فهیمه فرسایی؛ تقویت ادبیاتِ داستانیِ زنانهنگر با تزریق دوز شفافیّت
فهیمه فرسایی؛
تقویت ادبیاتِ داستانیِ زنانهنگر با تزریق دوز شفافیّت
نویسندگان زن در گستره ادبی مردمحور ایران*
سال ۱۹۶۹ در تاریخ ادبیات مدرن ایران، چرخشگاه مهمی به حساب میآید: در این سال، نخستین رمان یک نویسندهی زن در تهران منتشر شد: سووشون از سیمین دانشور. هر چند داستان سووشون با صدای یک زن روایت میشود، با اینحال رمانی نیست که به پندار ویرجینیا وولف، „جودیت، خواهر مبتکر و تخیّلی شکسپیر“ میتوانست آن را نوشته باشد، چون نه موضوع و نه چهرهی زن رمان با معیارهایی همخوانی دارد که وولف در شاهکار خود «اتاقی از آن خود» از آنها یاد میکند؛ از جمله جهان تخیّل زنانهی داستان.
خواهران ایرانی مری
اولین راویان زنی که خواستند توجه خوانندهی معمولی را به فضای ساخته و پرداختهی زنان جلب کنند، مهشید امیرشاهی، گلی ترقی، غزاله علیزاده و شهرنوش پارسیپور بودند که آثارشان را در همان بازهی زمانی ۱۹۷۰ به بازار آمد. این نویسندگان، از نظر اقتصادی و جایگاه اجتماعی، بیشتر به شخصیت فرضی دیگر ویرجینیا وولف، مری، شباهت داشتند. چون همگی توانسته بودند در داخل یا خارج از کشور تحصیل کنند و پس از آن هم به کار و تدریس در رسانهها یا دانشگاههای ایران مشغول شوند. هرچند در آثار این نویسندگان نکتههایی ظریف و متفاوت چون نوشتار زنانه، ساختارهای پدرسالارانهی قدرت و امکانات خودسازی „جنس دوم“ مطرح میشد، با اینحال نتوانستند بر گسترهی ادبی و بافت جنسیتزدهی آن که همواره در چارچوب گفتمانی مردسالارانه تعریف میشد، تاثیری برجای بگذارند. به این ترتیب فرصت شکلدادن به گرایشی زنانهنگر در ادبیات مدرن ایران، آنچنان که در غرب پس از جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ اروپا رخ داد، از دست رفت.
گسست ژرف
در واقع، در ایران عکس این جریان در حال وقوع بود: در اوایل دههی ۱۹۸۰، رفته رفته از شمار زنانی که در عرصهی ادبی قلم میزدند، کاسته شد و نویسندگان و هنرمندان مؤنث به تدریج از صحنهی فرهنگی ایران ناپدید شدند. دلیل این امر – علاوه بر اقتدار و نفوذ بلامنازع مردان در قلمرو ادب و هنر- فضای تیره و تار پس از انقلاب بود که برخی نویسندگان زن را به سوی مهاجرت یا تبعید سوق داد. دو قطبیشدن فرهنگسازان، که در آغاز راهِ پایهگذاری „حکومت اسلامی“ به طرفداری از آن یا از درِ مخالفت با آن برخاستند، هم مزید بر علت شد و جمعی که نه به جبههی اول تعلق داشتند و نه در صف گروه دوم ایستاده بود، سکوت کرد و اثری به چاپ نرساند. نتیجه: قافلهسالارِ پیشرویی باقی نماند که بتواند زمینهی تحول در این چارچوب را فراهم کند. نخستین فصلنامهی „کانون نویسندگان ایران“ و „دفتر شورای نویسندگان و هنرمندان ایران“ که تنها بازتابدهندهگان تولیدات „روشنفکران“ آن دوران بودند، آیینهی تمام نمای این وضعیت است: در اولی که بلافاصله پس از انقلاب به بازار آمد، تنها چند شعر از سه شاعر منتشر شد که در مجموع ۵ صفحه از کل فصلنامه را تشکیل میداد و در دومی، که نزدیک به یک سال بعد به چاپ رسید، به کل اثری از تخّیل و قلم زنان نویسنده با شاعر دیده نمیشد. به این ترتیب جامعهی ادبی در آن برههی زمانی، نه چندان دور از سیاست و خواست جمهوری اسلامی، مردانه و مردسالار باقی ماند.
شکاف در دیوار کلوب مردان
برای این که آثار نویسندگان زن باز هم به بازار کتاب راه یابد، میبایست نزدیک به یک دهه از آغاز انقلاب میگذشت. اولین زنی که وارد باشگاه ادبی مردان شد، منیرو روانیپور (متولد ۱۹۵۲) بود. او از بوشهر میآمد و آثارش هم نشانههایی پررنگ از افسانهها و آیینهای این خطه را با خود داشت. اغلب زنان و سرنوشت تلخشان، در مرکز ده کتاب او قرار داشتند که از آغاز دههی ۱۹۹۰ یکی پس از دیگری منتشر کرد. نخستین رمان روانیپور „اهل غرق“ که اثری است به سبک رئالیسم جادویی (۱۹۹۰) و آداب و رسوم اسرارآمیز دهکدهی زادگاهش را دستمایه قرار داده است، سرآغاز موفقیت روانیپور شد. پس از او، شهرزادهای دیگری هم پا به میدان گذاشتند که هر چند استادانه به زندگی و دغدغههای زنان میپرداختند، اما میکوشیدند زمینههای اجتماعی بافت روایت خود را در پسزمینهی داستان جا دهند و از همصدا شدن با نویسندگانی که در کارهای خود در نقش وکیل محرومان و پابرهنهها، ظاهر میشدند و گلایههای محکومکننده ارایه میدادند، سرباز بزنند. محل وقوع رویدادهای داستانهای این گروه، کانون خانواده بود.
تغییر در سبک زندگی
پس از پایان جنگ هشت سالهی ایران و عراق (۱۹۸۰ـ ۱۹۸۸)، علی اکبر رفسنجانی، رئیس جمهور ایران (۱۹۸۹-۱۹۹۷) که با حفظ سمت کارآفرینی عملگرا، حریص و مرّوج فساد مالی هم بود، امر بازسازی کشور را با پیادهکردن یک برنامه اقتصادی لیبرال در اولویتهای اصلی خود قرار داد. اجرای این سیاست، نه تنها شرایط اجتماعی و اقتصادی ایرانیان، بلکه معماری و سبک زندگی آنان را هم، به ویژه در شهرهای بزرگ تغییر داد. نسل جدید داستاننویس، برای بازنمایی و پرداخت این دگرگونیهای اقتصادی ـ اجتماعی که خود پرورشیافتهی بخشی از آن بود، به سبک روایی مبتکرانهی روی آورد. با این شیوه با یک تیر، دو هدف را نشانه میگرفت: هم بزنگاههای سانسور را که مستبدانه و خودسرانه تولیدات ادبی را قلب و مثله میکرد، دور میزد و هم به نیازهای زیبایی شناختی دگرگونیهای اجتماعی پاسخی درخور میداد.
هوای تازه
زویا پیرزاد (متولد ۱۹۵۲)، فریبا وفی (۱۹۶۳)، سپیده شاملو (۱۹۶۸)، شیوا ارسطویی (۱۹۶۱) و سارا سالار (۱۹۶۶) از نامآشناترین نمایندگان زن دو نسل از این نویسندگان هستند که از نظر سبک نگارش، اغلب از بکارگیری شیوههای روایی مغلق، مبهم و پیچیدهای که بیشتر نویسندگان مذکر از آن بهره میگیرند، پرهیز میکنند و از نظر مضمون، به داستانهایی میپردازند که به طور کلی، یافتن هویتی مستقل در مرکز رویدادهای آنها قرار دارد. راویان این کند و کاو هستیشناسانه در تقابل با ساختارهای پدرسالارانهی حاکم، جایگاه فرودست زن را که محکوم به زندگی در محیطی تنگ و خفقانآور است، به باد انتقاد میگیرند و اشتیاق شدید او را به تجربهی روابطی متفاوت در فضا و هوایی تازه بهگونهای موثر به تصویر میکشند. آنها حتی در این راه از درهمشکستن تابوهای اجتماعی ابایی ندارند: خوشبختی و ماجراجویی فردی، تن و تنکامگی، عشق آزاد و انسانیکردن معنوی آن برای زنان، از جملهی آنها هستند. با این شناسهها که هم در سنّت و هم در ادبیات مذّکرگرای ایران، تنها تیول طلق مرد به حساب میآمد و میآید، چهرهی جدیدی از زن نقش میگیرد که با تصاویر کلیشهای ساخته و پرداختهی تخیّل مردسالار این گستره، تفاوت اساسی دارد: تصویر اول، مدل نوعی „زن- فاحشه“ (کارگر جنسی ـاثیری) است که در بند نیازهای جنسی خود تنها میکوشد آنها را به هر قیمتی شده، برآورده کند و دومی „مادرـ زن مقدس“ است که با فداکاری و ازخودگذشتگی تنها دغذغهی زادن، پختن و شستن و عبادت را دارد و هستی خود را مدیون همسر و سَروَرَش میداند.
در آشفتگی روزمرگی
کلاریس، شخصیت زن رمان «چراغها را من خاموش میکنم» از زویا پیرزاد، هر چند که دایم در تلاش فراهمآوردن وسایل راحتی و رفاه سه فرزند و همسر خود است، اما این کارها را به عنوان وظایف الهی اجتنابناپذیر، تلقی نمیکند و هر لحظه در حال بازبینی و واسنجی زندگی روزمرهی پرآشوب خود و ماجراهای آن است. این مادر ۳۸ سالهی ارمنی تبار، زنی مستقل و خواهان دستیابی به حقوق انسانی خود نیست، اما در راه خودیابی و هویتیابی، در جستجوی چارهها و شگردهایی است که به یگانگی، همخوانی و همآهنگی با خود برسد و در کنار دیگران، از زندگی هم سهمی ببرد. آشنایی با همسایهای جدید که مردی روشناندیش است، حال و هوای تازهای در زندگی او ایجاد میکند. دیدارهای ساده و صمیمی این دو، اغلب لحظاتی سرشار از آرامش، شادی و رضایت به همراه دارد. پس از چندی کلاریس متوجه میشود که در گذشته بهکلی از خود به عنوان یک زن، غافل مانده و تمام مدت تنها چون یک ماشین خودکار در خدمت دیگران بوده است. این شناخت خودآگاهانه، دنیای جدیدی از دریافتهای حسی و اندیشههای نو در برابر او میگشاید که در مرکز آن خواستهایش قرار دارد؛ درکی ناشی از تلنگری عاطفی و یگانه که حتی پس از اسبابکشی همسایه نیز پایدار میماند و ژرفا مییابد.
خروجیهای فردی
شخصیتهای زن رمانهای „پرنده من“، „ترلان“ و „رویای تبت“، نوشتهی فریبا وفی نیز در لحظههای خاصی از زندگی نابسامانشان، نیاز و اشتیاق شدیدی به تغییر و دگرگونی در خود احساس میکنند. این راویان از نظر سنی، اغلب “فرزندان انقلاب”اند و هنوز با مفاهیم کلاسیک استقلال جنسیّتی و فردیّت آزاد زنمحور آشنا نشدهاند. در نگاه اول چنین بهنظر میرسد که هر یک، زندگی بیدغدغهای را در شهرهای بزرگی چون تهران یا تبریز سپری میکنند و زیر سایهی خانوادهای پرجمعیت در امنیت و رفاه روزگار میگذرانند.
در جریان داستان اما روشن میشود که این راویان درست رویای رهایی از ساختارهایِ نامرئی سنتیِ و محدودکنندهی همین چتر حمایتی را در سر میپرورانند و گام نخست را در شناخت خود، گاه از طریق تجربهی یک عشق زودگذر، گاه از راه برقراری رابطهای عاطفی یا استخدام در دستگاه امنیتی به عنوان پاسبان یا حتی مهاجرت به تبت در عالم خواب، برمیدارند. شخصیتهای دوست داشتنی وفی، با عبور از این گذرگاهها و رسیدن به خروجیها میکوشند، سامانهای از ارزشهای فردی، موافق خواستها و نیازهایشان برای خود برپا و بر مبنای آن زندگی کنند. اولین خشت این نظام، با آرزوی رهایی و توانایی ساختن زندگیای که چارچوب آن را میخواهند خود تعیین میکنند، گذاشته میشود. در پایان، اغلب این شناخت چون روزنهای در انتهای تونل میدرخشد که تنها ناجی و همدستی که میتواند آنها را برای رسیدن به ایدهآلهای خود یاری دهد، خود آنها هستند. این که وفی در این راستا، انبوهی از تصاویر بکر و رسا برای انتقال لحظاتی سرشار از خوشبختی یا بدبختی در چهاردیواری خانه و نشاندادن مرز باریک بین عشق و نفرت در ذهنیت خلاق خود دارد، شگفتانگیز است.
پذیرش توسط جامعه
آیا گسترهی فرهنگی ایران امروز با ساختارهای پدرسالارانهی خاص خود، ظرفیت پذیرش این شخصیتهای از نظر سنتی نامانوس و آفرینندگان آنها را دارد؟
واقعیت این است که هر سال بر شمار خوانندگان رمانهای نویسندگان زن در ایران افزوده میشود. آثار این گروه اغلب در تیراژهای بالا، تجدید چاپ میشوند. با این حال، در چند سال گذشته صدای جماعتی که رواج ادبیات مردمحور را ارجح میدانند، هم بلندتر شده است. اینان میکوشند با شگردهای گوناگون تولیدات نویسندگان زن را بیاهمیت جلوه دهند و آنها را در رسانهها و صفحات نقدهای ادبی “واگویههای زنانه”، “اراجیف زنانی در آستانهی یائسگی” یا “پاورقیهایی بدون ارزش ادبی” ارزیابی میکنند.
موافق موازین و سازههای این واسنجیهای تحقیرآمیز که تسلط مطلق آثار مردمحور را هدف دارد، برچسب “ادبیات آپارتمانی” ابداع و مُد روز شده است؛ به عنوان مثال برخی از استادان و منقدان تأثیرگذار ادبیات در ایران توصیه میکنند: “اصولا داستاننویس زن برای نوشتن باید از قالبهای مردانه استفاده کند؛ چرا که گفتمان موجود در جامعه مردانه است و از طرف دیگر، پدران رماننویسی در دنیا هم مردان بودهاند “.
بیارزش تلقّیکردن واقعیّتهای زنانه در ادبیات که اغلب به ابتکار منقدان مذکر شکل میگیرد و ترویج میشود، در تاریخ ادبیات جهان موضوع تازهای نیست. در سالهای دههی ۱۹۷۰ نقدنویسان ادبی در آلمان نیز کوشیدند آثار نویسندگان زن را که دنیای خود را به تصویر میکشیدند، با زدن برچسب تحقیرآمیز “ادبیات سرگشتگی” فاقد ارزشهای ادبی معرفی کنند و خواستها و نیازهای بازتابیافته در آنها را کمبها جلوه دهند. دیرتر اما در نتیجهی بررسیهای همهسویه، مطالعات ادبی فمینیستی و تلاشهای روشنگرانه، مشروعیّت زیباییشناختی “ادبیات زنمحور” از همه سو مورد تایید قرار گرفت. بیش از هر چیز آشکار شد که ناهنجاریهای اجتماعی و تبعیض جنسیتی، ضرورت نُمود و شکفتگی این نوع ادبیات را ایجاب کرده بود: زنان در آلمان غربی در این بازهی زمانی، به عنوان مثال، برای ورود به بازار کار، یعنی دستیابی نسبی به استقلال مالی، هنوز به اجازهی همسران خود نیاز داشتند.
شرایط زن امروز در ایران هم به همین ترتیب است: تبعیض جنسیتی علیه زنان از نظر قانونی و اجتماعی، مشروع است. قانون ازدواج، طلاق، حضانت و شهادت در دادگاه، همگی حقوق انسانی آنان را زیرپا میگذارند. زن امروزی در ایران حتی برای سفر، به اجازهی محضری همسر خود نیاز دارد.
ایران، کشوری مردمحور است. دگرگونی در این دنیای از نظر قانونی عقبمانده و عدالتستیز، بدون حضور و تلاشهای زیبایی شناختی و ادبی زنان نویسنده، ممکن نیست.
*این مقاله برگردان کوتاه شده و آزاد مطلبی با عنوان Iranische Schriftstellerinnen: In a Man’s World است که ابتدا در ۱۵ دسامبر ۲۰۲۰ به زبان آلمانی درIran Journal و در ۲۶ دسامبر ۲۰۲۰ با عنوان بالا در ایندیپندنت فارسی منتشر شد.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۹