شعری از آتفه چهارمحالیان
شعری از آتفه چهارمحالیان
اجتنبو! از گاهوارهی میان دو ران
جوانهسارِ چه خونهایی آویخته از جان، آویخته از بی جان
برای آن همه دل بی تن
دریایی کفش شده ام
تا به گامی عمومی خیابان را له کنم
نجات قبرها از مرگ، رایِ نوحه نبود
هوا را – بوس بوس! به جای همه دل بی تن
و جمعیتِ معترض
زیبایی تناسلی اش را
بر ستون ها، اسپری کرد
آه فقدان اعظم! اسامی مسلسل! کلمهی اول!
گلدان من گشوده است
بیا!
همه ی خاک وطن را بریز تویش
بیا هر که را بریز در سوراخی جدا، کابوسی جدا
پیروز شو در کشاله ام
سپس گردنم را با تبر از آن رگ نیمه شاد، بِکَن!
نام فرزند تو زوال است
به زندگی و مرگت هردو گفته ام بیایند
با هم تلف شویم
مگر آن تظاهرات جگر، از رحم کوچه ها بیرون بریزد
تجمع جنازه،
کپک نور
و جسد جامعه را از خاک بالا بیاورد
دیگر مهم نباشد
کی
کدام الوارِ قایق را جویده است
بیامرز کوبیدنِ پیراهنی بوسیده را بر پستانهای حرامم
اینجا بسترها تا تنی دیگر زنده اند
و وطن، پیکِ جرعه ای است به سلامتی بیا!
تو را هم با حیوانم بپرستم
وقتی با دیلدوهای ستبرت شراب می نوشی
ناف ملتمس ام را می ساییم به درگاهت و نمی آیی
ناخن های نذری ام را می لیسی و نمی آیی
اصلا افشردهی خون می خواهم
اگر نمی آیی
ماسکم را تسلیم می کنم به ویروس تنهایی
و قوانین هستی را از زندان عادل آباد تا سلولهای ارزانم می پذیرم.
لحظه های بعد مرگ می گویند
چشم آدم به روی خیلی چیزها باز می شود
من هم
می روم گرسنه از آمدنت بمیرم ای خداوند!
بعد هم برویم از بناگوش یک کلاغ
که منقارش را فروبرده در تاریکی
قلب جیرجیرکی را می نوشد
۱۳فروردین۱۴۰۰
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۴