محمد حسین زاده؛ گفتگو با دیوار
محمد حسین زاده؛
گفتگو با دیوار
کتری برقی را میزنم و می آیم توی تراس. کش و قوسی به تن میدهم و با هردو مشت گامب گامب به سینه می کوبم. هوا روشن و آسمان صافِ صاف است. اواخر ماه یونی است. نرمه بادی سبک از غرب می وزد و کاکل درختها را شانه میکند. رودخانه پیش پای تراس دراز کشیده و به آسمان می نگرد و آرام میگذرد. بعد از چند هفته باد و باران مداوم، عجب روزی!
چای که دم کشید سینی صبحانه ام را می چینم. تیکه های برشته نان را از تستر درمیآورم و میگذارم گوشه سینی. کره و شیشه مربای هویج کنار نانها. یه لیوان کوچک آب پرتقال هم بغل دست کُپ بزرگ چای. در یخچال هنوز باز است. بین انتخاب پنیر ایرانی یا سوئدی می مانم. دیروز کدام بود یادم نیست. همین طور که سینی فرم میگیرد زیر لب فردین وار می خوانم:
منم که دلشاد اومدم/ بی غم و آزاد اومدم/ به عشق شیرین اومدم ….
هوا محشر است. دو تا «سـاب گریپن» اوج گرفته اند و آسمان نیلگون را خط های پهن سفید میکشند و به شرق میروند. گاهی که هوا صاف است پروازهای نمایشی دارند. بی اختیار یاد تیم آکروجت تاج طلایی نادر جهانبانی می افتم و سالهای پیش از «دیو چو بیرون رود فرشته درآید…»
سیر و پُر که صبحانه خوردم پیپ را روشن میکنم، پا روی پا میگذارم و به عبور بی صدای قایقی در رودخانه نگاه می کنم. کافرستان مثل همیشه امن و امان است.
– صبح بخیر
سرحال جواب میدهم
– بامداد نکو باد.
ظرف خیار و هویج رنده شده و کلم پخته در یکدست و ترازوی کوچک وزن کردن مواد غذایی برای شمردن کالری در دست دیگر پا به تراس می گذارد و پشت به آفتاب می نشیند روبرویم. خدا خدا میکنم که شروع نکند. اما میکند!
– زانو درد نگذاشت دیشب بخوابم. انگار کاسه زانوی راستم ترک ورداشته بخدا.
دوقاشق سبزیجات وزن شده میخورد. تکه نانی برشته را توی ترازو می گذارد. چشمها را تنگ میکند به عقربه ترازو. عینک همراهش نیست.
– رسیدی علفهای باغچه را بگیر. نگاه کن ببین چه خبر است از علف هرز.
نگاه نمی کنم ببینم چه خبر است از علف هرز. پیپ حسابی چاق شده. بادِ ملایم دود را از لب هایم می دزدد و می برد. هیچیم نیست اما دلتنگی سبکی از راه میرسد.
– لادن ها داغون شدن از بارون. باید بجاش نشای میمون بکاریم تا دیر نشده… ووی ئی آفتاب کمرمه سوزوند!
به تکان کله یا بالا بردن ابرویی بسنده میکنم. صمن بکمن زیر دود توتون «کاپیتان بِلَک» به افکار دور و درازی فرو میروم.
– رنگ زدن پذیرایی موند که. مهمونا دوروز دیگه میرسن سوئد و ما هنوز هیچ.
لالمونی گرفتم و کِرم دارم که حرفی نزنم! پیپ را از لب می گیریم و باقی چای دومم را سر میکشم. باد ایستاده و آفتاب قدری گرمتر میتابد. باز چند برش خیار و هویج و کاهو را می گذارد توی ترازو و حساب میکند. گمانم امروز فقط ۵۰۰ کالری جیره دارد.
– این تلفن دندانپزشکی هم که همش مشغوله!
دلتنگی جان می گیرد، زور می گیرد و زمان توی کله ام دور برگشت میزند. باشگاه بولینگ شرکت نفت اهواز و آبجوی شیشه سبز شمس. سینمای فردین. ماموریت گچساران با هواپیمای فرندشیپ. بی ام و ۲۰۰۲ زرد قناری. عینک ری بن، آبادان شهر خومونه. مینی ژوپ، بندرپهلوی، دریا. دوران خوش ستمشاهی!
گردش ماه و سال… الله و اکبرِ پشت بام. شاه سگ زنجیری امریکا. دلخوش به این مقدار نباشید که …جنگ جنگ تا پیروزی. راه قدس از کربلا میگذرد. صلح با صدام جنگ با قرآن است. مهر و تسبیح چینی. فرودگاه استکهلم «کله سیاه لعنتی»
– انگار که …. جمله اش روی انگار که سکته میکند و دستش را بالا میبرد
– اصلا تو گوش میدی من چی میگم، کجایی مرد؟ پناه برخدا!
کمی چای می نوشد بدون قند. برمیگردد و از بالای حصار کوتاه موردها نگاهی طولانی به رودخانه می اندازد. تا اینجا بجز همان بامداد نکو باد تو بگو کلامی گفته باشم نگفته ام. پیپ را میگذارم روی میز. پا عوض می کنم و کمر را به پشتی گرم صندلی راحت باغ می چسبانم. صبرش تمام میشود و محکم می پرسد؛
– مگه من دارم با دیوار حرف میزنم!؟
جوابی که نمی شنود صدا را نازک می کند و سر و گردن می آید
– حال-لا فهمیدم چته. باز شد که آخر هفته میخوایم بریم خونه یکی و تو از حالا خیال داری جفت پا بری تو اعصابم، آره؟
پشت بندش قامت راست کرد. بشقاب نیمه خورده هویج و خیار و کلم را یک دست و ترازو را به دست دیگر گرفت و رفت تو. منهم بلند شدم ایستادم لبه تراس که پیپ را تمیز کنم. رودخانه بی شتاب در راه رسیدن به دریاچه است. پنجره آشپزخانه آنطرفتر پشت سرم باز است. می شنوم:
«فکر می کنه کیه. انگار پسر پطرس شاهه که با آدم یه کلمه حرف نمی زنه. معلوم نیست تو فکر کدوم زن و دختره توی این سن و سال…، شیطون میگه زنگ بزن اداره مهاجرت بگو هرچی تو مصاحبه از سیاسی بودن و زندان گفته دروغ محض بود کاغذ پاغذاش هم از دَم جعلی. بگم تا بلکه برمون گردونن همون خراب شده ای که بودیم.»
همین طور هی می گوید و ظرف و ظروف را محکم می کوبد توی ظرفشویی.
مثل سگ از رفتارم پشیمانم اما لجاجت ایلیاتی اجازه یه معذرت خواهی معمولی از پنجره آشپزخانه را هم نمی دهد. حتی آنقدر جُربزه ندارم که بروم بگویم ببخش، بخدا خودم هم نمیدانم چه مرگم بود این اول صبحی.
باقی روز رفت توی کون سگ ارمنی!
Juni یونی – ماه ششم سال . توضیح اینکه در زبان سوئدی«j» وجود ندارد و این حرف «ی» تلفظ میشود.
Saab Gripen – هواپیمای جنگی ساخت سوئد
Captain Black – توتون معروف پیپ
Jävla svartskallar (کله سیاه لعنتی) – نژاد پرست های سوئد به مهاجرین خاورمیانه میگویند