اهل تسنن میرفت، یکی از مهاجرت‌های عظیم ایرانیان در زمان صفویه رخ داد. اغلب ایرانیان مهاجر یا بقول امروز، تبعید شدگان، به امپراطوری عثمانی یا هند پناه می‌بردند، در میان ایرانیان مهاجر و تبعیدی، عده‌ای اهل قلم بودند. معروف است از میان شاعران و نویسندگان ایرانی مهاجر، که به هند رفتند، ۵۱ تن توانستند به دربار پادشاهان گورکانی راه پیدا کنند و از حمایت آنان برخوردار شوند. پادشاهان گورکانی، مردم را با هر گونه عقیده و نظر و باور مختلف می‌پذیرفتند و محترم می‌داشتند. کلیم کاشانی در باره پذیرش مهاجرین در هند و کمک و حرمتی که پادشاهان گورکانی با ایرانیان مهاجر داشتند، می‌گوید:

چرا نخوانم دارالامان حادثه‌اش  /  که‌هند ‌کشتی ‌نوح ‌ِوُ ‌زمانه ‌توفان ‌است

شاعرانی که به هند هجرت کردند در شعر فارسی سبک جدیدی آوردند که به سبک هندی معروف شد. اگرچه سبک هندی در همان سبک غزل فارسی و محصور در وزن و قافیه بود، اما از نظر محتوائی، چنان از مضامین جدید، نازکیِ خیال و رفتن به سوی معناهای باریک و تخیلاتِ دور از ذهن و غیرمعمول سرشار بود که به واقع سبک شعری جدیدی را به شعر فارسی افزود. اما متأسفانه رقابت بین شاعران سبک هندی، برای سرودن اشعار بدیع و جدید،  با استفاده از مجاز و استعاره و خیالبافی‌های دور از ذهن، به چنان حدِ بالایی رسید که شعر اغلب شعرا را عاری از ذوق و لطف کرد. در این راه صائب می‌گوید:

یاران تلاش تازگی لفظ می‌کنند /  صائب ‌تلاش‌ معنی ‌بیگانه می‌کند

برخی از شاعران سبک هندی، در راه بداعت این سبک چنان مبالغه و افراط کردند که بقولی شعرشان تبدیل به چیستان شده بود. شاعری به نام محمد طاهر غنی کشمیری می‌گوید:
نرگس‌از ‌چشم‌ تو ‌دَم زد، ‌بر‌دهانش زد صبا  / درد دندان دارد اکنون، می‌خورد آب از قلم
ملک‌الشعرا بهار در ذم زیاده‌روی ها در این سبک می‌گوید:
فکرها سست و تخیل‌ها عجیب / شعر پر مضمون ولی دل نافریب /  وز فصاحت بی‌نصیب
هر سخنور بار مضمون می‌کشید / رنج افزون می‌کشید / زان سبب شد سبک هندی مبتذل
یحیی آرین پور در رابطه با وضع شعر در آن دوره، در کتاب «از صبا تا نیما» می‌نویسد: « اشعاری که از ‌گویندگان این دوره باقی مانده، بیرون از شمار است. گویی بیماری شعربافی در این روزگار واگیر بوده و هرکس – چه در ایران و چه در عثمانی و هندوستان – که مختصر سواد فارسی و اندک طبع شعری داشته، می‌کوشیده است که دفتر و دیوانی به نام خود ترتیب دهد. گویند شاعری به نام غواصی یزدی روزی پانصد بیت شعر می‌گفته است و در مدت قریب نود سال عمر طولانی خود، کارش شعرسازی بوده و چهل سال پیش از مرگش چنین ادعا کرده است: ز شعرم آنچه اکنون در حساب است / هزار و نهصد و پنجه کتاب است

سبک شعر بازگشت

پس از انقراض صفویه، در تمام ایام حکومت افشاریه، زندیه و قاجاریه، ایران دستخوش اغتشاشات داخلی و خارجی بود. هر پادشاهی مدتی آرامش برقرار می‌کرد و دوباره فتنه و آشوبی از جایی سر برمی‌آورد. پادشاهان ایران در شرایطی نبودند که به کار حمایت شعر بپردازند، با این همه در قرن دوازدهم هجری، اواخر دوره افشارها نهضت جدید ادبی‌ای رخ داد که پیش‌ قدمش سید محمد شعله اصفهانی بود. او و عده‌ای دیگر از شاعران ایرانی، در برابر رواج سبک هندی، به گذشته شعر کهن فارسی رجعت کردند تا شعر پر قدرت و پر مایه گذشته ایران را از نو زنده کنند.

متأسفانه آنان در «بازگشت» به گذشته، راهی جز تقلید از قدما یعنی فردوسی و عنصری و فرخی و منوچهری و حافظ و سعدی نداشتند. شعر دوره بازگشت درخشش‌هایی داشت اما اساس کار بر تقلید و بازگشتی بی‌قید و شرط بود. و به همین دلیل اشعارشان بسیار شبیه به هم و اغلب حاوی مضامین واحدی بود. مثلاً صبا به استقبال انوری می‌رود و می‌گوید:

خسروا آسمان، زمین تو باد / دست قدرت در آستین تو باد

اختر توسن و سپهر شموس / رام و آهسته زیر زین تو باد

و شاعر دیگر مُجمر، عین او چنین می‌سراید:

خسروا ملک و دین قرین تو باد /  تا ابد هر دو همنشین تو باد

به این ترتیب شعر بازگشت با همه تلاشی که کرد تازگی نداشت و کاری بود بر اساس تقلید و فاقد هر نوع اصالت اندیشه و ابداع و ابتکار. چنان که علی اسفندیاری (نیما) در کتاب «‌ارزش احساسات‌» در باره شعر دوره بازگشت می‌گوید «‌بازگشتی از روی عجز به طرف سبک‌های مختلف قدیم بود.» یا مهدی اخوان ثالث در مقاله‌ای به نام «‌نیما مردی بود مردستان‌» که در مجله اندیشه و هنر به سال ۱۳۳۹، چاپ شده بود در باره شعر دوره بازگشت می‌گوید: «‌نهضت بازگشت فقط به سان کودتایی بود برای ساقط کردن سلطنت انحصاری دودمان سبک هندی که همه از آن به تنگ آمده بودند، اما این بازگشت نه تنها چهره درخشانی نداشت که مشتی سعدی و سنایی و انوری و منوچهری دروغین هم بوجود آورد.»

یکی از شاعران مهم آن دوره طاهره قره‌العین بود که از پیروان سرسخت باب و مبلغ، و مروجی سرسخت بود. اشعار طاهره، هرچند سبک و زبانی نو داشت اما او بیشتر بخاطر عقایدش در بارۀ بابیت و همچنین برابری و تساوی حقوقی زن و مرد، و مخالفتش با حجاب، ازدواج دختران در سنین پایین و تعدد زوجات، معروف و مشهور شد و سرانجام در راه فکر و عقیده‌اش نیز کشته شد.

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۵