کریستینا لوگْن؛ خداحافظ خوش باشی
کریستینا لوگْن؛
خداحافظ خوش باشی
(۱۹۴۸- ۲۰۲۰)- شاعر ودرامنویس سوئدی، عضو آکادمی نوبل (صندلی شمارهی ۱۴) ، در زُمرهی نسل شاعران سوئدی بعد از «توماس ترانسترومر» جای میگیرد و البته از سرآمدان این نسل. او در شعرها و متنهایش عناصر و اشیاءنگری خودارجاعی را بهدست میدهد. زبان او آکنده از سمبلهای سنتی/بومی کشورش است که گاهاً به مرزهای تاریخی و سیاسی آن خطّه نیز نیش میزند و با دست بردن در وضعیّت موجود، ریشخندوار، نوعی خندهی وحشتزا میآفریند و از اینمنظر شاید بتوان او را تا حد زیادی متأثر از «کافکا» دانست. «لوگْن» دارای شخصیتی عاصی و رادیکال است و از ابتدای شاعریاش که به اوایل سالهای دههی هفتاد میلادی برمیگردد، بهتمامی نهادها، جریانها و شخصیتهای شبهادبی نزدیک بهدولت سوئد تازیده و از اینرو همواره شاعری جسور در ابراز عقایدش بهحساب میآید. جملگی آثار «لوگْن» سرشار از حسّ بیگانگی، غربت و پوچی آمیخته با طنز و نداهای درونیست. «تنهایی»، «هویّت زنانه» و «مرگ» سه عنصر تماتیک آثار او هستند که در ادبیّت شعرهایش بارز و منحصربهفرد است. در اینباره خودش میگوید: «من فقط از یک موضوع مینویسم: ترسِ عظیمِ از دستدادن انسانها و حتّی ترس از دستدادن خودم. این یگانه موتیفِ متنهای من است.»
«ژان آرنالد» – منتقد ادبی – که بهطرزی دامنهدار آثار لوگْن را خوانش کرده معتقد است او در شرح و تفسیر رئالیسم روزمره و روزمرهگی شیوهی خاص خود را دارد. او خاطرات و تجارب کودکی را با ابزوردیسم و اگزیستانسیالیسم در هم میآمیزد و بدینسان گونهای خودنوشتِ درونماندگار بهدست میدهد که واقعیتها را در آغوش میکِشد.
قطعاتی از آخرین دفتر شعر کریستینا لوگْن «خداحافظ خوش باشی»
به سکوت محتاجم
و به تنهایی
و به یک لباسِ خوش فرمِ زبان.
من به یک راز محتاجم
و به پایهی سنگیِ واقعیت.
حالا
وظیفهی من بیرون کشیدنم
از میانِ جملههای خودم است.
زیستن کنار آمدن با اندوه است.
اگر این را نفهمی
هرگز شادمان نخواهی شد.
*
اندوه نیلوفری بر دریاچهاش دارد.
آنجا تقاضای اقامت خواهم کرد
و نگاهم را در سرزمینِ حفاظت شده
خواهم دید
میان بازندگیام
و من.
و سپس شما سلاح را از من خواهید گرفت
و دستانم را برهم قفل خواهید کرد
و چشمانم را خواهید بست
و قفس را خواهید گشود
و به پرندهام اجازهی پرواز
به واقعیت خواهید داد.
*
آنکه به چیزی نمیآویزد میافتد.
همیشه پای صحبتِ مرگ در میان نیست.
گاهی یک ضربهی مغزی کافی است.
و تصویر پارهای از خود.
افسوس که فقط تیمهای ورزشی
باشگاهِ هوادار دارند.
*
نمیخواهم این دنیا را ترک کنم.
نمیخواهم این دنیا مرا ترک کند.
ما دموکراسی داریم.
من برای این رأی میدهم که زندههای این دنیا
مرا تنها نگذارند.
در صورتِ رد شدنِ این پیشنهاد بدین وسیله تقاضا میکنم
بلافاصله مذاکره با سفیر اقلیم مرگ
آغاز شود.
من میخواهم در وطن خودم
کیفر شوم.
برگردان رباب محب
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۵