دوازده شعر از زیبا کرباسی

 

دوازده شعر از زیبا کرباسی

   برگردان از ترکی زیبا کرباسی

 

۱

فدایی

 

می توانی برای من بمیری

نه

رد شو

برای من میمیری

نه

رد شو

میمیری آیا برای من

نه

رد شو

رد شو

رد شو

رد شو

رد شو

رد شو

اماااااا من

به دلیل هر کس

باید هر که

بخاطر هر کسی

برای آن که گذشت

برای آن که ماند

برای آن که هست

برای آن که قرار است

تک به تک

روی زمین

بخاطر هر انسان

مثل آب خوردن

می توانم چشم ببندم و

ساده بمیرم

……..

رد نمی شوم

 

 

۲

همین نک

 

در پوست خود نمی گنجیدند

راه به نیمه رسیده بود

همین دم

همین جاست

همین قدم

همین نک

نگاهش را سر می داد

سمت تک دماغش

از زمانی که پا به راه آمد

اینجاست

هم اینجا بود

اینجا هم اینجای تو

با اینجا هم اینجای من

فرق دارد برادر

معیار هست

مسافت هست

مساحت هست

سرعت هست

نسبت هست

توانمنی هست

شدت هست

میزان هست

و هرازگاه سردرد

وقتی کلمه ها به دنده ی ناز می افتند

روی کاغذ در اشک چشمم فروکشیده

چال می شوند

وقتی از چانه ی خالی ی پنجی

تمامی نداری

چشمم در تکمه ی سرخ کافشن آبی اش مانده

در یقه ی تا خورده ی پیرهن چارخانه اش

مثل نقاشی های پیکاسو

از گوشه

به سمت چپ صورتش نگاه می کردم

دنبال چهره ات می گشتم

زیر حرکت انگشتان نرمم

روحت شانه به شانه می دوید

از این میز

به آن میز

 

۳

در آن

 

تو جنگ را باخته ای

ای مرگ

بیا و لایتن کن مرا

در آه

در آن

;

در یک

آمد و رفت

 

 

۴

مرد توتک

 

زور تو به وفای من نمی رسد

مرد توتک

طوطیک

آن که تو را به این قروفر

ددر

واداشته

بر روی صندلی که نشسته ای نشانده

به زبانت آورده

در دهانت حرف گذاشته

راهت انداخته

از رو چوغولی

از زیر آنتن فرستاده

به آنطرفت

اینطرف آموخته

به اینطرفت

آنطرف افزوده

پشتت را خالی نکرده

سر به دشمنت نداده

بدخواهانت را یکی یکی

از راه بدر کرده

همین زب زب زب زبان توست

هنوز به قلبت ایمان داشته باش

می زند

می زند

می زند

برقص

 

۵

کسی چه می داند

 

شاید ما هم الکی آدمیم

کسی چه می داند

امروز ده بار

گردنم را

مثل دوربین زیرآبی ها

به اطراف چرخانده ام

از کلمه هایی که می نویسم

می ترسد

شعرم

تکنولوژی دنیا را به لکنت انداخته

فهم آدمی الکتریک درک می کند

دنیا پر شده از

جنتلمن های دیجیتال

شاد باش

عزیزم

هنوز سرما کار می کند

در صافی ی پوست مان

کرشمه ی هوا را می فهمیم

کروور کروور کرکری یش را

ناگهانش را

حس کن لب هایت را

در نم خیس سرما

ملاحت هوا را می فرستم

آرایش گونه های پرت

محک بزن توانایی ی انگشتانت را

در گلوله برفی

برگرد

باز شو به روی بخت

مثل آفتاب در آینه ها بدرخش

در جمجمه ی کسی که بخواهد با تو در بیفتد

کاچوی پر روغن می پزد شاعرت

فعلن

تمامن

محبت باش

 

 

۶

ناچاری

 

ناچاریست

به ناز نشسته کلمه های پوران

به سومین در سادگی

اعتماد

اعتباری نیست

تا به شعر برگردد

نمی جنبد

تکه تکه

نمی شود

گرد و مسطح

پخش آینه ست

در مالش چشم ابرو و

سرخابی کج کوله

الف بای خنگی

که با گیر دادن و

افشاندن

غریبه ست

زیاد کن

جوی ردیف اسب ها را

بگذار سی لاب ها

از سوتین ها شان

بیرون بزنند

پاک شو

پاک شو

در زیبایی ی شیرخام لخت جمله ها

بپیچ

آغشته شو

فرو شو

در جفت چشم

شبق شعر

 

 

۷

چه بخواهی

نخواهی اگر هم

 

خونت به دمای جوش می رسد

می جوشد

وقتی در زبانت می ریزد کلمه هام

عقل چرچیلی ات سوت می کشد

وقتی آغشته ی شعرم می شوی

در صدایم همه ی دمدستگاهت از پا می افتد

رنگت می پرد

زهره ات می ترکد

به چکار و نکار کنم کنم می افتد باور هات

خواستنگاهت درد

آفتاب های صورتی زاییده می شود در جانت

می ترسی

سکده ات می آید

هوای خشک سمجت

آهسته نرم

خودت را باور می کنی

حالت را می پرسد انسانت

پا پس می کشی

نمی کشی

نپژمر جان فدا

نحر

خون شعرم را حتی اگر

کلمه هایم را شکسته صندل کنی

سانسورچی ها را ردیف

بر قافیه هام

باز هجوم می کشد

شعر بابنیه ی خداسرم

گلی که جانش را دربرده از کولاک

برف

چه زحمت به باز شدنش

در ناف بهار

آمدنی ست

چه بخواهی

نخواهی اگر هم

 

 

 

۸

به گرت پای مان نمی رسند

 

تازه از شلوغی درآمده بودیم

من بودم خدا بود و باز خدا بود

سانتم به سانتم

دلخوشی

هر چه در زبان مان شروع به کلمه می کرد

به شده شدن می رسید

از هر طرف پرپیمان

قطره قطره

گشودگی ی خوش

از سانتا مجدلیه

دور زدیم طرف

سانتا باربارا

از باربارا

به سانتا مونیکا

فشاری روی پدال گاز و

مثل موشک پریدیم

پستان هایم شق شق لزگی می زدند

زیر چرخشش چشمش کره و عسل

ما با اسب

کوه ها پیاده

دنبال مان می دویدند و

به گرت پای مان نمی رسیدند

در جاده های خلوت و

سلامت

 

 

۹

چله ها

 

خط مقدم

چلله ها

درهوایی دمکرات

سرراست و سالم

چاره چه گذاشته بودند

چرخ سوارها

خیابان را

سر به سر

با سیستمی تلپاتیک

خودسر

غوروق کرده بودند

ترافیک از ته بود

از قرمز تکان نمی خورد چراغ

در این بلبشو

نشیمن هزار ماشالایی هم

راه چشم ما را بست

در این ماشین قد قناری

از جلوی چشم

تکان نمی خورد

نه به راست

نه به چپ

یکی انگشتش را از روی سیگنال برنمی داشت

دیگری انگشت در هوا حواله می کرد

دلتنگ که

در عجله کدام

خسته حسن به کجا

در این بازار مس و دیگ

من هم دبنگ مانده ام

به این که

آن کون

روی آن جکون

چطور جا گرفته

هنوزم حیرانم

 

 

۱۰

بیدار شو

 

بیدار شو

بیدار شو از خواب

گفتم بیدار شو

دست و صورتت را بشور قلب من

بیدار شو

به سر قلوه جگرم خون رقیق برسان

خون پاکم در رسیدن است

درست درمان

یارم

دک و پزی به هم زده

در شتاب است

به دیدار

شادخوش

 نورانی ی آفتاب

خواستگار فرستاده

در باغباغاتم

چاکرانش را

 

 

۱۱

زبان

 

زبان را برای چه به آدم داده اند

کجا می گردد وقتی می گردد

به سوی که

چرا یخ می زند

چه می شود که یخ می زند

وقتی یخ می زند

اختیار زمان یخ زدن دست چه کسی ست

انسان مگر بند این زبان است

مگر چراست

چرا مگر است

سگ است زبان

زنجیرش را رها کنی

پاچه می گیرد

کامیون یهر دار چهل و چهار تایری

چشم های چو افتاده ی سرخش

حال گاومیش ها را می پرسد

راهش بنداز

راه را باز کند

آتشش بزن

بپیچد

جانش را بگیر

به جمیع ابرها

مسهل بفرستم

 

 

۱۲

زهره ترک می شدم

مثل هر که زهر ترک می شد

 

زهره ترک می شدم

از غربت

فشار

سانسور

گرسنگی

رسوایی

زهره ترک می شدم

از شماتت خلق

رنج

خجالت

نداری

زهره ترک می شدم

از شکنجه

گرفتاری

آویزان شدن

فرو کرده شدن

از گوه

از خون

زهره ترک می شدم

بفرما شربت بگوید

در اتاق نشیمن

جنابان اجل

زهره ترک می شدم

مثل هر بی قلب و شانه

هر بی خایه ی بی شرفی

که زهره ترک می شود

چرا که دوست دارم جان شیرینم را

مثل هر جان شیرین

اما

تو را تو را تو را

ای مظلومی ی دریای سودا

مثل خاک

خوش تر از جان

بیشتر

سیر تر از جان

دوست دارم