حمیدرضا رحیمی؛ چند شعر
حمیدرضا رحیمی؛
چند شعر
ممیزی
راستی ماسک چه عیبی دارد،
اگر لبهای تورا،
سانسور نکند؟!
———————–
آوار
بله، این سقف عشق بود که فروریخت؛
حال من اما،
خوبست!.
—————————–
مهاجرت
من از مرز ِجنون
بارها گذشته ام؛
بیخود میگفتند،
ویزا نمیخواهد!..
———————–
تقاطع ممنوع!
مائیم و اینهمه خطوط موازی
که میکوشند بهم برسند!
———————–
کویر
من و این حوضِ اشک
و ماهیِ شوری ،
که تو باشی..
———————–
مزید بر علت!
باری گران بردوشم گذاشت و
خنده کنان گفت:
کاری نداری؟!
————————
غفلت
راستی چرا زمان را متوقف نکردم
آنگاه که در کنارت بودم؟!
———————
خوابگرد
گفتی که مگرم دیگر
به خواب ببینی!،
چنین بود که من نیز
به خوابی عمیق فرو رفتم؛
کجائی پس؟!
———————
اشتباه
چندان سرودمت که حتا
آینه هم تو را بجا نیاورد!
اما اینکه شکستی،
دل من بود، نه آینه!
———————
محو
کاری نکن که دوباره
با مداد پاک کن،
بجانت بیفتم!
——————–
طعم
نمی بینی که شور است این بار؟
چشمان مرا با چشمه اشتباه گرفته ای،
انگار!….
————————-
مانعه الجمع!
چرا من و تو هرکار که می کنیم،
۲ نمیشویم!..
—————————-
تفاوت
راستی چرا من و دل،
اینهمه اختلاف سن داریم ؟!
————————
سقوط
چتر نجات باز نشد
و من دوباره بدامن تو افتادم!
——————–
آخر خط
من ایستگاه قلب،
پیاده میشوم!
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۸