بهروز شیدا: در کجای این شب تیره صبح خوابیده است؟

بهروز شیدا:

در کجای این شب تیره صبح خوابیده است؟

گذری از مجموعه داستان تابلو، ترجمه‌ی سیزده داستان کوتاه فارسی به زبان سوئدی، با ویراستاری و مقدمه‌ی فروغ حاشابیکی

 

در جستاری که پیش رو دارید از مجموعه داستان تابلو به‌کوتاهی می‌‌گذریم. به مقدمه‌ی این مجموعه به‌کوتاهی می‌نگریم. سیزده داستان این مجموعه را برمبنای خوانش عناصری از نقد تحلیلی به‌کوتاهی می‌خوانیم.

 

۱

مجموعه‌ داستان تابلو[۱] دربرگیرنده‌ی ترجمه‌ی سیزده داستان کوتاه فارسی‌ به زبان سوئدی، با ویراستاری و مقدمه‌ی فروغ حاشابیکی است. از این سیزده داستان، ده داستان در ایران منتشرشده‌اند؛ سه داستان در خارج از ایران.

ده داستانی که در ایران منتشر شده‌اند، عبارت اند از: حفره،[۲] نوشته‌ی قاضی ربیحاوی، ترجمه‌ی فروغ حاشابیکی، من قاتل پسرتان هستم،[۳] نوشته‌ی احمد دهقان، ترجمه‌ی نیلس ویکلوند، جدول کلمات متقاطع،[۴] نوشته‌ی ناهید طباطبایی، ترجمه‌ی آلکساندر نیلسون، جاده،[۵] نوشته‌ی علی خدایی، ترجمه‌ی نیلس ویکلوند، چند سانت توی زمین،[۶] نوشته‌ی مهسا محب‌علی، ترجمه‌ی مرجانه بختیاری، عنکبوت،[۷] نوشته‌ی سیامک گلشیری، ترجمه‌ی فریده رولین، تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست،[۸] نوشته‌ی محمد آصف سلطان‌زاده، ترجمه‌ی آندرش ویدمارک، خوشبختی چیه؟،[۹] نوشته‌ی محمدرضا گودرزی، ترجمه‌ی مرجانه بختیاری، بودای رستوران گردباد،[۱۰] نوشته‌ی حامد حبیبی، ترجمه‌ی فروغ حاشابیکی، چند روایت معتبر در باره‌ی برزخ،[۱۱] نوشته‌ی مصطفی مستور، ترجمه‌ی اشک دالن.

سه داستانی که در خارج از ایران منتشر شده‌اند، عبارت اند از: سلاح سرد،[۱۲] نوشته‌ی علی عرفان، ترجمه‌ی کِنِت فون زِیپِل، سِفر آخر،[۱۳] نوشته‌ی داریوش کارگر، ترجمه‌ی رضا رضوانی، عقاید پیش پاافتادۀ آقای داوودی،[۱۴] نوشته‌ی حسین نوش‌آذر، ترجمه‌ی کارل یوهان اریکسون.

به مقدمه‌ی مجموعه داستان تابلو به‌کوتاهی بنگریم.

 

۲

فروغ حاشابیکی در مقدمه‌ی خود نخست به جنبه‌های گوناگون ادبیات داستانی پس از انقلاب اسلامی و چرایی‌ی گزینش سیزده داستان مجموعه داستان تابلو اشاره می‌کند، آن‌گاه به‌کوتاهی از تاریخ سنت روایی و تولد داستان کوتاه مدرن فارسی سخن می‌گوید و در پایان به دو نظریه در مود ادبیات مدرن فارسی اشاره می‌کند.

به روایت فروغ حاشابیکی در دوران پس از انقلاب اسلامی، ادبیات فارسی، به‌ویژه ادبیات داستانی‌، صحنه‌ای مناسب برای بیان ماجراهای پُردرد و زخم برآمده از انقلاب بوده است؛ ماجراهایی چون سرکوب خونین نیروهای اپوزیسیون، اختناق بی‌مرز، تبعید و مهاجرت ایرانیان، جنگ ایران و عراق؛ ماجراهایی که پرسش‌ها، سرگردانی‌ها، بحران‌های بسیار ساخته‌اند.

ادبیات فارسی‌ی پس از انقلاب اسلامی، از آن میان ادبیات داستانی، اما تنها صحنه‌ی گسترده‌ی تنوع موضوع‌ها و درون‌مایه‌ها نیست؛ که از نوعی بی‌مرزی‌ی جغرافیایی نیز برخوردار است. ادبیات فارسی در ایران و خارج از ایران به‌صورت موازی نوشته و منتشر می‌شود. تفاوت ادبیات فارسی در ایران و خارج از ایران اما بیش از هر چیز در آن است که ادبیات فارسی در ایران تنها در محدوده‌ی سانسور امکان تولد دارد؛ در محدوده‌ی گفتمان سکوت. ادبیات فارسی در تبعید اما در محدوده‌ی گفتمان سکوت محصور نیست.

ادبیات فارسی در ایران از حضور ادبیات افغان نیز رنگ می‌گیرد. ادبیات افغان حاصل حضور ملیون‌های افغان در ایران است که هم‌چون ملیون‌ها ایرانی که از ایران گریخته‌اند، در گریز از اختناق و ستم و بی‌پناهی مجبور شده‌اند، به ایران بگریزند.

در مجموعه داستان تابلو با گزینش هشت داستان کوتاه از نویسنده‌گان ایرانی در ایران، یک داستان کوتاه از یک نویسنده‌ی افغان در ایران و سه داستان از نویسنده‌گان ایرانی در خارج از ایران، تلاش شده است، طیفی از صداهای گوناگون داستان کوتاه فارسی پژواک پیدا کنند.

به روایت فروغ حاشابیکی تاریخ سنت روایی‌ در ایران را می‌توان از درخت آسوریک آغاز کرد و آن‌گاه از آثار منثوری چون هزار افسان، سندبادنامه، طوطی‌نامه، کلیله و دمنه، داراب‌نامه، بختیارنامه، فیروزنامه، بلوهر و بوذاسف، مرزبان‌نامه، قابوس‌نامه، جوامع‌االحکایات، لوامع‌الروایات، گلستان نام برد.

در میان آثار روایی‌‌ی منظومِ کهن نیز می‌توان به آثاری چون ویس و رامین، شاهنامه، هفت پیکر، خسرو و شیرین، منطق‌الطیر، مثنوی معنوی، اشاره کرد.

در میان آثار روایی‌ی کهن تأثیر گلستان بر ادبیات داستانی‌ مدرن بسیار چشم‌گیر بوده است. بسیاری از منتقدان ادبی‌ی ایران بر این نکته توافق دارند که نثر گلستان الهام بخش نویسنده‌گانی چون صادق چوبک، ابراهیم گلستان، جلال آل احمد، هوشنگ گلشیری بوده است.

در میان ادبیات داستانی‌ی دوران مشروطیت می‌توان از آثاری چون سیاحت‌نامه‌ی ابراهیم بیگ، نوشته‌ی زین‌العابدین مراغه‌ای و کتاب احمد، نوشته‌ی طالبوف تبریزی  نام برد که به بنیان‌ها رمان مدرن فارسی تبدیل می‌شوند. از چرند و پرند، نوشته‌ی علی‌اکبر دهخدا، نیز به‌‌عنوان اولین داستان‌های کوتاه اجتماعی نام برده‌اند.

مجموعه داستان یکی بود یکی نبود، نوشته‌ی محمدعلی جمال‌زاده، را منتقدان ادبی آغازگر داستان واقع‌گرایانه‌ی مدرن دانسته‌اند؛ چه با داستان‌های کوتاه محمدعلی جمال‌زاده است که چهار عنصر داستان‌ واقع گرایانه‌ی مدرن، یعنی زمان، مکان، زبان، پی‌رنگ، جلوه می‌کنند.

داستان کوتاه مدرن فارسی به‌صورت جدی اما با داستان‌های کوتاه صادق هدایت آغاز می‌شود؛ با مجموعه داستان‌هایی چون زنده به گور، سایه روشن، سه قطره خون، سگ ولگرد. در کنار صادق هدایت از دیگر پیش‌گامان داستان کوتاه فارسی نیز می‌توان نام برد؛ از نویسنده‌گانی چون بزرگ علوی با مجموعه داستان چمدان و صادق چوبک با مجموعه داستان‌های عنتری که لوطیش مرده بود، خیمه‌شب‌بازی، چراغ آخر.

در دوران نویسنده‌گانی چون صادق هدایت، صادق‌ چوبک و بزرگ علوی، ترجمه‌ی آثار نویسنده‌گانی چون فیودور داستایوسکی، ادگار آلن پو، آنتوان چخوف، گی‌دوموپاسان بر ادبیات داستانی‌ی مدرن فارسی، از آن میان داستان کوتاه، تأثیر بسیار داشته است.

از میان انبوه مجموعه داستان کوتاه مدرن فارسی در دوران پیش از انقلاب، به‌عنوان نمونه، می‌توان به مجموعه داستان‌های دید و بازدید، نوشته‌ی جلال آل احمد، آذر ماه آخر پاییز، نوشته‌ی ابراهیم گلستان، شهری چون بهشت، نوشته‌ی سیمین دانشور، سنگر و قمقمه‌های خالی، نوشته‌ی بهرام صادقی، مسافرهای شب، نوشته‌ی جمال میرصادقی، شب‌نشینی باشکوه، نوشته‌ی غلامحسین ساعدی، کوچه‌ی بن‌بست، نوشته‌ی مهشید امیرشاهی، غریبه‌ها و پسرک بومی، نوشته‌ی احمد محمود، مثل همیشه، نوشته‌ی هوشنگ گلشیری اشاره کرد.

فروغ حاشابیکی در پایان مقدمه‌اش بر مجموعه داستان تابلو، به نظریه‌‌‌های حسین پاینده و بهروز شیدا اشاره می‌کند. حسین پاینده داستان‌ کوتاه مدرن فارسی را در چهار مکتب رئالیسم، ناتورالیسم، مدرنیسم، پسامدرنیسم تقسیم‌بندی می‌کند. او بر بستر شرح ویژه‌گی‌های این مکتب‌های ادبی و خوانش داستان‌های کوتاه بسیار بر این نکته پای می‌فشارد که بیش‌تر داستان‌های کوتاهی که پس از انقلاب اسلامی‌ در ایران نوشته‌شده‌اند را می‌توان در مکتب‌های مدرنیسم و پسامدرنیسم جا داد؛ به‌ویژه پسامدرنیسم. بهروز شیدا بر حضور پنج گفتمان در ادبیات فارسی‌ی بعد از دوران مشروطیت تأکید می‌کند؛ گفتمان تجدد آمرانه، گفتمان ناسیونالیستی، گفتمان سوسیالیستی، گفتمان مدرنیته‌ی برآمده از عصر روشنگری، گفتمان اسلامی. در کنار این پنج گفتمان اما به سکوت گفتمان‌ها نیز اشاره می‌کند. سکوت گفتمان‌ها به دو شکل تبلور پیدا می‌کند؛ به‌‌شکل تأکید دردمندانه بر خطاهای مشترک این پنج گفتمان یا به‌صورت پسامدرنیسم. همه‌ی این گفتمان‌ها اما در ایران، به‌‌استثنای دوره‌هایی کوتاه، در محدوده‌ی گفتمان سکوت جریان داشته‌اند. گفتمان سکوت یعنی این‌که پاره‌ای از سخن‌ها را هرگز نمی‌توان نمی‌گفت، پاره‌ای از سخن‌ها را هم همیشه باید طور دیگری گفت.

عناصر عمده‌ی نقد تحلیلی را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۳

نقد تحلیلی جهان داستان را برمبنای خوانش عناصری کالبدشکافی می­کند که به‌مثابه‌ی عناصرلازم یک داستانِ پذیرفته­ شده­اند. عناصر عمده‌ی نقد تحلیلی را می‌توان چنین شماره کرد: پی‌رنگ، شخصیت‌پردازی، زاویه دید، فضا، لحن، درون‌مایه.

پی‌رنگ رابطه­ی علت و معلولی­ی حوادثِ یک داستان است؛ بنیانی  که برمبنای آن شخصیت‌های مختلف شکل می­گیرند و حوادث سمت­و­سو می­یابند.

شخصیت‌پردازی تصویر ویژه‌گی‌های شخصیت یک داستان برمبنای چه‌گونه‌گی‌ی حضور و نقش آن‌ها در داستان است.

زاویه دید روشی است که نویسنده برای جایگاه راوی‌ی داستان برمی‌گزیند. زاویه دید نشان روی‌کرد نویسنده به درون‌مایه و شخصیت‌ها نیز هست.[۱۵] Formulärets nederkant

 

فضا برداشت ذهنی یا عاطفی‌ی نویسنده، شخصیت‌ها، یا خواننده از زمینه، زمان، مکان تجربه‌ها، تداعی‌ها، یادآوری‌ها، داوری‌ها است.

لحن سبکی است که راوی و شخصیت‌ها به‌کار می‌گیرند.[۱۶]

درون­مایه­ی هر داستان، اندیشه­ی حاکم بر آن داستان است. این اندیشه از یک­سو به موضوع شکلِ هنری می­بخشد، از سوی دیگر پیامی است که لابه­لای گفتار و اعمالِ شخصیت­های داستان مستتر است.[۱۷]

داستان کوتاه حفره را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۴

خلاصه‌ی حفره را می‌توان چنین خواند: قاسم در جنگ ایران و عراق، در جبهه‌ی جنوب، شهید شده است. پس از مرگ اما زنده‌گی‌اش را به یاد می‌آورد. یادش می‌آید که در سنگر نشسته بوده است و سیگار می‌کشیده است که یک نفر بالای سنگر آمده است و با تفنگی او را کشته است.

ناپدری‌اش، مش اسماعیل، را به یاد می‌آورد که بعد از مرگ پدرش در زندان، مادرش با او ازدواج کرده است. یاد پدرش می‌افتد که کارگر ساختمانی بوده است و او وردست‌اش بوده است. یاد دخترخاله‌اش، زری، می‌افتد که عاشق‌اش بوده است. شغل قاسم پادویی در پاساژها بوده است. یاد  کارفرماها، شاگردان و هم‌کاران‌اش می‌افتد. یادش می‌افتد که چه‌گونه در پانزده ساله‌گی یک چشم‌اش را به‌خاطر ریزش آب شور از دست داده است و به جایش تنها یک حفره‌ی زخم باقی‌مانده است. یاد روزی می‌افتد که با پدرش به دزدی رفته بوده است. یاد عباس بچه محل‌اش می‌افتد که درجنگ ایران و عراق شهید شده است و هنگامی که زری در کنار حجله‌ی او گریه کرده است، حسادت به او سبب شده است که به جبهه برود.

سرانجام یادش می‌آید که بالای سنگری رفته است و کسی را که در سنگر سیگار می‌کشیده است و به‌جای یک چشم‌‌اش یک حفره‌ی زخم داشته است، با تفنگ کشته است.

درون‌مایه‌ی حفره را می‌توان چنین خواند: جنگ جز به معنای کشتن وجود خویش نیست. شلیک‌کننده و شلیک‌شونده یکی اند. قاتل و مقتول یکی اند. آن‌ها گاه مرده‌گانی هستند که به‌خاطر رشک به مرده‌گانی دیگر به جبهه آمده‌اند. رزمنده‌گان با کشتن دشمن گاه به کم‌بودهای خویش پاسخ می‌‌دهند.

دیگر عناصر حفره را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان دایره‌ای، برمبنای چرخش زنده‌گی‌ی یک شهید جنگ ایران و عراق در ذهن خود او. شخصیت‌هایی توأمان ویران و ویران‌کننده که در وجود راوی در قامت قاتل و مقتول یکی می‌شوند. زاویه دید اول شخص، زاویه دید قاسم. فضای پُردرد و زخم و مرگ و تنهایی. لحن دردمندانه و پُراز تنهایی‌ی راوی.

داستان کوتاه من قاتل پسرتان هستم را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۵

خلاصه‌ی من قاتل پسرتان هستم را می‌توان چنین خواند: فرامرز بنکدار نامه‌ای به رضا جبارزاده، پدر محسن، هم‌رز‌م‌اش در جنگ ایران و عراق، نوشته است. داستان من قاتل پسرتان هستم، متن این نامه است. او در این نامه برای رضا جبارزاده نوشته است که دشمن محسن را نکشته است، بل‌که او خود قاتل محسن هم‌رزم و مربی‌اش بوده است و اکنون برای هر مجازاتی آماده است. او و محسن عضو گروهان غواص بوده‌اند که باید مواضع اولیه‌ی دشمن در کنار اروندرود را تصرف می‌کرده‌اند. در جریان عملیات محسن از ناحیه‌ی گلو تیر می‌خورد و شروع به خِرخِر می‌کند. فرمانده‌‌ی گروهان به فرامرز بنکدار فرمان می‌دهد که سر محسن را زیر آب کند، چرا که صدای گلویش همه‌ی گروهان را به خطر می‌اندازد. سرانجام فرامرز بنکدار محسن را که یک بار او را از غرق شدن در رودخانه نجات داده است، با کمک فرمانده‌‌اش در آب غرق می‌کند. او قاتل پسر رضا جبارزاده است؛ قاتل محسن.

درون‌مایه‌ی من قاتل پسرتان هستم را می‌توان چنین خواند: قاتل گاه خودی است. جنگ فاصله‌ی فاصله‌ی دشمن و هم‌رزم را مخدوش می‌کند. میل به پیروزی جایی برای مهربانی باقی نمی‌گذارد، هم‌رزم را تبدیل به قاتل می‌کند، بار کابوسی همیشه‌گی را بر شانه‌ می‌نشاند.

دیگر عناصر من قاتل پسرتان هستم را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای نامه‌ی اعتراف‌گونه‌ی برخاسته از حس گناهِ بی‌پایان از قتل یک دوست. شخصیت‌های فرمان‌بر ومستأصل رزمنده‌گان ایرانی در جبهه‌ی جنگ ایران و عراق. زاویه دید اول شخص، زاویه دید فرامرز بنکدار. فضای سرشار از خشونت و مرگ و بی‌رحمی‌. لحن گناه‌آلود و بخشش‌خواه راوی.

داستان کوتاه جدول کلمات متقاطع را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۶

خلاصه‌ی جدول کلمات متقاطع را می‌توان چنین خواند: صفیه و آقای سمیعی زن و شوهر اند. آقای سمیعی بازنشسته شده است. آقای سمیعی بسیار منظم است. همیشه صبح‌ها به خرید می‌رود. صبحانه را همیشه آقای سمیعی درست می‌کند. آن‌ها سه بچه دارند که از خانه رفته‌اند؛ دو پسر و یک دختر. در دوران جوانی بر سر حسادت‌های آقای سمیعی قهرها و دعواها داشته‌اند. در دوران بازنشسته‌گی اما آقای سمیعی خوش‌اخلاق شده است. آقای سمیعی به جدول کلمات متقاطع علاقه دارد. او و دوستان‌اش هر روز عصر برای کنترل جدولی‌هایی که حل کرده‌اند، به پارک می‌روند. در آن‌جا او و آقای ظهیری جدول‌هایی را که حل کرده‌اند، با هم مقابله و در یافت واژه‌های باقی‌مانده‌ به یک‌دیگر کمک می‌کنند. آقای شهپری که بسیار اهل مطالعه است و بچه‌هایش آمریکا هستند، نیز به پارک می‌آید. آقای شیری هم گاهی می‌آید. روزی آقای شهپری به آقای سمیعی مردی را نشان می‌دهد که با زن آقای ظهیری رابطه داشته است. آقای سمیعی هم به زن‌اش شک دارد. به خانه می‌آید و از او می‌خواهد بنویسد که با کسی رابطه ندارد. یک بار هم به او گفته که به پسر عمویش که به خواستگاری‌ی دختر او برای پسرش آمده است، شک کرده است. پیش از این نیز هر بار شک کرده است، از زن‌اش خواسته است بنویسد با کسی رابطه ندارد. در چمدان‌اش بیست – سی نامه دارد که در آن‌ها صفیه نوشته است به او وفادار است. این بار اماهنگامی که بازهم به صفیه شک می‌کند و از او می‌خواهد بنویسد، دچار حمله‌ی قلبی می‌شود. صفیه گریه می‌کند و می‌گوید که می‌نویسد.

درون‌مایه‌ی جدول کلمات متقاطع را می‌توان چنین خواند: تنهایی‌ی دوران پیری، بحران رابطه‌‌ی دو جنس، رقابت بر سر دیده شدن، شباهت کسالت‌بار زنده‌گی‌ی گروهی از انسان‌ها به‌ یک‌دیگر.

دیگر عناصر جدول کلمات متقاطع را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای یک زندگی‌ی پُرتشنج. شخصیت‌هایی که برمبنای تنهایی، بی‌اعتمادی یا رقابت با یک‌دیگر شکل می‌گیرند. فضای پُرجدالِ روزهای بی‌حادثه و پُرحسرتِ و اضطرابِ دوران پیری. لحن گزارش‌گونه‌ی راوی، لحن عامیانه، روزمره، جدال برانگیز و معطوف به خود شخصیت‌ها.

داستان کوتاه جاده را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۷

خلاصه‌ی جاده را می‌توان چنین خواند: زن میان‌سالی، دلفریب خانم سبحانی، در دویست متری‌ی جاده‌ای خانه دارد که به آمل می‌رود. خانه‌ی دلفریب خانم سبحانی بر سر دو راهی است. یک طرف به رودهن می‌رود؛ طرف دیگر به فیروزکوه. روبه‌روی خانه‌ی او قهوه‌خانه‌ای کنار جاده است؛ متعلق به آقای اصلان و پاتوق راننده‌گان کامیون. دلفریب خانم سبحانی سی سال پیش با هم‌سرش، نوروزخان، به این خانه آمده است. نوروزخان اما عاشق دختری شده است که با مرد دیگری رفته است. سرانجام نوروزخان دنبال دختر رفته است. حالا زن تنها است با عکس پسر و نوه‌اش کنار آینه. مرد کامیون‌داری که از او به‌نام آقا یاد می‌شود، یک شب به خانه‌ی دلفریب خانم  سبحانی آمده و پیش او مانده است. حالا بازهم، روزهایی بعد، دلفریب خانم سبحانی سر جاده ایستاده است و منتظر کسی است که بیاید؛ آقا یا کس دیگر.

درون‌مایه‌ی جاده را می‌توان چنین خواند: بحران رابطه‌ی دوجنس، تنهایی‌ی برآمده از گذر شتابان عمر، رنج از زنده‌گی در جامعه‌ای سنتی که حمل نقابی ضخیم، به‌ویژه برای زنان، را گریزناپذیر می‌کند.

دیگر عناصر جاده را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب آمیخته‌ای از زمان خطی و دایره‌ای، برمبنای تنهایی‌ی زن میان‌سالی که به هزار شکل درجست‌وجوی هم‌دم است. شخصیت تنها و مهرطلب دل‌فریب خانم سبحانی، شخصیت‌ ویران‌کننده‌ی شخصیت‌های غایب، شخصیت سودجوی شخصیت‌های گذرا. آمیخته‌ی زاویه دید سوم شخص و تک‌گویی‌ی درونی‌ی دلفریب خانم سبحانی. فضای سرشار از تنهایی‌. لحن گزارش‌گونه‌ی راوی‌ ، لحن آکنده از حس گناه و باخت دلفریب خانم سبحانی.

داستان کوتاه چند سانت توی زمین را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۸

خلاصه‌ی چند سانت توی زمین را می‌توان چنین خواند: زنی دوش گرفته است، ملافه‌ها را عوض کرده است و منتظر معشوق عارف‌مسلک‌اش است. مرد وارد می‌شود. مرد شب‌های زیادی با زن‌های زیادی بوده است. زن نیز برای مقابله با خیانت مرد، شب پیش با مرد دیگری بوده است. پیش از آمدن صبح‌هنگامِ مرد به خانه اما رب‌دشامبر ارغوانی پوشیده است و عطری را زده است که مرد برای تولد‌ش خریده است. زن نقاش است و شبی که مرد تا صبح به شماره تلفن او پاسخ نداده است، با کشیدن یک تابلو خشم خود را فرونشانده است. حالا زن به مرد می‌گوید دل‌اش برای او تنگ شده است و حتا قیافه‌ی مردی را که شب گذشته با او بوده است، از یاد برده است. از او به‌طعنه می‌خواهد به ماجرایی که با یک دوش گرفتن از روی تن پاک می‌شود، زیاد فکر نکند. مرد اما رو به پنجره میخ‌کوب شده است و بیرون را نگاه می‌کند.

درون‌مایه‌ی چند سانت توی زمین را می‌توان چنین خواند: رنج از خیانتی که آدمی خود بارها  نسبت به دیگری روا داشته است. تبدیل عشق به خشمی که تنها با انتقام آرام می‌شود. فریب‌کاری‌ی مستمر نوعی از مردان که در راه رابطه‌ی جسمانی با زنان متعدد، نقاب بی‌نیازی‌ یا توجیه‌ عارفانه به چهره می‌زنند.

دیگر عناصر چند سانت توی زمین را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای رنج طولانی، بی‌صدا و انفجار آمیز یک زن از خیانت مستمر مردش. دو شخصیت حاضر، یکی ساکت یکی گویا، سایه‌ی یک شخصیت آشنای غایب، سایه‌ی شخصیت‌های ناآشنای دیگر. زاویه دید دوم شخص خطابی، سخن زن خطاب به مرد. فضای پُرخشم و تحقیر. لحن خشمگین، متلک‌گو، تلافی‌کننده‌‌ی زن.

داستان کوتاه عنکبوت را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۹

خلاصه‌ی عنکبوت را می‌توان چنین خواند: شیوا و مهرداد زن و شوهر اند. مهرداد به افشین تلفن می‌کند و می‌گوید می‌خواهد او را ببیند. مهرداد و شیوا با هم دعوا و زدوخورد کرده‌اند. دختری به مهرداد تلفن کرده است. شیوا سوءظن پیدا کرده است. افشین به مهرداد می‌گوید که تردید ندارد که او و شیوا باید از هم جدا شوند. شیوا خود را در اتاقی زندانی کرده است. افشین، هم‌راه با مهرداد، شیوا را با ماشین‌ به خانه‌ی برادر شیوا می‌رساند. مهرداد به افشین می‌گوید به‌اصرار دختری که به او مقاله‌هایی برای ترجمه داده بوده است، به نمایشگاه نقاشی رفته بوده است. شیوا به او زنگ زده بوده است که برای شام بیرون بروند، اما مهرداد نیامده است. شب که مهرداد به خانه آمده است، دعوایشان شده است. مهرداد به افشین می‌گوید علاقه‌ای به آن دختر ندارد. تنها شیوا را دوست دارد. افشین به مهرداد می‌گوید که فیلمی به نام عنکبوت کرایه کرده است و از مهرداد می‌خواهد که به خانه‌ی او برود و دو نفری فیلم را ببینند. در راه خانه‌ی افشین اما شیوا به افشین تلفن می‌کند. مهرداد از افشین می‌خواهد که او را به خانه برساند. افشین مهرداد را به خانه می‌رساند. آن‌گاه تصمیم می‌گیرد به خانه‌ی خود که رسید، غذا بخورد و فیلم عنکبوت را به‌تنهایی ببیند.

درون‌مایه‌ی عنکبوت را می‌توان چنین خواند: بحران رابطه و ناهم‌زبانی‌ی دوجنس،  تنهایی‌ی آن‌ها در حضور یک‌دیگر، تقدیر تلخ رابطه‌ای که به پایان نمی‌رسد.

دیگر عناصر عنکبوت را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای درگیری‌ی یک زن و شوهر که به هم زنجیر شده‌اند. شخصیت‌های تنها، روزمره، پُرمشکل. زاویه دید اول شخص، زاویه دید افشین. فضای پُرخشم و باخت و تنهایی. لحن بازیگرانه‌ و جست‌وجوگرایانه‌ی راوی، لحن خشمگین و بخشش‌جوی مهرداد، لحن خسته و گریزان شیوا.

داستان کوتاه تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۰

خلاصه‌ی تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست را می‌توان چنین خواند: سردار افغانی، اهل افغانستان، که ده سال است در ایران زنده‌گی می‌کند، در کارگاهی به‌صورت غیرقانونی استخدام می‌شود. کارفرمای او دل‌اش می‌خواهد به افغان‌ها کمک کند. بازرسی از وزارت کار به کارگاهی می‌آید که او در آن‌جا کار می‌کند. کارفرما به‌دلیل استخدام کارگر افغانی می‌تواند به شش ماه تا سه سال زندان محکوم شود. کارفرما، خلیل‌الله ضامن، به بازرس رشوه می‌دهد تا سردار افغانی به کارش ادامه دهد. سردار افغانی اما از ادامه‌ی کار در کارگاه انصراف می‌دهد، کارگاه را ترک می‌کند و به قهوه‌خانه‌ی عباس آقا می‌رود. عباس آقا به او پیش‌نهاد می‌کند یک شناس‌نامه‌ی تقلبی‌ی ایرانی برای خودش درست کند. شخصی به‌نام آقامیرزا با دریافت مبلغ زیادی برای او شناس‌نامه‌ای به‌نام گرگین شاهین‌پر درست می‌کند. با این شناس‌‌نامه او در جست‌وجوی حس شهروندی در انتخابات ریاست جمهوری‌ شرکت می‌کند و به کاندیدایی غیر از کاندیدایی که  آقامیرزا اصرار دارد، رأی می‌دهد. آن‌گاه هم‌‌راه با هم‌سرش به مشهد می‌رود. در راه بازگشت از مشهد به تهران اما  یک افسر نیروی انتظامی اتوبوس را متوقف می‌کند و از او می‌خواهد که مدرک شناسایی‌اش را نشان دهد. سردار افغانی شناسنامه‌اش، با نام گرگین شاهین‌پر، را نشان می‌دهد. افسر او را پیاده می‌کند و به چادری در کنار جاده می‌برد. آن‌گاه سردار افغانی در زیر شیشه‌ی میزی که افسر نیروی انتظامی پشت آن نشسته است، تصویر مردی را می‌بیند که همان گرگین شاهین‌پر است؛ یک مجرم تحت تعقیب.

درون‌مایه‌ی تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست را می‌توان چنین خواند: رنج، بی‌هویتی، زنده‌گی‌ی تبعیض‌آمیز افغان‌ها در سرزمینی غریب، جست‌وجوی هویت و حس شهروندی با استفاده از نام یک مجرم، اسارت در برزخ بی‌هویتی یا مجرم بودن.

دیگر عناصر تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای تنهایی و آواره‌گی و برخورد تبعیض‌آمیز با یک افغان در ایران. شخصیت‌های تنها، آواره، آرزومندِ هویت و بُرد و پناه. زاویه دید سوم شخص. فضای تنهایی‌ساز و پُرتبعیض و پُرخطر. لحن گزارش‌گونه و تلخ راوی، لحن کاربردی‌ی دیگر شخصیت‌ها.

داستان کوتاه خوشبختی چیه؟ را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۱

خلاصه‌ی خوشبختی چیه؟ را می‌توان چنین خواند: مجری‌‌ی یک برنامه‌ی رادیویی به خیابان آمده است و در حال تهیه‌ی برنامه‌ای است با موضوع معنای خوش‌بختی. او از ره‌گذران این سئوال را می‌پرسد که خوش‌بختی چیست؟

پسری که دانش‌جوی سال آخر ترمودینامیک است، به دوست‌ دخترش پیغام می‌دهد و با مجری‌ی برنامه حرف‌اش می‌شود. یک دختر پانزده – شانزده ساله می‌گوید که دوست پسرش خیلی حسود است و دوست ندارد او با مرد غریبه حرف بزند. یک زن مُسن مجری را با پسر یکی از دوستان‌اش اشتباه می‌گیرد و با این‌که می‌فهمد اشتباه کرده است، به او  شماره تلفن می‌دهد. یک پسربچه با مجری حرف‌اش می‌شود و به طرف او سنگ پرتاب می‌کند. پیرمردی از مردم پولِ عکس پزشکی‌ برای کمر دردناک‌اش می‌خواهد. زن جوانی که در یک دست شصت – هفتاد موز گرفته و در دست دیگرش سی کیلو پرتقال دارد، در جواب مجری که به شوهر او به‌خاطر داشتن چنین زنی تبریک می‌گوید، پاسخ می‌دهد که شوهر ندارد و مأمور خرید شرکتی است که سفارش‌های مجالس عزاداری را می‌پذیرد. یک رفتگر در مقابل پرسش او فقط  تشکر می‌کند. مرد بدن‌سازی به او می‌گوید خوش‌بختی دمبل است، چرا که دم به دم رو دست سوار است. زنی که لیسانس آمار دارد، به او می‌گوید که بیست سال است که بی‌کار است و خوش‌بختی مال کسی است که کار داشته باشد. مغازه‌داری می‌گوید خوش‌بختی در دل ما است و فقط باید دست دراز کنیم و بیرون‌اش بیاوریم. زنی می‌گوید هرکس خوش‌بختی را به چیزی می‌داند؛ کسی به پول؛ کسی به عشق؛ کسی به آزادی. مجری مردی را می‌بیند که در پیاده‌رو راه می‌رود و کتاب می‌خواند. از او می‌پرسد چه‌طور می‌تواند موقع راه رفتن کتاب بخواند. او به مجری پاسخ می‌دهد: برو کنار بذار آفتاب بیاد! و اضافه می‌کند که این جمله‌ی دیوژن یا دیوجانوس در پاسخ اسکندر مقدونی است. آن‌گاه به مردم توصیه می‌کند در برابر دولت‌مردان جایی دراز بکشند که آفتاب به‌شان بخورد. برنامه تمام می‌شود و مجری از شنونده‌گان می‌خواهد همه یک صدا بگویند ای خدای مهربان، من چه‌قدر خوش‌بخت ‌ام!

درون‌مایه‌ی خوشبختی چیه؟ را می‌توان چنین خواند: رسانه‌ای برنامه‌‌ای تبلیغی به‌قصد پژواک صداهایی کاذب و کلیشه‌ای می‌سازد. همه‌ی مصاحبه‌شونده‌گان اما رسانه را تنها وسیله‌ای برای بیان نیازها، تنهایی‌ها، دردها، خشم‌های خویش می‌یابند.

دیگر عناصر خوشبختی چیه؟ را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای صداهای متفاوت یا متناقضی که در یک گفت‌وگوی رادیویی به گوش می‌رسند. شخصیت کلیشه‌ای و ازخودبیگانه‌ی مجری‌ی برنامه، شخصیت‌های متفاوت مصاحبه‌شونده‌گان که در میل‌ به پژواک صدایشان در فرصت اندک پاسخ به پرسش مجری،‌ شبیه می‌شوند، شخصیت عاصی و طنزآلود مصاحبه‌شونده‌ی آخر. غیاب زاویه دید خاص، گفت‌وگوهای نمایش‌گونه. فضای طنزآمیز کلیشه‌شکن. لحن کلیشه‌ای‌ی مجری، لحن دردمندانه، فرصت‌طلبانه، طنزآمیز مصاحبه‌شونده‌گان.

   داستان کوتاه بودای رستوران گردباد را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۲

خلاصه‌ی بودای رستوران گردباد را می‌توان چنین خواند: مردی در رستوران گردباد به‌عنوان پیش‌خدمت کار می‌کند. به روایت راوی او برای خودش یک پا بودا است و اگر یک دانای کل بی‌کار پیدا می‌شد و به سرسرای ذهن او می‌رفت، از خالی بودن آن‌جا مات و مبهوت می‌ماند. او کارگر ساختمانی بوده است، اما به دلیل خالی کردن یک فرغون ماسه از طبقه‌ی دوم روی سر صاحب کارش، از کار اخراج شده است. در رستوران، نخست به‌عنوان کمک‌آشپز کار می‌کند. جایی ندارد. گوشه‌ی رستوران می‌خوابد. شبی آشپز به او می‌گوید که بزرگ‌ترین عشق زنده‌گی‌اش را در آشپزخانه از دست داده است و به او پیش‌نهاد می‌کند جان‌اش را بردارد و از آن‌جا برود. همان شب آشپز می‌میرد. او پیش‌خدمت می‌شود. چندی بعد اما کار در رستوران را تمام می‌کند. در چهارراهی با مرد جوان نحیف و رنجوری که به تیر چراغ برق تکیه داده است، برخورد می‌کند. مرد جوان به او می‌گوید که داناهای کل هم روزی خسته می‌شوند.

درون‌مایه‌ی بودای رستوران گردباد را می‌توان چنین خواند: زنده‌گی‌‌ی روزمره‌، تنهایی، خسته‌گی سبب می‌شود که اندیشه به معنای وجود که در تفاوت با صدای حقیر و مسط، بر بستر دانایی، توانایی و جست‌وجو جوانه می‌زند، گم شود.

دیگر عناصر بودای رستوران گردباد را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای جست‌وجوی معنای وجود در مکانی که تبلور فوران نیاز ناگزیراست. شخصیت حیران، سرگردان، غیرقابل پیش‌بینی‌ی پیش‌خدمت، شخصیت تنها و سوگوار آشپز، شخصیت نیازمند و بازنده‌ی مرد جوان. زاویه دید سوم شخص. فضای یک‌نواخت و پُرتکرار. لحن حیران و جست‌گوگر راوی. لحن تقدیرگرایانه و ناامیدانه‌ی مرد جوان.

داستان چند روایت معتبر درباره‌ی برزخ را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۳

خلاصه‌ی چند روایت معتبر درباره‌ی برزخ را می‌توان چنین خواند: مردی که دانش‌جوی دکترای ادبیات است، در یک قطار متروی تهران با سر در چاه عشق دختری به اسم سوفیا سرمدی می‌افتد. در آزمایشگاه خون به سراغ او می‌رود. دختر از او خون می‌گیرد. به دختر شعری می‌دهد. کمی بعد عاشق سارا فارسی می‌شود و در چاه عشق او می‌افتد. سارا فارسی هم‌کلاس او در درس شعر خاقانی است. به سارا فارسی هم شعری می‌دهد. سوفیا سرمدی با او در کافه قرار می‌گذارد و به او می‌گوید یک کارمند آزمایشگاه از او خواستگاری کرده است، اما اگر او بخواهد با او ازدواج می‌کند، وگرنه قبول می‌کند که با کارمند آزمایشگاه ازدواج کند. در کافه سه دختر قهوه می‌خورند. او در حالی‌که سارا و سوفیا در سرش می‌چرخند، دل‌اش می‌خواهد در چاه عشق یکی از آن سه دختر بیفتد. فکر می‌کند زن درختی بهشتی است که هر شاخه‌اش در خانه‌ای افتاده است و باید همه‌ی درخت را داشت نه تکه‌ای از آن را. او در خوابگاه دانش‌جویی، دوستی به‌نام ناصر دارد که فکر می‌کند هر مردی به هر زنی بگوید دوست‌ات دارم، زن فریب می‌خورد. یک بار ناصر به او تلفن کرده است و گفته است که سارا فارسی به او نامه‌ای داده است که لای مثنوی‌ی نیکلسون است، اما هرچه می‌گردد نامه را نمی‌یابد.

درون‌مایه‌ی چند روایت معتبر در باره‌ی برزخ را می‌توان چنین خواند: جست‌وجوی‌ مکرر مردی که در راه یافت تمامیت زنانه‌گی همیشه تنها می‌ماند، تلاشی ناکام در راه پیوند زنانه‌گی و مردانه‌گی که حاصلی جز فراق ندارد.

دیگر عناصر چند روایت معتبر در باره‌ی برزخ را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب درهمآمیخته‌گی‌ی زمانی؛ برمبنای جست‌وجو‌های ناگزیز یک مرد که در پی یافتن تمامیت زنانه‌گی گرد زنان بسیار می‌چرخد. شخصیت سرگردان و جست‌وجوگر راوی، شخصیت فریب‌کار و فرصت‌طلب ناصر، شخصیت‌ محو یا کم‌رنگ دیگر شخصیت‌ها. زاویه دید اول شخص. فضای کم‌حادثه‌ی روزمره. لحن خون‌سردانه و کم‌تلاطم راوی، لحن بی‌تفاوت و کاربردی‌ی دیگر شخصیت‌ها.

داستان کوتاه سلاح سرد را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۴

خلاصه‌ی سلاح سرد را می‌توان چنین خواند: راوی، که گاهی «چیزهایی هم می‌نویسد»، در کنسرتی در پاریس مردی به‌نام پیروز را می‌بیند. مرد از او می‌خواهد که در صورت امکان برای فردا قرار ملاقاتی بگذارند. راوی می‌پذیرد. هنگام ملاقات، پیروز برای راوی گوشه‌هایی از زند‌ه‌گی اش را روایت می‌کند. پیروز زمانی در مکه بوده است. شرطه‌ای به او حمله کرده است. مردی به‌نام ناصر به فرمان رئیس‌اش شرطه را زده و او را نجات داده است. رئیسِ ناصر از قدرت‌مداران جمهوری‌ی اسلامی بوده است. پیروز برای راوی تعریف می‌کند که روزی ناصر را در پاریس دیده است. پیش از این شنیده بوده است، ناصر در زندان مأمور شکنجه است. ناصر از او خواسته است که برای خرید وسائل گریم با او به مغازه‌ی وسائل گریم بیاید. به او گفته است که می‌خواهد خود را به‌شکل یکی از سران نظام درآورد، خود را به جای او جا بزند و با فریب مردان مسلح او، در فرصت مناسب گردن‌اش را بزند. آن‌گاه پیروز را به اتاق هتل‌اش می‌برد و از او می‌خواهد که به او کمک کند و برای تمرین خود را به‌شکل پیروز گریم ‌می‌‌کند. در آن‌جا پیروز به ناصر می‌گوید که رئیس شب پیش از مرگ‌اش در بمب‌گذاری، به او گفته است که حکومت تصمیم به قتل او گرفته است، اما رئیس دستور داده است پیروز را فراری دهند و چندی بعد به‌دستور رئیسِ مقتول از ایران خارج شده است. ناصر به پیروز می‌گوید که رئیس دستور قتل او را هم داده بوده است. آن‌گاه ناصر پس از گریم شبیه پیروز می‌شود و به پیروز می‌گوید، هر دو دستور رئیس باید اجرا شود. دستور فرار پیروز اجرا شده است و حالا باید فتوای مرگ او اجرا شود. آن‌گاه گردن پیروز را قطع می‌کند. مردی که روبه‌روی راوی نشسته است، ناصر است که خود را به شکل پیروز گریم کرده است. راوی فرار می‌کند؛ نومید از این‌که زن‌اش باور کند که کشته‌ی او به خانه رسیده است.

درون‌مایه‌ی سلاح سرد را می‌توان چنین خواند: در میان مأموران جمهوری‌ی اسلامی قاتل و مقتول، بازیگر و تماشاگر، گریمور و گریم‌شونده همه هم‌سرشت اند.

دیگر عناصر سلاح سرد را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب درهم‌آمیخته‌گی‌ی زمانی، برمبنای ددمنشی‌ی جمهوری‌ی اسلامی، بی‌رحمی و سبک‌مغزی‌ی عاملان جمهوری‌ی اسلامی، چندچهره‌گی‌ی بازیگرانه‌ی مأموران اطلاعاتی‌ی جمهوری‌ی اسلامی. شخصیت هراسان و ساده‌دل راوی، شخصیت‌ هم‌سرشت و شبیه ناصر، پیروز و دیگر مأموران جمهوری‌ی اسلامی. زاویه دید اول شخص. فضای گانگسترگونه‌، پُرنیرنگ و وحشت‌آلود‌. لحن‌‌ ترسان، متحیر، پارانوییک راوی، لحن تهدیدکننده، ترسان، فریب‌کارانه‌ی دیگر شخصیت‌ها.

داستان کوتاه سِفر آخر را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۳

خلاصه‌ی سِفر آخر را می‌توان چنین خواند: خسرو پس از آغاز سرکوب و کشتار نیروهای اپوزیسیون توسط جمهوری‌ی اسلامی به ترکیه گریخته‌ است تا از آن‌جا راهی برای پناهده‌گی در یکی کشورهای غربی پیدا کند. رسول یکی از دوستانی است که خسرو در استانبول یافته است. رسول در خانه‌ی تیمی بوده است. یک ربع پیش از از حمله‌ی مأموران مسلح جمهوری‌ی اسلامی از خانه بیرون آمده است. مأموران دو تن از هم‌خانه‌ای‌هایش، ایرج و یاور، را اسیر کرده و به دار آویخته‌اند. پول رسول را یکی از قاچاقچیان انسان خورده است. حالا رسول با یکی از قاچاقچیان، کوروش‌خان، هم‌کاری می‌کند. کوروش‌خان امکان سفر خسرو به سوئد را فراهم می‌کند. خسرو از پیش‌خوان کنترل پاسپورت می‌گذرد و سوار هواپیما می‌شود. رسول هم سه چهارردیف جلوتر نشسته است. خسرو در توری‌ی صندلی‌ی جلویش تکه‌‌هایی از نوشته‌هایی از نویسنده‌گان ایرانی‌ می‌بیند که از زخم و چرایی‌ی تبعید نوشته‌اند. نوشته‌ها از مجله‌هایی بریده شده‌اند که تاریخ هفت – هشت سال بعد را دارند.

درون‌مایه‌ی سِفر آخر را می‌توان چنین خواند: آواره‌گی‌ و بی‌پناهی‌ و غربت، فرجام کسانی است که از ستم جمهوری‌ی اسلامی گریخته‌اند. انگار از هجوم زخم و مرگ به سوی سرگردانی و دل‌تنگی گریخته‌اند.

   دیگر عناصر سِفر آخر را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب درهم‌آمیخته‌گی‌ی زمانی، برمبنای سرکوب بی‌رحمانه‌ و خونین نیروهای اپوزیسیون توسط جمهوری‌ی اسلامی، گریز ناگزیر از ایران، اندوه زنده‌گی در تبعید. شخصیت‌هایی یک‌سره دردمند، زخمی‌ی گذشته، رانده‌شده. زاویه دید، آمیخته‌ی سوم شخص و دوم شخص خطابی، سخن راوی خطاب به خسرو. فضای پُردرد و هراس و اجبار. لحن پرسش‌گرانه، حیرت‌آمیز و دردمندانه‌ی خسرو، لحن کاسب‌کارانه یا هراسان دیگر شخصیت‌ها.

داستان کوتاه عقاید پیش پا افتادۀ آقای داوودی را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۴

خلاصه‌ی عقاید پیش پا افتادۀ آقای داوودی را می‌توان چنین خواند: آقای داوودی مردی چهل‌ودوسه ساله است. همه‌ی شور جوانی را در ایران جا گذاشته و اینک در آلمان به مردی وسواسی و گوشه­گیر تبدیل شده است. با این‌همه گاه دست هم­سرش را می­گیرد و به خرید می‌رود و گاه از وجود دو فرزندش احساس غرور می­کند. هم‌سرش شهین نام دارد؛ پسر شانزده ساله‌اش، شمیم؛ دختر ده ساله‌اش، شمیرا. آقای داوودی داستان­­­ هم می­نویسد؛ داستان­هایی از زنده­گی­ی مردانِ جوان. داستان‌هایش را اما منتشر نمی‌کند. آقای داوودی دیگر خواب نمی­بیند، با خاطره‌های گذشته سر می­کند. شهین دخترخاله‌ی آقای داوودی است. آقای داوودی در ایران معلم بوده است، اما کارش را ازدست داده است. شهین برای گذران زنده‌گی‌ی خانواده به‌ناچار خیاطی می‌کرده است. آقای داوودی اعتقاد دارد ایرانیان سه دوره‌ی سنی دارند: دوره‌ی اول، دوره‌ی تکبیر و اسلام است؛ دوره‌ی دوم، دوره‌ی تکامل و اصول فلسفه‌ی علمی و سرنوشت مصدق؛ دوره‌ی سوم دوره‌ی عرفان و طریقت.

درون‌مایه‌ی عقاید پیش پا افتادۀ آقای داوودی را می‌توان چنین خواند: از گذشته‌ی بخش بزرگی از یک نسل تنها سنگینی‌ی طاقت‌فرسای کابوس‌ها و حسرت‌ها به جا مانده است. آینده‌‌ی این نسل نیز جز سرگردانی در غربت یا سیر و سلوکی عرفانی نیست.

  دیگر عناصر عقاید پیش پا افتادۀ آقای داوودی را برمبنای نقد تحلیلی می‌توان چنین خواند: پی‌رنگ در چهارچوب زمان خطی، برمبنای گزارش گذشته و اکنونِ زنده‌گی‌ی کسالت‌بار، پُرتکرار، بی‌رونق آقای داوودی. شخصیت اندوهگین، پُراضطراب و ناامید آقای داوودی. شخصیت‌های کم‌نقش و حاشیه‌ای دیگر که تنها در ذهن آقای داوودی حضور دارند. زاویه دید سوم شخص. فضای کسل‌کننده، پُردرد، خالی از رویا. لحن دردمندانه، پُریأس، گزارش‌گونه‌ی راوی.

چند نکته‌ی دیگر را به‌کوتاهی بخوانیم.

 

۱۵

سیزده داستان کوتاه مجموعه داستان تابلو را می‌توان داستان‌هایی مدرنیستی یا پسامدرنیستی خواند که در آن‌ها سکوت‌ گفتمان‌ها جاری است؛ در قالب تقابل یا مخالفت با عمل‌کرد پنج گفتمان جاری در تاریخ ایران بعد از دوران مشروطیت یا در قالب انکارِ کلان روایت‌ها.

در ده داستانی که در ایران منتشر شده‌اند، تقابل یا مخالفت با عمل‌کرد پنج گفتمان جاری در تاریخ ایران بعد از دوران مشروطیت یا انکار کلان روایت‌ها، زیر سایه‌ی گفتمان سکوت، در هم‌‌‌خوانی‌ی قربانی‌کننده و قربانی‌شونده در جبهه‌ی جنگ، حس گناه و پشیمانی، خیانت به دیگری زیرپوشش عرفان، محرومیت، بحران دو جنس، تنهایی، رفتار کلیشه‌وار، رقابت بی‌انتها، تبعیض، بی‌سرانجامی متبلور می‌شوند.

در سه داستانی که در خارج از ایران منتشر شده‌اند، تقابل یا مخالفت با عمل‌کرد پنج گفتمان جاری در تاریخ ایران بعد از دوران مشروطیت، در ددمنشی‌ها و تباهی‌‌های جمهوری‌ی اسلامی و کابوس‌ها، دل‌تنگی‌ها، اضطراب‌ها، سرگردانی‌های گریخته‌گان از ایران چهره می‌کنند.

که انگار پرسش مکرر این است: در کجای این شب تیره صبح خوابیده است؟

 

 

اسفند‌ماه   ۱۳۹۹

فوریه‌ی ۲۰۲۱

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۸

 

[۱]– Hashabeiky, Forogh. (2020),Tavlan: En antologi med persiska noveller skrivna efter revolutionen i Iran 1979, Uppsala

۲- ربیحاوی، قاضی. (۱۳۶۹)، مجموعه داستانِ از این مکان، تهران

۳- دهقان، احمد. (۱۳۸۳)، مجموعه داستانِ من قاتل پسرتان هستم، تهران

۴- طباطبایی، ناهید. (۱۳۹۴)، مجموعه داستانِ جامه‌دران، تهران

۵- خدایی، علی. (۱۳۹۶)، مجموعه داستانِ از میان شیشه از میان مه، تهران

۶- محب‌علی، مهسا. (۱۳۸۳)، مجموعه داستان عاشقیت در پاورقی، تهران

۷- گلشیری، سیامک. (۱۳۹۶)، مجموعه داستانِ رژ قرمز، تهران

۸- سلطان‌زاده، محمد آصف. (۱۳۸۴)، مجموعه داستانِ تویی که سرزمین‌ات اینجا نیست، تهران

۹- گودرزی، محمدرضا. (۱۳۹۰)، مجموعه داستانِ رویاهای بیداری، تهران

۱۰- حبیبی، حامد. (۱۳۹۰)، مجموعه داستانِ بودای رستوران گردباد، تهران

۱۱- مستور، مصطفی. (۱۳۹۷)، مجموعه داستانِ تهران در بعد از ظهر، تهران

۱۲- عرفان، علی. (۱۳۷۷)، مجموعه داستانِ سلاح سرد، پاریس

۱۳- کارگر، داریوش. (۱۳۷۵)، مجموعه داستانِ عروسِ دریایی، اوپسالا

۱۴- نوش‌آذر، حسین. (۱۹۹۸)، مجموعه داستانِ نامه‌های یک تمساح به همزادش، سوئد

۱۵- شیدا، بهروز. (۱۳۸۳)، در سوک آبی‌ی آب‌ها، سوئد، صص ۳۴ – ۳۲

۱۶- براهنی، رضا. (۱۳۶۸)، قصه‌نویسی، تهران، صص ۳۳۸ – ۳۲۴

۱۷- شیدا (۱۳۸۳)، صص ۳۷ – ۳۶