حسن زرهی ؛ از رؤیایی و شعر او
حسن زرهی ؛
از رؤیایی و شعر او
روشنی عقل به جان دادهای/چاشنی دل به زبان دادهای (نظامی)
همین بیت زیبای نظامی خود به تنهایی توان آن را دارد که شارح و معنانمای احترام و افتخاری باشد که نصیب و نثار شعر و حضور رویایی می تواند بشود. همینکه می گوید، به خرد او با شعرش روشنایی بخشیده است، همینکه می گوید، او به زبان شیرین فارسی چاشنی دل را زده است. به عقل جان داده و به دل زبان، این همه موهبتی است که چه بسا از دست و زبان شعر رویایی برآید. او شاعر چشم اندازها و سطرهایی است که در ذات خویش توان درخشش بر پیشانی بلند شعر و ادب فارسی را دارند. و به کردار شدنشان هم راه درازی پیش روی ندارد. شعر فارسی بندی بلند و هزار و چند ساله است، که در ظرف زبان روان فارسی ما که از نظامی تا رویایی و شاملو و اخوان و آتشی و مختاری و فروغ و دیگران و بسیاران دست و دل ما را گرفته و راه به رویایمان از رنگین کمان تصویر و تنویر فکر برده است.
شعر در زبان فارسی همان نقش و رنگ و رخساری دارد که رمان در جهان غرب و دنیای آزاد. رمان رهایی بخش انسان جهان اول از دوران تاریک پیش از خویش است. و شعر ستون اصلی و تکیه گاه مطمئن آدم جهان پیرامونی است، آدم ایرانی، افغانی، عرب، و حتی در شکلی هندی. شعر شهد کلام در زبان ماست. برای همین شاعران بزرگی بوده اند و هستند که شعر را به ارمغان آورده اند، و با سرودن شعرهای مهم، شعرهایی که زبان را سرفرازتر از آن که بوده کرده، و جهان و جلوه های او را فراختر و فرخنده تر و خواندنی تر و دیدنی تر کرده اند. چه بسا برای همین باشد که شعر و شاعر در زبان ما صورت و سیمای قدیس و قهرمان را پیدا کرده است. و اغلب در اوج نشسته است. و در این زبان شاعری کار هرکسی نبوده و نیست، هرچند دیوان ها داشته باشد. و شاعر مهم بودن هم در این وادی فرهنگی و فکری کاری کارستان است.کار شاعران بی همتا و بزرگان اندیشه و زبان است. شاعران ما زادگان روزگار و زمانه ی خویش به تمام معنای آن هستند. و شاعر وقتی شاعر محسوب می شود که شعر و سخنش به درد دوران و روزگارش از همه منظر بخورد، هم از منظر اجرایی و زیبایی و صلابت کلام و هم از دید معنایی و محتوایی. این ظاهر زبان و آن اجرای کلام، و بیان آن صورت و سیرت شعر اند که به شاعر موهبت شاعری می دهند و یا نمی دهند. در نتیجه نگاه به شعر و شاعر در سپهر ستایش انگیز زبان فارسی محتاج داشتن پشتوانه ی تاریخی و جغرافیایی حتی -که بعد شعر نیمایی جلوه ها کرده- است، هست. اگر توان درک ظرافت های زبانی و پشتوانه ی تاریخ ادبی فراهم نباشد، نگاه به شعر و شاعر دست کم در چشم انداز شعر ما نگاهی ناقص جلوه خواهد کرد. من با این باور به سمت روشن شعر رویایی شاعر روان شده ام.
ترکیبی دل نشین و اندیشه محور از، ذهن، حجم، رنگ، رویا، و دل و حس، در هم می آمیزند و یگانه ای به نام شعر رویایی را می آفرینند. برای همین است که وقتی به رویایی و شعرش اندیشیده می شود حال و احوال خوشی در جان و جهان هنرپذیر جلوه می کند.
حالی که بوی فضیلت زبانِ فارسیِ فاخر و فهمیده از او برمی آید. رویایی مانند نیما از استثناهای ادبیات معاصر ماست. زبان بلد و تصویر پرداز و جلوه دهنده به کلام و کلمه است. شعرش که نخست آسان و در دست و چنگ هنرپذیر به نظر و نگاه می رسد در دقت بیشتر، به جهانی فراخ و انسانی و چندین لایه و عمیق راه می برد که در برخی شعرهای نیما و در شعرهای تازه براهنی مانند “ایرانه خانم زیبا” دیده می شود.
رویایی اما علاوه بر شعرش پیشگامی و پیش قراولی اوست که در ادبیات معاصر ما به او جایگاهی می بخشد که آسان نه بدست می آید و نه اگر بدست آمد به آسانی می شود حفظ و حراستش کرد. رویایی در این باره همیشه موفق بوده است زیرا برای دست یابی به این خیال ها و خواسته ها ترفند به کار نبرده است.
او در ذات پر رمز و راز و فهم و فراست شعر و کلام و کردارش در جایگاهی بوده و هست که محتاج هیچکدامِ این حرف و حدیث ها نیست. همین که خواننده بخت خواندن و درست خواندن شعر او را پیدا کند رویایی به مقصدی که دیگران به لطایف الحیل در پی دست یابی به آن، چه بسا باشند، با تفکر و تلون و تقارن و تناسب و توازن و تصویر و ترتیب درستی که به گوش نیز خوش می نشیند، دست یافته است.
برای درک درست شعر چند پهلو و چند وجهی رویایی شاید بهترین راه رابطه ی بی واسطه با این شعر باشد. کسانی که از این بخت برخوردارشوند از دل سپردگی به رویاها خوشنودی ها خواهند دید. من به حضور موثر و مهم و پر از مهری که چندان آشکار هم رخ نمی کندِ رویایی، بخت بهتر دانستن کار او و شعر او را می افزایم.
به رویایی که نزدیک تر گردی به کشف گوشه کناره هایی از شاعر و شعرش نایل می شوی که چه بسا در غیاب این حضور چندان میسر نباشد. اما هنوز و همچنان این شعر رویایی است که دست از سر هنر پذیر در بند فهم آن بر نمی دارد. هر بار که به شعر شاعر سر بزنی، به روزنه و رویا و روایت و کشف و کنجی دیگر دست می یابی که زان پیش به دست و دلت دور اگر نه، نزیک هم نبود.
رویایی به رمز کلمه، به پستوی پنهان تصویر و تنویر زبان و زاویه نگرش به آن، چنان سوار است که در دسترس ترین کلمات در دستان معجزه گر او به دور دست های ذهن درگیر روزمرگی روانه می شوند و هنر پذیر می ماند که این همان کلمه ی آشنای دم دست دیروزی اوست! اگر آری پس حال چرا رخت دیگر و بهتر و برتری بر تن کرده و رفته است دور از دسترس نشسته است.
رویایی خود در این باره بارها گفته است: “برای شاعر کلمات زنده اند. جان دارند و مانند انسان ها مزاج ها و طبیعت های گوناگون دارند، کلمات هم تربیت های مختلف دارند، کار شاعر کشف کلمات است، نزدیکی شاعر با کلمات غیر از نزدیکی افراد غیر شاعر با کلمات است. طرز نزدیکی شاعر با کلمه همانا سبک است و مکتب او، شاعر به کلمات شناسنامه می دهد و پروانه عبور.”
و یا در جای دیگری از همین شناسنامه بخشی به کلمه می گوید: “…من به نور، صدا، حرکت، به زمان، به مکان، و به رنگ فکر کرده ام تا شناسنامه این ها را در شعر پیدا کنم و این ها همه را در – برجاده های تهی – و تمرین های شعری کشف کرده ام و در دریایی ها و دلتنگی ها به کار گرفته ام. من به شعر رسیده ام و می دانم که چیست.”
انگار این جمله را رابرت فراست برای شعر رویایی نوشته است:
“شعر این است که چیزی بگویی و چیزی دیگر مراد کنی.”
اینکه هنر پذیر حس می کند که رویایی هنگام شعر نوشتن از خود دور می شود و فاصله می گیرد را خود او نیز در جایی چنین یاد کرده است:
“من هیچوقت موقع نوشتن طبیعی نیستم، نه خودم و نه زبانم.”
این توان و دانش و درک همه سویه ی رویایی از زبان و زبان شعر، فرهنگ شاعرانه ی ویژه ای را در خود دارد. او در ورز دادن کلمه برای معنا و صورت و تصویر دیگر و نوتر و نوبرانه تر از مهارتهایی بهره دارد که در هم نسلان او که خود از سرآمدگان روزگار خویش بودند، کمتر می توان سراغ کرد. رویایی راه رفتار با کلمه را کشف کرده و کاربرد واژگان هم خوان و ناهم خوان و هم خواه و ناهمخواه را به درستی می داند. اینکه بر اثر ممارست و یا از قصد او این کار را کرده و می کند برای این نگاه مهم نیست، ارزش در آن حاصلی است که به دست خواننده و خواهنده کار می رسد.
رویایی سطری می نویسد و هنرپذیر را اسیر سطر می کند، و یا او را از سطر می راند. اگر هنر پذیر بماند به گونه ی خوبی ماندگار می شود، اگر برود و برگردد هم همین سرنوشت را پیدا خواهد کرد، اما اگر نیاید اوست که از موهبتی خود را محروم کرده است.
“من از دوستت دارم
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی.”
از تو سخن به آرامی و از تو سخن به آزادی از تو سخن از به تو گفتن را دوست می داشتم من برای شرح شعر رویایی که از روانی رو به دست نیافتگی دارد نوشته بودم.
همینطور که در فکر عبور در به تنهایی است جور خاص خودش که کردار او با کلمه است از دل معشوق عبور می کند. این گونه:
“از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو میکردم”
رفتارزدایی کلمات آشنا، به آشنایی زدایی از کلمه از ذهن معتاد خواننده با دم دست ترین روایت کلام، کاری است که رویایی بیش از هر شاعر دیگری بلد آن است:
“من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوه از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را.”
کلمه در دستان پرتوان و پر مهر و معنای رویایی به قول خودش به چیز سمجی می ماند که مقدارهایش را می خواند، مگر می شود بهتر از این هم سرود:
“چیزی سمج دوباره روبروی من
مقدارهای مرا میخوانَد.”
کسی از فردا و سه دقیقه ی ساعت پیش از نمی دانم چه، خبر شده بود آیا؟:
“و ساعت همواره
فردا و سه دقیقه بود
در حاشیهی مرگ.”
در دو سو ماندگی مهمان مختصر در خالی عبور هم، حدیث دلنشین دیگری از کیمیاگر کلام است:
“با نبض آرمیده
مهمان مختصر
گذر از من کرد
خالی در پشت در
مَعبر شدم
و در میان دو سو ماندم.”
این را چه بنامم که شایسته شرح کلامی چنین باشد:
“تنها های روبروی سمج را
لغت دوباره میکند
دوباره ها در انتهای فکر
بار میشوند
مقدار میشوند.”
از چشمان ستاره در گوشت ماه و برج های چرم خون چه خیال ها که نمی توان بافت:
“چشمان ستارههای نوسال
میرفتند
در گوشت ماه
خون مثل برجهایی از چرم
پرچم شده بود
مثل شکل چهار.”
از تو میآید آنچه که منم!
“وقتی که تمام من میآید از آنچه تمام توست
من میروم از آنچه منم
و آنگاه چیزیست
به من دوان میآید”
رسیدن به آنجا که رویائی ست در ورز کلام و کلمه و تصویر و تنویر زبان کاری است که از کمتر شاعری در زمانه ی ما بر آمده است. انگار نظامی است که در نصیحت به محمد، فرزندش، به باوری انکار ناکردنی می گوید که شاعری با او به پایان رسیده و اگر فرزند در خیال حرفه ای است برود و طبابت بیاموزد که درد مردمان را درمان شود!
به شعر رویایی که نگاه می کنی، کلام نظامی در جانت جلوه ی تازه تری پیدا می کند. او کلمه ی در جوار ما را بر می دارد به هوا پرتش می کند و در همان هوا از او عکسی می گیرد که دوباره که نگاهش می کنی، به این یقین می رسی که ورز کلمه کاری است که از او به این خوبی و خوشگلی بر می آید.
می گویم خوب و خوشگل برای اینکه کار آرایش کلمه برای گسترش زبان، عملی خدایگانی است. آفرینشگر و آرایشگر و آرامشگر و مختار در کار می خواهد. همان که در شعر کم مانند رویایی هردم جلوه ی دیگر و بهتری دارد. همان که زبان و کلام آشنای تو را، هم نخست “آشنا زدایی” و سپس “آشنا زایی” می کند. درس درست دیدن زبان و کلام است شعر او، بی آنکه مقصد شاعر این باشد.
فهمِ خلاف عادت کنونی مردمان است که در واژه و واهه ی شعر او نهان شده است. رویایی روایت و رفتار با کلام را به تمام بلد است. شاعر به همان معناست که از انگشت شمار شاعران در دوران و اعصار به انتظار می توان بود. با یک جابجایی فعل و یک فاصله و یا یک حذف و یا افزایش با زبان رایج دوران ما کاری می کند که رونقی را می برد و رونقی را می آورد.
این کار در شعرما از نظامی تاکنون چندان رواج نداشته است. مردمان آرژانتین ضرب المثلی دارند که می گوید: “شهرهای کوچک به جهنم های بزرگ می مانند.” شعر کوچک و کم مقدار هم بی شبهات به این سخن نیست. شاعران بزرگ مادران دلسوز و تیمارکنندگان بی توقع زبان و کلام و کردارهای کلامی و زبانی هستند و رویایی به راستی از زمره ی شایسته ترین آنان است.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۰