رمان «انجل لیدیز» در گفتوگو با خسرو دوامی
رمان «انجل لیدیز» در گفتوگو با خسرو دوامی
-دره مرگ پنداری برزخی است که هر کسی نمیتواند از آن خارج شده به بهشت گام بگذارد. بسیاری در این دره مردهاند و اگر برزخ معیار باشد، به جهنم رفتهاند، و تنها کسانی محدود توانستهاند از آن بگذرند. چهار شخصیت رمان آنجل لیدیز نیز به همین دره وارد میشوند و انگار به برزخ وارد شدهاند. آیا میتوان این دره را نمادی دانست در این راستا؟
– بحث جالبی را طرح کردهای. حالا که خودم هم چند سالیست از مکان و حال و هوای آدمهای Angel Ladies فاصله گرفتهام، شاید بتوانم خودم هم از بیرون به متن نگاه کنم وبه برخی دغدغههای داستان بپردازم.
به برزخ اشاره کردی. میدانیم که برزخ در سنت و احادیث به حالتی بینابینی اطلاق میشود، بین دوزخ و بهشت؛ عالمی بین دنیا و آخرت. اما در فرهنگ زبانی معاصر برزخ به وضعیتی بین دو حالت مخالف میگویند. دره مرگ را میتوان نماد برزخی دانست که جوینگان طلا اگر بتوانند از آن عبور کنند به بهشت موعود میرسند. چهار شخصیت اصلی داستان هم وارد برزخ دره مرگ میشوند؛ این که آیا به بهشت موعود و رستگاری میرسند را باید به خوانش خوانندگان داستان واگذار کرد.
– استفاده از عنصر سفر در دستیابی به آگاهی معمولاً با دنیای سنت در رابطه است. داستان شما هم نوعی سفرنامهنویسیست که در ادبیات کلاسیک هم سابقه دارد. چهار شخصیت رمان ساکن آمریکا هستند ولی با این همه در سفر است که بر گذشته خویش آگاه میشوند. آیا آنان در این سفر از افکار خویش سنتزدایی میکنند؟ آیا میتوان گفت در تمامی سفرهای این رمان سفر ذهن با سفر عین به موازات هم پیش میروند؟
– بله، هر سفر بیرونی، سفری درونی هم در دل خود دارد. بهترین نمونه سفرنامهنویسی در ادبیات کلاسیک ما هم سفرنامه ناصر خسروست که من هم از فرم روایتی آن هم بیتاْثیر نبودهام. جالب اینجاست که خود او هم سفر خود را عبور از برزخی میداند که باید از آن تجربهاندوزی کند: بر سر دو رهی امروز بکن جهدی/ تات بیتوشه نباید شد از این برزخ
سفرنامه ناصر خسرو فرمی بدیع از سفر عین به ذهن دارد. فصلهای روایت با وصفی تجریدی و زبانی خنثی و خونسرد از مکان آغاز میشود و به ناگاه تجربه فردی راوی با زبانی عاطفی و خونگرم وارد روایت میشود. اینجاست که مکان نقشی نمادین در روایت پیدا میکند. راوی از برزخ سفر به دیارهای غریب و ناشناخته که عبور میکند، به رستگاری نمیرسد و هول سفر واپسین به وادی خاموشان سوهان روح این ذهن بیقرار میشود: ما سفر برگذشتنی گذراندیم / تا سفر نا گذشتنی به درآید
– به نظر میرسد چهار مسافر همچون پهلوانان در جهان استورهای و برای نمونه رستم در شاهنامه، در رسیدن به موفقیت باید از خوانهای زیادی بگذرند. در این رمان نیز ما با همین خوانها روبرو هستیم و در واقع این افراد از سنت و فکر سنتی دور شده، به جهان مدرن در فکر نزدیک میشوند. میتوان این برداشت شخصی مرا پذیرفت؟
– به نظرم آدمهای داستان مثل خیلیهامان در همان برزخ، بین سنت و مدرنیته، دست و پا میزنند. در میان چهار شخصیت داستان در ظاهر سوسن بیشتر از همه تجربه و داعیه رهایی از سنت را دارد. زندگی مستقلی داشته، با رابطههایی بی قید و بند و رها از وابستگیهای فرهنگ زادبومی خود؛ اما او هم بعد از همه تجربههای جهان مدرن، سرانجام به عرفان و تخت و پوست و درویشبازی رسیده و کسی را به عنوان شریک زندگی برگزیده که هنوز در کابوسهای زندگی در فرهنگی مذهبی و مرد سالار دست و پا میزند.
– واژه جنده از واژگانی است که بیشترین کاربرد را در این رمان دارد و بارها تکرار میشود. میتوان شباهتی در آن با زن لکاته هدایت در بوف کور یافت؟ اگر چنین باشد در سیما و شخصیت زن اثیری که مرجان باشد نیز شکاف ایجاد شده. آیا میتوان گفت دوران زن اثیری و لکاته که بیشتر با فرهنگ جهان سنت در رابطه هستند، در عصر مدرن به پایان میرسد و هدایت با توجه به فرهنگ سنتی ما از آنها نماد ساخته است؟
– بخواهیم یا نخواهیم، تقابل و همسانی زن اثیری و زن لکاته گفتمان اصلی ادبیات مدرن ما بوده است و در بخش غالب ادبیات ما خود را نشان میدهد. در ادبیات غرب هم گفتمان Other Woman از شروود اندرسون به بعد یکی از اصلیترین مضمونهای آثار شاخص ادبی بوده. انا کارنینا، خانم دالووی، عاشق خانم چترلی و بسیاری دیگر. فکر میکنم شخصیتهای اصلی داستان من با حضور در فاحشهخانه Angel Ladies در شب کریسمس به درک حضور زمینی زن لکاته میرسند. لکاته در منظر چهار شخصیت اصلی زنی میشود با گوست و پوست و جان و باهمان دغدغههای بقیه آدم ها.
– با حضور در آیین احیای تن و روان سرخپوستان ابتدا همه شرکتکنندگان عریان میشوند و بینام و در واقع همشکل و همهویت، پس آنگاه مراسم آغاز میشود. شخصیتهای رمان نیز در این راستا از خویش هویتزدایی میکنند و در پایان به هویتی نو دست مییابند. اگر ابتدا همهویت هستند، در پایان هر یک به هویتی نو دست مییابند. آیا آنان در واقع از هویت سنتی به هویتی مدرن نزدیک میشوند؟
– جایگاه مراسم آیینی سرخپوستان Sweat lodge است. به آن مراسم Purification Ceremony هم میگویند که همان آیین عرقریزان و سمزدایی جسم و روح است.
من هم فکر میکنم که آدمهای داستان٬ به خصوص راوی و داریوش و مرجان، طی این آیین جلوههایی از هویت سنتی – اسلامیشان آشکار میشود، ولی اینکه آیا به هویتی دگرگونه دست مییابند بر من روشن نیست.
استفاده از جملات و واژگانی انگلیسی جاهایی از رمان را باید به حساب ساختار آن گذاشت و اینکه داستان خود چنین چیزی را طلب میکرد؟ آیا عمدی در این رفتار دیده میشود؟ این را از این نظر میپرسم که بسیاری از خوانندگانی که انگلیسی نمیدانند، با آن مشکل دارند و در فهم متن میمانند.
برخی خوانندگان داستان، به خصوص آنها که با زبان انگلیسی آشنایی ندارند، بر بخشهای دوزبانه داستان خرده گرفتهاند. من این داستان را طور دیگری نمیتوانستم بنویسم. شخصیتهای اصلی داستان جاهایی احساساتشان را به زبانی غیر از زبان مادری بهتر بیان میکنند. در پایان، داریوش رازی را در رابطه با جستجویش برای یافتن پری با جزئیات به انگلیسی بیان میکند. این بخش را فکر میکنم، داریوش نمیتوانست به زبان مادری بیان کند. من با آوردن پانویس و ترجمه متنهای انگلیسی در پایان کتاب هم به شدت مخالفم.
در کومه سرخپوستان صدای قرآن را از شخصیتهای رمان نیز میشنویم. آیا این صدای درون و سنتی ماست که چنین سر برآورده است؟
– بله. در مرحله آخر که قرار است حضار به بالاترین مرحله از خود بیخودی برسند و صداهای ناخودآگاه آنها به گوش میرسد، هنوز از درون راوی سکولار دعای ربنای شبهای رمضان بیرون می آید.
– ما در برابر رابطه زناشویی اسماعیل و مرجان که در «تقدس خانواده» قابل تعریف است، رابطه آزاد جنسی تارا و اسماعیل را میبینیم، بی هیچ بندی آغاز و ادامه مییابد و در جایی قطع میشود. اسماعیل با اینکه میکوشد از مرجان رها شود، به شکلی اخلاقی با او میماند، اما با گُم شدن تارا سرگشته میشود و دیوانهوار او را جستوجو میکند. آیا می توان از این تقابل دو رفتار به نمودهایی از عشق در سنت و عشق در دنیای مدرن یعنی وابستگی و آزادی رسید؟
– احتمالا همین است که شما میگویید. البته این یکی از گفتمانهای اصلی ادبیات در دنیای مدرن هم هست. نوشتهاند که درونمایه بخش مهمی از رمانهای عصر مدرن، تقابل میان واقعیت و تمناست. کشش و جستجو در جهت تمناهای درون آدمی و رویارویی با عقوبتی سخت و مستمر؛ یا پذیرفتن و تمکین به واقعیت.
در مورد ما، حضور پررنگ و بیامان سنت هم هست. نسل ما دچار نوعی تغزل نافرجام است. اسماعیل در جستجوی آن چیزیست که فقط تصویری وهمآلود از آن دارد. تارا برای او کشش و جذابیتی مرگآور دارد و چون به او نمیرسد و پیدایش نمیکند، تصویری اثیری ازلی از این ناکامی میسازد و همین او را سرگشته تر میسازد.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۴