مهدی استعدادی شاد؛ فرشتۀ دیو‌شده‌ای به نام شیطان

مهدی استعدادی شاد؛

فرشتۀ دیو‌شده‌ای به نام شیطان

با فاصله اگر بنگریم، شیطان در سرگذشتِ تک تکِ ما حضوری چند جانبه‌ داشته است. طوری که به دورۀ کودکی تا نوجوانی با یک نوع شیطان روبرو ‌بودیم. ولی از جوانی تا پیری و بازنشستگی ‌ به تصورهای دیگری از شیطان رسیدیم. به عبارت دیگر در زندگی فردی نخست شیطان در بازی­های بچگی ظاهر می‌شود. درست وقتی بزرگترهای بی حوصله، جوانترها را از سروصدا و حرکت منع می‌کردند؛ در آنجا گویی شیطان یواشکی ناظر و دلواپس جوانترهای ملال زده است. انگاری او شاکی است ‌که بزرگترهایِ مشغول با خاطره و حافظۀ لبریزِ خود، کوچکترها را به نام وی محدود و در حصر می‌کنند. و براستی که امان از دست بزرگترهای بی حوصله، گویی لحظه‌ای اهل همدردی با دیگری نبوده­اند. انگاری ایشان به حال نسل بعدی اصلاً نمی‌اندیشند که نمی‌داند با ملال چه کند. چگونه ذهن خالی از خاطره را بدون تحرک و بازی سرگرم سازد؟

نهیبِ “بچه شیطانی مکن!”، هنوز هم که هنوز است در گوش ما طنین دارد. از خاطر نمی‌رود. برای بچۀ بازیگوش و به قول بزرگترها اهل شیطنت، اسم شیطان مثل شمشیر داموکلس است و هول انگیز. این لحظۀ هراسناک به شکل جاودانه­ای در او ضبط می‌شود. ولی شیطان، آن فرشتۀ نافرمان، گاهی بسان یاورِ راهنما ظاهر می­شود که گویی رمز خلاصی از دست ملال و یکنواختی را می­داند.

در دورۀ بعدی که غرایز جنسی و رشد حسی آدمی را به مرحلۀ دیگری منتقل می‌کند، شیطان بصورت یاور و همدستی در پروژه­های ممنوعه است. در واقع شبح وی نمی‌گذارد که به خاطر احکام اخلاقی، از کسبِ لذت محروم بمانیم. از عشق و عاشقی که در این دورۀ زندگانی شکوفا می‌شوند تا ارضاء میل جنسی، همه و همه، به پای فریب شیطانی نوشته می‌شوند. چون آدمی از حیطۀ دستوراتِ دینی- اخلاقی عبور کرده است.

بنابراین در روند بلوغ  تک تک ما، گویی مجموعه‌ای از شیطان­های راهنما و ناظر بر رفتار و پندار ما مؤثر بوده‌اند. این را گاه دیگران به ما نسبت می‌دهند تا اتهامی را گردن بگیریم و یا خودمان اعتراف می‌کنیم تا به اصطلاح خطایی را توجیه کنیم. اما شیطان، که چنین نقش­های متفاوتی را در سرگذشت فرد پروردۀ فرهنگ مذهبی ایفا ‌کرده، در ابعاد وسیعتری چونِ تاریخِ انسانی به شکل و شمایل­های عجیب‌تری ظاهر شده است. گرچه در مجموع چیزی جز آن موجود نامریی بخت‌برگشته نیست. تاریخ، به طرزی ناعادلانه، از او انباری را ساخته است که تمام گناهان، خطاها، نادرستی‌ها و جرایم را در خود جا داده است.

شیطان، در زبان و‌ فرهنگ­های رایجِ ایران دیرینه سال، نه فقط نقش­های متفاوتی را به عهده گرفته، بلکه با گذرِ ایام هم‌چنین نام­های مختلفی را به خود دیده است. چرا که در دورۀ پیشا اسلامی و در بسترِ فرهنگِ مزدایی،  قطبِ مخالفِ اهورامزدا است و «اهریمن» نام دارد. اما این‌ “پکیج” و بستۀ پلیدی را گویا سپس به «زاتان» تحویل ‌داده­اند که در زبان عبری معادل شیطان است. گرچه در میان آن تغییر و تبدیل یک تفکیک لازم است. اهریمن بر خلاف زاتان، در فرهنگ مزدایی  آفریدۀ اهورا یا خدای یکتا محسوب نمی­شود و از او جدا است. در حالی که در ادیان ابراهیمی، خدای یکتا هم آفریدگار شیطان است و هم پکر از دست نافرمانیِ او. در واقع موقعیّت تاریخی شیطان در پی اختلاف نظری پیش می­آید که یهوه با فرشتۀ مخلوق داشته زیرا که از اطاعت وی سر باز ‌زده است. در مسیحیت، شیطان در پی تاثیر زبان‌ یونانی، لاتین و دیگرِ زبان­های استقلال یافته اروپایی، نام­هایی چون “دیابولو”، “زاتاناس” و “لوسیفر” و “بلزه بوب” و “دیول”را هم برای معرفی خود دارد. اما در تمامی این ادیانِ تک‌خدایی، شیطان آن نقش منفی و ضد قهرمان نمایشنامه‌ای را بازی می‌کند که کتاب­های مقدس از تکامل جهان به دست داده‌اند.

معمولاً فارسی زبانان، برای شناخت شخصیت‌های افسانه‌ای به ادبیات کلاسیکِ خود رجوع می‌کنند تا ببینند که اُدبا و بخصوص شاعران در مورد شخصیت مورد نظر چه گفته‌اند.  این رویه را اینجا الگوی خود قرار ‌دهیم تا آن شخصیت افسانه‌ای را که نخست ساخته و پرورده روایت­های مذهبی بوده، از نو باز بشناسیم. موضوع شناخت ما، شیطان است. او که در روایت توراتی فرشته‌ای به نام «زاتان» و در روایت قرآنی «اِبلیس» خوانده می‌شود.

در متن­های ادیانِ ابراهیمی آنچه را پیرامون شیطان خوانده­ایم فقط بصورت اعلام جرم وشکایت علیه وی می‌توان فهمید. چرا که در چارچوب ایمانی عدم اطاعت و نافرمانیِ مخلوق از خالق جرم محسوب شده است. بنابراین آن مجرم ­بایستی مجازات می­شده تا دیگر از حکم سجده به انسان سرپیچی نکند. مومن در درستی این قضیه شک نمی­کند. کار و اعتنایی هم به استدلال متهم ندارد. این که سجده نکردن مخلوقان به مرجعی غیر او یکی از اصول خدشه ناپذیرخدای یکتا است.

باری. در مسیر ارجاع به ادبیات کلاسیک و نیز هنگامی که برای نمونه به سروده‌ای از سنایی اشاره می‌دهیم، در قیاس با شرایط امروزی نظریه­پردازی از محدودیت­های جهان بینی گذشته نبایستی بی­اعتنا ­گذشت. محدودیت­هایی که البته ناشی از عدم حضور رویکرد انتقادی و واقع‌نگری است.

با این حال سرودۀ سنایی در قیاس با آثار شاعران همدوره مهم و برجسته است. چرا که خلافِ آمد عادت مؤمنان رفتار کرده است. وی حکایت “ماجرای سرپیچی و نافرمانی” را به شیطان می‌سپارد تا او گلایۀ خود را از قرعۀ بد و بختِ ناجور بگوید. آن هم به وقتی که در چارچوب «داستانِ آفرینش» مذهبی گزارش مستقل خود را از رابطۀ با آفریدگار به دست می‌دهد. گویی وی کاری به باور و ایمان رایج مؤمنان متعصب ندارد که طوطی‌وار واریاسیون (خوانش) رایج از ماجرا را تکرار می‌کنند.

در هر حالت فرازی از سروده سنایی به قرار زیر است:”با او دلم به مهر و مودّت یگانه بود/ سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود/ بر درگه‌ام زجمع فرشته سپاه بود/ عرشِ مجید جاه مرا آستانه بود/ در راهِ من نهاد نهان دامِ مکرِ خویش/ آدم میانِ حلقۀ آن دام دانه بود/ می‌خواست تا نشانۀ لعنت کند مرا/ کرد آن‌چه خواست، آدمِ خاکی بهانه بود…”

البته غزل سنایی را می‌توان نمونه‌ای از مجموعۀ اظهار نظرهای خود بنیاد و بیانگری­های نامعمول و غریب دانست. در روند تاریخ قرون وسطایی تداوم دار ما از این دست کنشمندی­های نظری نمونه­های چندی داشته ایم. بطوری که برخی از عرفا در جدال با شریعتمداران به دفاع از شیطان برخاسته بودند.

باری، در چارچوب یزدان شناسی­های موروثی و قالب­های فکریِ تولید نگرش متافیزیکی که همواره در بازخوانی ادبیات کلاسیک رُخنمایی می‌کنند، شیطان از بحث برانگیزترین پدیدارها و وانمودها است. البته شیطان با آن همه معادل و مترادفی که در ادیان و فرقه‌های مذهبی دارد، هم‌چنین یکی از چهره­های سرشناس ادبیات بشری است. حتا اگر تاکنون کارآگاه پلیسی هنوز ردِ‌ پایی از موجودیتِ واقعی او نیافته یا اداره ثبت احوال برای وی شناسنامه­ای صادر نکرده باشد.

با این حال از نکتۀ زیر نباید غافل شد. این که ادبیات به تدریج سکولار شده، در تفسیر و تاویل­های خود، امکان فاصله‌گیری از باورهای قدیمی و فهم جدیدی از شیطان را باعث ‌شده است. به طوری که در همکاری با رویکرد سنجشگرانه، شرایطِ انشعاب نظری از باور و ایمانِ مذهبی در مورد «افسانۀ آفرینش» را ایجاد کرده است. این جدایی تا آنجایی گسترش یافته که حتا متکلمان مسیحی باور به داستان آفرینش در متون “مقدس” را ناشی از ساده اندیشی می­خوانند؛ نمونه­اش “دان کیوپیت” در اثر “دریای ایمان”(ترجمه حسن کامشاد، طرح نو) است.

هرکدام از ما، اگر در یک بازبینی تاریخی به سرگذشت خود بنگرد، خواهد دید که شیطان معانی مختلفی در دوره‌بندی‌های سنی وی داشته است. اگر در دورۀ نوجوانی که تا هژده سالگی طول می‌کشد، شیطان وسیلۀ تعلیم و آموزش است تا بازیگوشی کودکانه بزرگان را به دردسر نیندازد. اما به دورۀ جوانی و نیز در روند تکلیف شدن بقول واژگان مذهبی، نقش شیطان تغییر می‌کند. دوره‌ای که در تاریخ معاصر با هژده سالگی و حق رای در انتخابات سیاسی جامعۀ دمکراتیک همزمان است.

در این دورۀ جوانی، شیطان به صورت عاملی برای ارتکاب جُرم و لغزشِ اخلاقی و خطاکاری درمی‌آید. روایت آن دگردیسیِ سن و سالی و نیز تغییر نقش شیطان به وقت بلوغ و رشدِ میل جنسی را  مثلاً در این شعرِ نادر نادرپور می‌توانیم ببینیم. او در سروده‌ای با نام «شعر خدا» ‌آورده است:

“ابلیس، ای خدای بدی‌ها! تو شاعری/ من بارها به شاعریت رشک برده‌ام/ شاعر تویی که این همه شعر آفریده‌ای/ غافل منم که این همه افسوس خورده‌ام/…/ در بوسه و نگاه، تو، شادی نهفته‌ای/ در مستی و گناه، تو لذت نهاده‌ای/ بر هر که در بهشت خدایی طمع نیست/ دروازۀ بهشت زمین را گشاده‌ای/…

در هر حالت در روند شعر فارسی که با نیما یوشیج به نقطه عطفی رسیده، نه فقط از او که همچنین از پیروانش شعرهایی در رابطه با شیطان می‌توان سراغ گرفت. این رویکرد را از جمله در سه شعر مثال می‌زنیم که شاعرانش به ترتیب نیما، نصرت رحمانی و فروغ فرخزاد بوده­اند.

نیما در شعر بلند «خانۀ سریویلی» نخست شیطان را به صورت «ضد قهرمانی» ظاهر کرده که مزاحم شاعر می‌شود و به صورت  مهمانی ناخوانده بساطِ دردسرِ میزبانش را ایجاد می‌کند.

در مجموعۀ اشعار نیما یوشیج، سرودۀ «خانۀ سریولی» یکی از معدود شعرهایی است که شاعر در مقدمه‌اش توضیحاتی داده است. از جمله این‌که شعر یاد شده در شمار «شعرهای آزاد» است؛ شعرهایی که “آرام و شمرده و با رعایت نقطه‌گذاری و به حال طبیعی خوانده می‌شوند. همان‌طور که یک قطعۀ نثر را می‌خوانند.”

نیما پس از توضیح اولیه، با اشاره به ژانر و گونۀ ادبی اثر و رهنمود خوانش آن، به شرح ماجرای سروده می‌نشیند. می‌نویسد:”…سریولیِ شاعر ، با زنش و سگش در دهکده‌ی ییلاقی ناحیۀ جنگلی زندگی می‌کردند… اما در یک شب طوفانیِ وحشتناک، شیطان به پشت درِ خانۀ او آمده امان می‌خواهد. سریولی، مایل نیست آن مُحرک کثیف را در خانۀ خود راه بدهد و بین آن‌ها جروبحث درمی‌گیرد. بالاخره شیطان راه می‌یابد و در دهلیز خانۀ او می‌خوابد و موی و ناخن خود را کنده، بستر می‌سازد. سریولی خیال می‌کند دیگر به واسطۀ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید. به عکس، صبح از هر روز دل‌گشاتر درآمد، ولی موی و ناخن شیطان تبدیل به ماران و گزندگان می‌شوند و سریولی به جاروب کردن آن‌ها می‌پردازد. او همین‌طور تمام ده را پُر از ماران و گزندگان می‌بیند و برای نجات ده می‌کوشد. در این وقت، کسان سریولی خیال می‌کنند پسر آن‌ها دیوانه شده و جادوگران را برای شفای او می‌آورند. باقی داستان جنگ بین سریولی و اتباع شیطان و شیطان است.”

خوانش شعر با رهنمودهای شاعرش البته لذت خاص خودش را دارد. اما در این‌جا چون مقصودِ ما برخورد با مسئلۀ شیطان و موضوع شدنش در قالب ادبی (شعر) است، همین توضیحِ مقدماتی نیما کفایت می‌کند. یعنی کافی است تا بتوانیم نوع برخورد و شکلِ حضور شیطان را تجزیه و تحلیل کنیم. این‌جا با درک و دریافتِ اثرِ نیما می فهمیم که در آغاز کار شعرِ مدرن فارسی چگونه با شخصیت اساطیری- تاریخی روبه‌رو شده است.  زمان سرودنِ “خانۀ سریولی” ۱۳۱۹ خورشیدی بوده است.

پس از معرفی قهرمانِ روایتِ داستانسرودۀ نیما که شاعری با نام سریولی باشد، در خوانشِ اثر بلافاصله با ضدِ قهرمان روبه‌رو می‌گردیم. او که “در یک شبِ طوفانیِ وحشتناک” می‌خواهد مهمان آن شاعرِ ساکنِ “ناحیۀ جنگلی” شود. نیما توضیح می‌دهد که «قهرمان» مایل نیست ضدِقهرمان را به خانۀ خود راه دهد. چون شاعر طبق درک و دریافت‌های سنتی، شیطان یا “ضدِقهرمان” روایت را «محرک کثیف» می‌داند. البته شعر نشان می‌دهد که پس از گفتگوی میزبان و مهمان، گویا توافقی حاصل شده است. زیرا شیطان از چارچوب پیشداوری‌های شاعر گذر ‌کرده و وارد خانه گشته است. اینجا حضور شیطان پیامدهایی دارد که نه فقط به تغییر شکل و ماهیت او بدل می‌شود، بلکه همچنین شاعر را به درک و دریافتی جدید می‌رساند. شاعری که در قبل فکر کرده: “به واسطۀ آن مطرود، روی صبح را نخواهد دید”. اما فردا پس از بیداری، صبح دل‌گشاتری را تجربه می‌کند. در ضمن “تمام ده را پر از ماران و گزندگان می‌بیند”. بنابراین با تکثیر شیطان، شاعر خود را موظف می‌بیند که “برای نجات ده” بکوشد.

با خُسبیدنِ «شیطان» در خانۀ شاعر، اتفاقی پیامددار حاصل می‌گردد که چند نتیجه دارد. نخست فروپاشی ستون‌های پیشداوریِ شاعر است که مبتنی بر باورهای موروثی بوده؛ زیرِ یک سقف خوابیدن با شیطان، به مرگ منتهی نمی‌گردد بلکه صبح دل‌گشاتری را به همراه دارد. با این بیداری، ناظر ماجرا تعداد بیشتری مار و گزنده را در ده دیده و برای پاکسازی آنها اقدام می‌کند. با این تصمیم مایل است به یک نجات دسته‌جمعی دست یابد. اما در این حین، اطرافیان و خویشاوندانش گمان می‌برند که او عقلش را از دست داده و دیوانه شده است. از این رو، دست به دامان جادوگران می‌گردند. بدون شک، این تمایل و ارادۀ خویشاوندان اشارۀ ضمنی دارد به ضرب‌المثل از چاله به چاه شدن شاعر سریویلی.

اما شاعر با این خودکشیِ از ترسِ مرگ اطرافیان همراه و همنوا نمی‌گردد. او نمی­خواهد که از دستِ شیطان به جادوگران پناه برد. گرچه “خانۀ سریولی خراب می‌شود و سال‌ها می‌گذرد”. در واقع شاعری که مفهومِ “عقلِ  زیرک” نیمایی او را آموزش و پرورش داده، تن به عوام‌زدگی نمی‌دهد. او که به طبیعت تمایل دارد، گویی نبضِ زندگی را به خوبی می‌شناسد. جریان زندگی به دادش می‌رسد و او شاهد و ناظر این احیا و بازسازی است که “مرغان صبح، گل با منقار خود از کوه‌ها آورده، خانۀ او را دوباره می‌سازند”. از این روندِ خودیابی و بازسازیِ کاشانۀ شاعر، مسیر پیچ و خم داری را پشت سر می‌گذارد. نخستین گره فرارفتن از باورِ موروثی در مورد شیطان است وآن عنصر «کثیف» دیگر مُسبِبِ مرگ و نابودی نیست. گره دوم بیداری شاعر از خوابِ جزم‌ها و دُگم‌های سنتی است و این‌که پلیدی و پلشتی را در میان همنوعان ببیند و نه در میانِ فرشتگان خیالی. دیدنِ پلیدی در افراد واقعی و نه در شخصیت­های خیالی نیز از منظر رئالیستی یک دستآورد به شمار می‌آید. وقتی نیش و زهر را از موجودی حقیقی می‌بینی و نه از شیطان و اجنّه­های خیالی. سومین گره در میل و نجات شاعر است و واکنش اطرافیان که به سِحر و جادو متوسل می‌شوند. این‌جا شاعر خود را با عقل زیرکی محافظت می‌کند که به سمت طبیعت می‌رود و از دست ناآگاهی همولایتی‌ها مصون می‌ماند. در واقع به توهم ناجیان آغشته نمی‌گردد که جادوگری را مُنجی می‌پندارند. اینجا قهرمانِ روایت و داستانسرودۀ نیما از منظر رشدِ دانش و شناخت علمی نیز گامی به جلو می‌گذارد که متوسل به جادو و جنبل نمی‌گردد.

ماحصل برداشت ما از شعر خانۀ سریولیِ نیما این است که استفاده از مضمون و موضوع شیطان در خدمت رشد آگاهیِ شاعر و قهرمانِ داستان‌سروده بوده است. او از گفتگو و تقابل با شیطان بهره ‌برده تا به ریاکاری­ای طعنه و کنایه بزند که میان اطرافیان و همنوعان بیداد می‌کند. فراتر از بازیگران اثر، باید همدردی مؤلف و سراینده با خود را نیز دید. در این شعر، نیما نوعی همدردی و همبستگی با خود را نیزامتحان و بیان می‌کند. چون عمری خود را طردشدۀ همنوعان دیده است. در این اثرِ نیما بنابراین شیطان بهانه‌ای است برای گلایه از سیاهکاری‌های رایج میان مردمان. در آنجا مولف یک بازبینی رفتاری- اخلاقی جمعی را  به عنوان هدفِ دنبال می‌کند تا امکان تحولی فراهم گردد.

بر این منوال نصرت رحمانی نیز در شعر «خدایی دیگر» بنوعی در تداوم نگرش نیمایی سیر کرده و ماجرای رو در رویی با شیطان را به قرار زیر گزارش می‌دهد که: “ابلیس خدای بی‌سروپائیست/ انگشت‌نما شده به ناپاکی/ تن شسته در آب چشمۀ خورشید/ تف کرده بر روی آدم خاکی/…/ از دوزخ و از بهشت آواره/ در برزخِ خویش مانده بی‌تدبیر/ مطرودِ شما سیاه‌کیشان است/…”. شاعر بدین ترتیب در سرانجام روایت خود انسان­های همنوع را مقصر می­شمارد که از همدردی با عنصر طرد شده تن زده­اند.

و سرانجام به شعر «عصیان» فروخ فرخزاد اشاره دهیم که به دفاعی حماسی از حقِ «آن مطرود»ی برخاسته که نصرت رحمانی در گوشۀ شعر یادشده‌اش او را قربانیِ نادانی­هایِ عوام قلمداد کرده است.

شعر «عصیان» فروغ که انتشارش به سال ۱۳۳۶ برمی‌گردد، ضمن همدردی با انسان نوعی همچنین به دفاع از مطرود یاد شده برخاسته و خدا را مورد بازخواست قرار داده است: “…/ می‌کشیدی خلق را در راه و می‌خواندی/ آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد/ هر که شیطان را به جایم برگزیند، او/ آتش دوزخ به جانش سخت سوزاد باد/ آفریدی خود تو این شیطانِ ملعون را/ عاصی‌اش کردی، او را سوی ما راندی/ این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله /دیوی این‌سان ساختی، در راه بنشاندی/…/ وای از این بازی، از این بازی دردآلود/ از چه ما را این‌چنین بازیچه می‌سازی؟/…”

اما اشاره به درک و دریافت­های ادیبان مُدرن از شیطان اگر فقط به فضای سرایش و شعرنو فارسی محدود بماند به حتم کاری ناقص صورت گرفته است. چرا که گنجینه دیگر ادبیات مدرن یعنی داستان نویسی و نثر را ندیده است. بویژه که نزد کلاسیکرهای ادب مدرن ( صادق هدایت) از افسانۀ آفرینش روایت طنزی را داریم. روایتی که در ضمن شیطان را بعنوان یکی از موضوع­های اصلی خود داشته و در این راستا جنبه­های روشنگرانه­ای را نمایش می­دهد.

هدایت دراثر خود(افسانۀ آفرینش) عنوان فرعی “خیمه شب بازی در سه پرده را افزوده تا آن را در میان نمایش­های عوام پسند جا دهد. او در هر پرده ما را با سه صحنۀ مختلف روبرو می­سازد که با بازیگران متفاوتی پُر می­شود. این عناصر ایفاگر نقش موجوداتی چون خالق اف، ملا عزرائیل، مسیو شیطان و بابا آدم و ننه حوا یند که فعالیتشان رازها و اشاره­هایی در بر دارد. هدایت هم در نامگذاری بازیگران خیمه شب بازی و هم در توصیفاتی که برای فضاسازی دارد طنز نیشدار و کنایی خود را به کار بسته و با اشاره­های ضمنی اثر خود را چند لایه ساخته است. در ضمن از یاد نبریم که داستان به دورۀ جنگ جهانی دوم قرن بیست تعلق دارد و با کمک شهید نورایی در پاریس انتشار یافته است.

در هر حالت هدایت در اثر یادشده با پسوندهای “اف” و “افندی” یا پیشوند “مسیو”  به فرایندهای روسی و ترک و فرنگی سازی اقوام مختلف اشاره دارد که به دستور استالین و آتاتورک و استعمار اروپایی بوده است. همچنین در توصیف “مجلس”، “کارگاه” و “سیاره آبی یا کره خاکی” در سه پرده مختلف، ما را با شیرینکاری­های خود روبرو می­سازد. ما با تولید خنده در مخاطب، از داستانی را می­خوانیم که از روایت مذهبی آفرینش تقدس زدایی کرده است. خواننده در هر کدام از این سه پرده و در میان سطرهای اثر با دوره حکومت قاجاریه، شروع انقلاب صنعتی و سرانجام تاریخ بشری روبرو ­است و شرایط این دوره­ها برایش تداعی معانی می­گردد. سرانجام نیز این رهنمود مولف را می­شنود که از بهشت خیالی ملال­آور دست کشد و بر همین کره خاکی به تجربۀ خوشباشی بپردازد.

می­بینیم با بالا رفتن سنِ ما و شناخت بیشتر از ادبیات، به طرز جاذبی شیطان نیز تغییرِ کارکرد داده است. او دیگر همدست ذوق و شوق نوجوانی نیست. همدستی که برای رفع ملال همپای ما بازیگوشی می‌کرد و باعث سروصدایی می‌شد که رشتۀ خواب قیلولۀ بزرگترها را قطع می‌کرد.

در دورۀ جوانی و سردرآوردن نیازهای آدم بالغ شده، شیطان به همدستی بدل گشته است که به قول نادرپور در «بوسه و نگاه» و در «مستی و گناه» به دنبال شادی و لذت، شجاعت به خرج می‌دهد و بر مرز تابوها و ممنوعه‌ها پا می‌گذارد.

اما شیطان فقط به خاطر رشد سنی ما تغییر چهره نمی‌دهد؛ یعنی فقط در حیطۀ رفتار شخصی ما فعال و عامل نبوده است؛ گاهی در فعالیت جمعی و تغییرات اجتماعی نیز از نو ارزشگذاری می‌شود.

نسل ما مثال این دگرگونی شکل و شمایل شیطان را در پایان سال۵۷ خورشیدی تجربه کرد. وقتی انقلابی ارتجاعی به توفیق رسید و در چالش‌های خود با مدرنیته و رشد فرهنگی، جامعه را به اضطراب و قهقرا کشاند و هر امر و اموری را سیاست‌زده کرد. شیطان در این مقطع به ناگهان وارد تشکیلات سیاسی شد و رژیم حاکم در پارانویای خود هر رقیب و مخالفی را لقبی شیطانی بخشید. بدین ترتیب شیطان بزرگ و کوچک در اندازه‌های لشگری و کشوری مختلف در صحنۀ اجتماعی ظاهر گشت.

جامعه‌ای که لنگان لنگان مسیر مدرنیزاسیون را طی کرده و قرار بود سپس به رشد فرهنگی  و به آستانۀ مدرنیته برسد، اما همواره این نهیبِ اعضای محافظه‌کار و اُمُلان خود را در گوش داشت که عجله کارِ شیطان است! در این‌جا شیطان به ترمز دستی ماشینی بدل می‌گشت که قرار بود مسیر سربالایی و ترقی‌جویی را طی کند.

بررسی این نکتۀ ترمز دستی می­ماند برای وقتی که به اثر “آیه­های شیطانی” سلمان رشدی نگاهی ­کنیم.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۲