مسعود کریم‌خانی (روزبهان)؛ وجوه‌ اثباتی شعر حجم

مسعود کریم‌خانی (روزبهان)؛

وجوه‌ اثباتی شعر حجم[۱]

 

نخست سپاس می‌گزارم‌ دوستانی را که زحمت کشییدند، چراغ در برابر کلمه روشن کردند، و سبب شدند ما اکنون اینجا باشیم و تبادل فکر کنیم. بیش از همه سپاسگزار دکتر مظفر رؤیایی هستم که پیشنهاد برگزاری این جلسه را دادند، ونیز خانم مریم جعفری آذرمانی را سپاس می‌گزارم که سهم زیادی در برگزاری این نشست متقبل شدند، و همچنین ـ و بویژه ـ ممنون اقای حافظ موسوی هستم که در تهیه‌ی کتاب‌های مورد نیاز یاری‌ام کردند.

دیگر انکه اگر در اینجا‌، درباره‌ی شعر حجم یا شعر نیمایی حرف می‌زنم به این معنی نیست که شعر خود را درچارچوب این نحله‌های شعری تعریف می‌کنم. در این گفتگو، من صرفا محقق شعر حجم هستم و لاجرم حرف‌هایم را به عنوان نگاه مثبت یا منفی من ارزیابی نکنید.

دیگر انکه، ادبیات نیمایی هشتاد و چند سال سابقه دارد، و از تاریخ صدور بیانیه‌ی شعر حجم نیز نزدیک به

چهل سال می‌گذرد، و اگر قرار باشد به ویژگی این شعرها با توجه به آثار افریده شده در این انواع شعر بپردازم زمان محدودمان یاری نخواهد کرد.  لاجرم مباحثی را که پیش‌تر در جاهای دیگر گفته‌ام در اینجا تکرار نمی‌کنم، و نیز حتی‌الامکان از ذکر مثال دوری می‌کنم. امیدوارم شما، با مهربانی‌تان نقطه‌چین‌های میان کلام را پر کنید.

 

مسئله‌ای اصلی‌ست، و آن این که آیا «شعر حجم» اساساٌ تعریفی دارد یا نه.

بسیاری معتقدند آنچه به نام بیانیه‌ی شعرحجم مطرح شده بسیار کلی‌ست و بیش‌تر، خود، بخشی از ادبیات شعر حجم است تا آنکه تعریفی از آن باشد. ویا: زبان آن بیانیه است که جاذبه دارد و محتوای آن بسیار کلی‌ست.

در حالی که بسیاری از شاعران، شعر خود را در چارچوب شعر حجم تعریف می‌کنند، کسانی هم هستند که ضمن پذیرش چیزی به نام شعر حجم، آن را نمی‌پذیرند و منکر ارزش‌های هنری آن هستند. و این در حالی‌ست که کسانی به طور کلی وجود چنین شعری را منکر می‌شوند.

وجود دو گروه نخست، مؤافقین و مخالفین، خود به معنی حضور واقعی این شعر است، و لاجرم تعریف این شعر، نه تنها بر عهده‌ی شاعران حجم بلکه درعین حال وظیفه‌ی مخالفان آن است. یعنی اگر من، شعر خود را در خارج از دایره‌ی شعر حجم تعریف می‌کنم، باید بتوانم مرزهای آن دایره را تعیین کنم، آن جا کجاست که من در آن جا نیستم. وقتی من می‌گویم که شعر من مثلاّ نیمایی نیست، شاملویی نیست، حجم نیست…باید بتوانم تعریفی از این شعرها به دست بدهم.

به تصور من، در ذهن مخالفان و مؤافقان این نوع از شعر، تعریفی هست، اما عبارت‌بندی این تعریف دشوار است. در واقع، عبارت‌بندی هر شعری، تعریف هر نوع شعری دشوار است.

معمولاّ ایراد می‌گیرند که هواداران شعر حجم، می‌توانند بگویند شعر حجم چه شعری، چگونه شعری نیست، اما نمی‌توانند توضیح دهند که این شعر چگونه شعری هست. من می‌کوشم در اینجا به وجه اثباتی، به وجه ایجابی این نوع از شعر بپردازم.

در این رابطه نگاهی به حرف نیما بیاندازم که می‌گوید شعر گذشتگان شعری‌ست سوبژکتیو. او، شعر پیش از خود را تا آن آنجا سوبژکتیو می‌داند که حتی فردوسی را، شاهنامه را، نیز در این دایره قرار می‌دهد و معتقد است شاهنامه به درد تئاتر نمی‌خورد.

من معتقدم جای‌هایی از شاهنامه هست که جنبه‌ی سوبژکتیو دارد، اما اصل روایت‌های آن ابژکتیو است. و کار فردوسی، به منزله‌ی تدوین کننده‌ی آن داستان‌ها، مطلقا سوبژکتیو نیست. او، به مانند یک مورخ کار می‌کند: تحقیق می‌کند، اسناد را به دست می‌آورد، سندشناسی می‌کند، کسانی هم هستند که او را در این کار یاری می‌کنند که خود فردوسی کسانی از آنان را نام می‌برد. چنین رفتاری، رفتاری یکسره ابژکتیو است.

هر چه هست، کسانی پیش از نیما بودند که شعر را از فضای ذهنی، از فضای سوبژکتیو، و به تعبیر من از فضای افلاطونی بیرون کشیدند و آن را زمینی کردند. این زمینی شدن، در شعر عارف هست، در شعر ایرج‌میرزا هست، در شعر میرزاده عشقی هست، و در شعر خیلی‌های دیگر.

بسیاری از مسائل اجتماعی را، شاعران دوران تجدد وارد شعر کردند. اما این زمینی شدن شعر، این همه صراحت، پس از مدتی خسته‌کننده می‌شد، و شد.

نیما، شعر دوران تجدد را از آن صراحت جدا کرد، و بدان ابهام بخشید، و این، به ویژه با به‌کارگیری نمادهایی ممکن شد که سمبلیسم نیمایی را فراهم آورد. این سمبلیسم، شعر را به فضایی کلی کشاند و به آن ابهام بخشید، ابهامی که نیما بارها از آن سخن گفته است.

شعر نیمایی، چه به دلیل ابهام آن، و چه به دلیل خود نمادها، و چه به دلایل دیگر، هم حوزه‌ی حرف را محدود می‌کند، و هم مسائل شخص را _شاعر را_ به بیرون از حوزه‌ی شعر پرتاب می‌کند. شعر نیمایی، به طرزی شتابناک از همان حداقل حرف‌های کلی و مبهم هم دور می‌شود و می‌شود سمبلیسم ناب. و این، به ویژه به دلیل تکرار سمبل‌های نیمایی بود که داد خود نیما را هم درآورده بود.

 

این که او می‌گوید: “هنوز از شب دمی باقی‌ست می‌خواند در او شبگیر”، همان است که شاملو می‌گوید: “از شب هنوز مانده دودانگی”، و این همان است که کسرایی می‌گوید: “اینجا شب است و شب‌زدکانی که چشمشان  صبحی ندیده است” و همان است که سایه می‌گوید: “به کوچه‌سار شب کسی در سحر نمی‌زند”…نماد همان است، حرف هم همان. در واقع، چهل سال تمام، ما، تکرار حرف داریم. یعنی اگر حرف‌های نیما را از شعر نیمایی حذف کنیم، چیزی باقی نمی‌ماند. شاعر نیمایی حرفی برای گفتن نداشت، هی نیما را تکرار می‌کرد، تکرار، تکرار، تکرار.

شاعرانی به این نقص، به این ضعف پی برده بودند که هوشنگ ایرانی از جمله‌ی آن‌هاست.

پیش از آنکه به این موضوع بپردازم نکته‌ای را بگویم:

شاعران نیمایی، علیرغم این مسائل، توانستند امر مهمی را در کار شعر پیش ببرند، و آن، اینکه توانستند شعر را از حوزه‌ی گفتن خارج کنند، و به دنیای ساختن بکشانند.

در هنر نقاشی می‌دانید که مثلا وقتی سزان نقاشی می‌کند، کار او کشیدن سیب و گلابی نیست. سیب و گلابی می‌کشد اما غرض او ساختن یک تابلو هنری‌ست. کار نقاش، نقاشی کردن نیست که چیزی از واقعیت ذهنی یا عینی‌اش بردارد و تصویر آن را روی بوم بگذارد. کاراو ایجاد اثر هنری‌ست. او، برای آن لحظه‌ای کار می‌کند که آخرین نقطه‌ی رنگی را روی بوم بگذارد. نقاش، در جستجوی آن نقطه‌ی پایان است.

در شعر گذشته‌ی ما، نقطه‌ی پایان معنی نداشت. شما، می‌توانید چهارصد سال شعر بدون نقطه‌ی پایان بخوانید. می.توانید ابیات را جلو عقب کنید، حذف کنید، اضافه کنید…اتفاقی نمی‌افتد.این نقطه‌ی پایان در کار شاعران نیمایی به وجود آمد، آن‌ها توانستند قطعه‌ی هنری بسازند آنگونه که یک نقاش تابلو هنری می‌سازد.

ضعف شعر نیمایی را، که خود شاعر را به بیرون از شعر رانده بود، کسانی چون هوشنگ ایرانی دریافتند. هوشنگ ایرانی با حرف‌هایی همچون “جهش از خویشتن، و به خویشتن رسیدن”، شاید برجسته‌ترین کسی‌ست که شهر نیمایی را از حالت ابژکتیو به سوبژکتیو برگرداند، و به ذهن فردی شاعر رسمیت بخشید.

او، اما زود به دنیا آمده بود، و نبوغ او را هوش متوسط ایرانی درنمی‌یافت. نیاز به زمان بود تا جامعه‌ی ادبی ما جایگاه هنری او را درک کند. دنیای ذهنی او را جامعه‌ی هنری ما نمی‌فهمید، او غریبه بود.

هوشنگ ایرانی بر آن بود تا نوعی از نگاه را وارد ادبیات‌مان کند‌، نگاهی را که همخوانی با شعر ما نداشت، و لاجرم ذهن ایرانی آن را نمی‌پذیرقت. سپس شعر احمدرضا احمدی آمد: موج نو. موج نویی‌ها هم به فضای سوبژکتیو شعر دامن زدند.

  1. کسان دیگری هم بودند، مثل سهراب سپهری، یا نصرت رحمانی، یا فروغ فرخزاد. اما همه‌ی این‌ها، علیرغم این که در واقع شاعرانی نیمایی نیستند، اما همچنان درگیر “گفتن”اند. چنان که فروغ، دردی داشت، حرفی داشت، فکری داشت که می‌خواست آن را بگوید. این است که در کارهای او یک ناهماهنگی معنایی، به لحاظ هنری البته، یک یک عدم سنخیت واژگانی، یک عدم ریتم مفهومی هست که به ساختار شعر آسیب می‌زند. به عنوان مثال در شعر “تولدی دیگر”، که خود من آن را بسیار دوست مِدارم، این پرسش پیش می‌آید که کدام منطق هنری سبب می‌شود که به فاصله‌ی کمی از “همه‌ی هستی من آیه‌ی تاریکی‌ست” شاعر به ریسمانی برسد که “مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزد” و چند سطر پایین‌تر به “پله‌‌ی متروکی…”، و به “صیادی…”، و به “گوشواری…”، و به “پری کوچک غمگینی…”. اینهمه مضامین مختلف که از جاهای گوناگون در کننار هم جمع شده‌اند مانع از آن می‌شوند که شعر به “قطعه” برسد. آنچه در شعر فروغ اهمیت دارد آن حسی‌ست که همچون رنگی ملایم تمام تابلو را در خود گرفته است و عناصر مختلف را به یپدیگر متصل می‌کند. سپهری هم هست که نیمایی نیست، که تقریبا هیچ یک از شعرهایش به قطعه نمی‌رسد. تصویرها را کنار هم می‌چیند و ادامه می‌دهد، بی آن که به جایی برسد. سپهری، پیوسته در همان آغاز می‌ماند!

آن چیزی که در شعر حجم مطرح است _این را می‌خواهم بگویم_ لین است که آنان توانستند قطعه‌ی سوبژکتیو هنری بسازند.

با همین نگاه، با این معیار، می‌توان به بررسی شعر شاعرانی پرداخت که شعر خود را در دایره‌ی شعر حجم تعریف می‌کنند. من شخصا، کمتر شعری از آنان دیده‌ام که به قطعه‌ی سوبژکتیئو برسد.اینان نیز، بیش‌تر درگیر “گفتن”اند تا خلق اثر هنری. شعر باید کنترل بشود، کلمه باید کنترل بشود، حس و حرف باید کنترل بشود، و همه‌ی این‌ها باید در مسیر ساختن اثر هنری، اثر سوبژکتیو هنری حرکت کنند، بروند، بروند، و برسند به آن نقطه‌ی پایان.

 

حرف این است که کار شعر اساسا گفتن نیست، ساختن است. و اگر ما بخواهیم سهمی در ادبیات جهان ،درشعر جهان، داشته باشیم باید دست از گفتن بشوییم. ما حرف چندانی برای دنیا نداریم، چه چیزی را می‌خواهیم بگوییم؟ ما، اگر نخواهیم خودمان را گول بزنیم، در فضایی پریمیتیو به سر می‌بریم.

به شعر شاعران نیمایی نگاه کنید، هنوز از روستا بیرون نیامده‌اند، شعر نیمایی، شکل مدرن دارد، کراوات زده است اما در حجره‌ی سنت باقی مانده است، حرف‌ها، حرف‌های سنت است، اعتراض شاعر نیمایی، اعتراضی سنتی‌ست، و حرف‌هایش ته‌لهجه‌ای روستایی دارد. هنوز شهری نشده، درگیر نوستالژی روستاست. شهری بودن، یکی از ویژگی‌های جانبی شعر حجم است.

 

نکته‌ی دیگر آن که شعر نیمایی می‌کوشید تا شعری آوانگارد باشد، و بود هم. اما این آوانگارد بودن، در حوزه‌ی فرم است که حضور پیدا می‌کند. چقدر شاعران نیمایی با فرم بازی کرده‌اند! از خود نیما تا اخوان و شاملو، و همه‌ی کسانی که “به پیروی از نیما شعر صادر کردند!” اما همه‌ی این‌ها به لحاظ حرف، بسیار مردم‌زده بودند، مردم‌زده نه مردم‌گرا. پوپولیسم ناب در شعر نیمایی موج می‌زند. اگر دقت کنید چیزی بیش از ناله کردن، بیش از نق‌زدن در این مجموعه نمی‌بینید. شعر حجم اما، علاوه بر فرم، در محتوا هم آوانگارد است. جدل‌هایی که در آن سال‌ها میان شاعران تعهدگرا و شاعران غیرمتعهد به وجود می‌آمد، در واقع دعوای فرم نبود، دعوای محتوا بود، دعوای حرف بود. این که شاعران حجم می‌گفتند “شعر متعهد نمی‌شود متعهد می‌کند”، نشان از گریز آنان از این پوپولیسم بود.شما، دفتر حتی شاعران جوان شعر حجم را هم که نگاه کنید خواهید دید که با چه مسائل تازه‌ای روبرو هستند.

جهان را تجربه کردن، جهان را در خود زیستن، جهانی دیگر ساختن، آن جهان دیگر را در یک قطعه شکل دادن، و قطعه را به نقطه‌ی پایان رساندن.این است آن چه شاعران شعر حجم را “گروه می‌کند.”

 

[۱]– متن سخنرانی مسعود کریم‌خانی (روزبهان) در فرهنگسرای هنر (ارسباران)، اسفندماه ۱۳۸۵

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۰