س. سیفی؛ پیر ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
س. سیفی
پیر ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
در غزلی از حافظ گفته میشود:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
در تأویل و روشنگری از این بیت، نخست باید روشن شود که ضمیر “ش” خطاپوشش به چه شخصی بازمیگردد؛ پیر یا آفریدگار هستی. به عبارتی روشنتر، مرجع ضمیر ش در این بیت کیست؟ به طبع در این رمزگشایی، “آفرین” رندِ شیراز هم به خود او بازخواهد گشت. ولی رمزگشایی از چنین ماجرایی به همین آسانی امکانپذیر نخواهد بود. با این رویکرد است دست کم دو تفسیر متناقضِ همدیگر از بیت بالا پیش روی خواننده قرار میگیرد.
در تفسیر نخست، این صانع و آفریدگار جهان است که در آفرینش خود خطایی را مرتکب میگردد، ولی پیر ما چنین خطایی را نادیده میگیرد و آن را میپوشاند. اما در تفسیر دوم، رفتار صانع را در آفرینش هستی بدون خطا میبینند و پیر هم بر برائت او رأی میدهد. دیدگاهی که اغلب مواقع با نگاه خداباوران زمانهی ما نیز همسویی مییابد. چون در این تفسیر شماری از خداباوران چنان نمای بیعیبی از قادر مطلق به دست میدهند که گویا همگی باید بر خواست و مشیت او گردن بگذارند. چنانکه موضوع آفرینش او را نیز از هرگونه عیب و نقصی به دور میبینند.
اما آنچه که در شعر حافظ انعکاس مییابد واقعیت دیگری را نیز پیش روی خواننده میگذارد. چنین واقعیتی حکایت از آن دارد که در حوزههای فکری آن زمان، گونههایی از این مسایل جدلی نیز رواج داشته است. مسایلی که علیرغم چیرگی دین بر جامعه، چهبسا حریم خداوند را هم به چالش میگرفت. همین موضوع نیز به سهم خود گسترش و نفوذ اندیشههای فلسفی یا علم کلام را در قرن هشتم و زمانهی حافظ پیش روی مخاطب میگذارد.
از سویی در نگاه حافظ حرف پیر فصلالخطاب شمرده میشود و همگی باید بنا به مشرب عرفانی خود بر چند و چون آن گردن بگذارند. انگاه نقشآفرینی پیر در عرفان هم به تبلیغ چنین دیدگاهی بازمیگردد. دیدگاهی که در فضای آن ناآگاهی و جهالت شاگردان وجاهت میپذیرد تا با همین حقه و نیرنگ بر آگاهی و دانش پیر از ناگفتههای هستی مشروعیت ببخشند. پیری که قرار است در صورت ضرورت از کارکرد مثبت خداوندی موهوم توجیه به عمل آورد.
در واقع پیر حق آزاداندیشی و آزادگویی را از شاگردان خود بازمیستاند. شاگردان نیز پذیرفتهاند که هنوز آن پختگی لازم را در ماجرای سیر و سلوک عارفانهی خویش به دست نیاوردهاند. اما بر اساس روایتی که حافظ در بیت فوق پیش روی خوانندهاش میگذارد، پیر هم از جایگاه خود برای لاپوشانی و نادیده گرفتن پدیدهی خطا در هستی سود میبرد. چون قصد دارد که حریم و حرمت قداست گونهی خداوند را از تیررس انتقادهای تند و تیز فلسفی شاگردانش رهایی ببخشد.
روشن است جایی که منطق جدلی و فلسفی پا پیش میگذارد، تابآوری باورهای دینی امری ناممکن خواهد بود. چنانکه در روایت حافظ هم حضور پیر بهانه قرار میگیرد تا باورهای ثابت و بلاتغییر جهان دینمداران زمانه را از آسیبپذیری فیلسوفان مجادلهگر وارهانند.
در عین حال، به نظر میرسد که واژههای بیت یاد شده همگی با حساسیت ویژهای از سوی شاعر انتخاب شدهاند. چنانکه شاعر در مصرع نخست از قلم صنع سخن میگوید که پدیدهای خطاناپذیر مینماید. اما در مصرع دوم نگاه و نظری پاک تحسین میشود که پدیدهی خطاپذیری در هستی را برنمیتابد. با این رویکرد شکی باقی نمیماند که نظر پاک به همان پیر تخصیص مییابد. در غیر این صورت شاعر میتوانست به جای نظر پاک همان ترکیب وصفی قلم پاک را بنشاند. بر این اساس پیداست که حافظ نیز از حضور بیامان پدیدهی شر و کاستی در سپهر هستی آگاهی کامل دارد، اما نمیپسندد که از چنین پدیدهای بزرگنمایی شود. چون بزرگنمایی آن به طور طبیعی موضوع اقتدار خداوند را به چالش خواهد گرفت. خداوندی که به ظاهر نتوانسته به زدودن پدیدهی شر از هستی دست بیابد.
جدای از این، انتساب پدیدهی شر به خداوند، موضوعی را در مقابل چشمان پرسشگر مخاطب میگذارد که خداوندِ قادر مطلق فقط اردوگاه خیر و نیکی را در جهان نمایندگی نمیکند، بلکه شر و پلشتی نیز همواره از سامانهی او میزاید. بدیهی است که پیروان فلسفهی مادی همیشه از چنین دیدگاه متناقضی در راستای مشروعیت بخشیدن به دیدگاه فلسفهی آتئیستی خویش سود بردهاند. اما ابتکار حافظ در بازتاب چنین پرسشی به آنجا بازمیگردد که او حسابگرانه و دانسته حساسیت پیران و عارفان زمانهاش را به چنین ماجرایی از فلسفه برمیانگیزد. پرسشی روشن و گویا که عرفان ما هیچ پاسخ درستی برای آن در آستین ندارد. چنانکه پیر نیز ترفندی را به کار میگیرد تا حضور و بازتاب چنین پرسشی را از ذهن شاگردان خویش بزداید.
ناگفته نماند که در حوزههای فکری زمانهی حافظ حتا طرح چنین پرسشی نیز کفر شمرده میشد. پیر هم همراه با نفی حضور خطا در هستی به واقع خود و شاگردانش را از اتهام کفر وامیرهاند. اتهامی که به حتم پاسخی روشن همچون طناب دار را در پی داشت.
شاگردان پیر خوب دریافته بودند که انتساب آفرینش جهانِ پیرامون به خداوندِ قادر مطلق با نفس حضور پدیدههای شر و شیطانی در هستی به چالشی فلسفی برمیخیزد. چراکه آفرینش نمونههایی شرگونه از آدمهای معلول با نفس اقتدار خیر چندان سازگاری نخواهد داشت.
اما ماجرای پیدایی شر تنها با نقص عضو مادرزادی بسیاری از آدمها خاتمه نمیپذیرد. چون چنین رویکرد نادرستی در زندگی بسیاری از جانداران نیز به چشم میآید. جاندارانی که هنجارهایی از شر یا خیر را در هستی به پیش میبرند. چنانکه ضمن آیین زردشت تمامی آفرینههای شر تنها در سامانهای از “خرفستران” جانمایی میگردند. در واقع خرفستران جاندارنی هستند که همگی به انسان زمینی گزند و آسیب میرسانند.
اما پرسش اصلی به آنجا بازمیگردد که چنین نقشمایهی ناصوابی را چه کسی برای این جانداران در نظر میگیرد. همراه با طرح چنین دیدگاهی است که در آیین زردشت و بسیاری از آیینهای ایران باستان سامانهای از ثنویت و دوگانهگرایی نیز وجاهت میپذیرد تا طبق آن اهورامزدا را از مسؤولیت پذیری در جهان هستی وارهانند. تا جایی که پیدایی پدیدهی شر را به تمامی به پای اهریمن و نیروهای برآمده از جهان اهریمنی او مینویسند.
به عبارتی روشن، دینی که بر پذیرش خداوند قادر مطلق گردن میگذارد به طور طبیعی از توجیه و تأویل منطقی پدیدهی شر در هستی وامیماند. همچنان که تناقضهای برآمده از چنین دین و آیینی حتا پس از پیدایی اسلام نیز در ایران دوام آورد.
حافظ چنین تناقضی را به نیکی دریافته بود. اما از تأیید مستقیم آن سر باز میزد تا مبادا همراه با طرح چنین پرسشی به الحاد و لامذهبی متهم شود. با این همه حافظ دانسته و آگاهانه دانهی شک فلسفی را در ذهن مخاطب خویش میکارد. پیداست که هر صوفی و عارفی همراه با همین شک فلسفی، نسبت به کارکرد مثبت خداوند قادر مطلق مردد باقی میماند و زمینههای کافی برای مشروعیت بخشیدن فلسفهی مادی فراهم میگردید.
حافظ در فضای چنین راهکار رندانهای به واقع به هدف اصلی خود در این ماجرای فلسفی دست مییابد. او در رفتار خویش خیلی آگاهانه عرفان تحکمی و وهم باور زمانهاش را به چالش میگیرد تا منطقی جدلی را بر جای آن بنشاند. دفاع تصنعی او از پیر هم دفاعی مصلحت اندیشانه است تا مبادا او همچون سهروردی و حجاج به نمونهای متداول و رسمی از کفر متهم گردد. حافظ هرچند آگاهانه بر شک فلسفیِ پاگرفته در ذهن مخاطب خود دامن میزند، اما ضمن نفی خطای آفریدگار از سوی پیر، خود را از مهلکهی هرچه فقیه و قاضی زمانهاش وامیرهاند. روشن است که نفی و انکار ایهام گونهی حافظ در این ماجرا نمونهای کامل از تأیید و اصرار را پیش روی خوانندهای پرسشگر میگذارد.
از سویی نگاه پیر به هستی، پشتوانهای از دروغ و تزویر را هم پشتوانه میگیرد. چنین دروغی را شاگردان او هم به نیکی درمییابند، اما بنا به عرف و سنت سالوسانه و ریاکارانهی عارفان، به رخ خودشان نمیآورند. چون در عمل دیدههای خود را از این ماجرای فلسفی نادیده میانگارند. در واقع پیر مصلحت خود و شاگردانش را به اتخاذ چنین راهکاری بسته و وابسته میدید. نوعی از اصالت عمل (پراگماتیسم) صوفیانه یا عارفانه که به طبع سعادت ایشان را در زیستن تضمین میکرد.
پیداست که پیر در فرآیند چنین ماجرایی به نیکی یاد گرفته بود که چه گونه به باورمندان خویش مخدر بفروشد. مخدری که همگی ضمن نادیده انگاشتن دردی فلسفی در هستی، حضورش را نیز در ذهن خویش پاک میکنند. اما همراه با اتخاذ چنین راهکار تخدیرآمیزی، واقعیت ملموس دردهای هستی پایان نمیپذیرفت. چون پیر فقط ضمن گشت و گذار خود در جهان پیرامون، چشمانش را بر چنین دردی فرومیبست.
بر خلاف آنچه که تفسیرگزاران سنتی شعر حافظ از توجیه این بیت به دست میدهند، میتوان در خوانش ابیات دیگری از حافظ به تفسیرهای مناسبتری از آن دست یافت. چنانکه در بیت دیگری از یک غزل او گفته میشود:
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ / تو در مقام ادب باش و گو گناه من است
ضمیر “ما” در بیت بالا جایگاهی از انسان استورهای را پر میکند. استورهای سامی که در فضای آن نخستین گناه آدمی اتفاق میافتد. اما وقوع چنین گناهی خشم خداوند را از عملکرد انسان برانگیخت. تا آنجا که “آدم” استورهای در فضای ترس و واهمه از خداوند، به ناچار بر گناه خویش گردن نهاد. همین موضوع بود که سرآخر به توبهی آدم از عمکرد خویش انجامید. اما حافظ چون و چند این گناه نخستین را نیز به پای همان خداوند قادر مطلق مینویسد. چون اوست که بنا به جایگاه اقتدار بلامنازع خویش در هستی، چنین سرنوشت محتومی را برای انسان رقم زده است. به طبع پذیرش پدیدهی جبر در هستی شرایطی را در پی خواهد داشت تا آسیبهای برآمده از چنین جبری را نیز به پای همان قادر مطلق بنویسند. همان پرسشهایی که حل و فصل آن در سامانهی بسته و ساکن دین امری ناممکن خواهد بود. همچنان که حافظ نیز رندانه کارکردهایی از جدل فلسفی را به مقابلهی با قیاسهای تحکمی دین میکشاند. تا آنجا که در این معرکهی جدلی، خداباوری دین نیز سرآخر رنگ میبازد.
در عین حال، حافظ از طرح واگویههای خردورزانهی خود در جامعهی وارفته از دین، واهمه دارد. چنانکه برای جبران چنین پدیدهای تلاش میورزد تا به اندیشههای غیر منطقی عرفان زمانهاش وجاهت ببخشد. به همین دلیل هم به سراغ پیر بازمیگردد تا از او در همین راستا یاری بجوید. آنوقت پیر هم واگویهای ایهامگونه و دو سویه را پیش روی مخاطب خود میگذارد.
ولی کاستی این ماجرا را در مصرعی از همان بیت، این گونه حل و فصل میکند که: تو در طریق باش و گو گناه من است. حافظ در واقع انسان را در مقابل پدری مقصر و خطاکار مینشاند تا ضمن آن پسر به اقتضای “ادب” بر گناه پدر خویش گردن بگذارد. بدون تردید پدری که سرنوشتی محتوم را برای فرزندان خود رقم میزند، کاستیها و آسیبهای آن را هم باید بپذیرد. اما در استورههای آفرینش همیشه پدر را از مسؤولیتپذیری پیرامون رفتار جابرانهاش وارهاندهاند.
در تمامی ادیان سامی چهبسا گناه پدر را به پای فرزند مینویسند. چنین رسمی را به ظاهر از همان استورهی نخستین وام گرفتهاند. در مذهب شیعه نیز نمونههایی از همین نگاه برآمده از سنت، به چشم میآید. چنانکه پسر بزرگ متوفا را به اجرای واجبات فراموش شدهی پدر خویش ملزم نمودهاند. سپس او موظف میشود که نمازهای قضای پدرش را بخواند و روزههای نگرفتهاش را نیز بگیرد. بر این اساس، فرزند بدون کم و کاست همیشه باری از خطاهای پدر را نیز بر دوش میکشد. در واقع چنین رویکردی از قانوننویسی خودانگارانه را پدران زمانه در حق فرزندانشان به کار بستهاند. همان فرزندانی که با بودن پدر هرگز جایگاهی از قانوننویسی نمییافتند تا پدرانشان در نقشی از پیران قبیله برای ایشان قانون بنویسند.
در نگاه عرفانی حافظ به درستی نمونهای کامل از استورهی ایوب نیز اتفاق میافتد. ایوبی که بنا به روایت استورههای سامی سرآخر به توبه کشانده میشود تا او بنا به خواست غیر منطقی خداوند آسمان به گناه ناکردهی خویش گردن بگذارد. چراکه چنین توبهای آرامش ایوب را در مقابل هنجارهای نابخردانه و غیر اخلاقی “خداوند قادر مطلق” تضمین میکرد. ولی این خداوند بود که در رویکردی غیر منطقی با ایوب، دوام و بقای آرامش او را به چالش میگرفت. چون بیماری خود بزرگبینی خداوند قادر مطلق، زمینهی کافی و وافی برای برای بیماری و پریشانی ایوب فراهم دیده بود. سرآخر ایوب نیز بنا به گفتهی حافظ رسم”ادب” نگاه داشت و خداوند را به عنوان قادری مطلق ستود. اما دل ایوب هرگز با چنین رویکرد نابخردانهای سازگاری نشان نمیداد.
گوشههایی از نکوهش خرد در عرفان عملی یا نظری نیز ضمن چنین رویکردی بازتاب مییابد. رویکردی که تسلیم و رضای انسان را نسبت به پیر و خداوند او به نمایش میگذارد. ضمن چنین ماجرایی است که موضوع ادب نگه داشتن انسان و نکوهش عقل و خردورزی او به سنتی عمومی در عرفان ما بدل میشود. تا جایی که موضوع خردورزی در همین عرفان به عنوان پدیدهای شیطانی و شرگونه ظاهر میگردد.
ضمن گزارشهایی که عارفان از این ماجرا پیش میکشند، شیطان در رویکردی از عقلانیت و خردورزی عملکرد آدم را در اجرای متظاهرانهی توبهی او به چالش میگیرد. چون این آدم بود که حکم خداوند را نادیده انگاشت و ضمن خوردن میوهی دانایی دستور خداوند را به هیچ شمرد. اما موضوع توبهی آدم برای خداوند پدیدهای جالب بود. او انسانی را ارج میگذاشت که حد و حریم خودانگارانهی پدر آسمانی را قدر بداند تا سنت ادب نگه داشتن را امری لازم بشمارد. اما شیطان ضمن انتقاد از عملکرد آدم در قبال خداوند مدعی است که عشق شیطان از حریم خداوند چیزی فراتر نمیرود و این آدم است که در عشق انحصاری خداوند شرک میورزد و نمونهای روشن از آن را در دوستی و عشق آدم نسبت به حوا یا درخت استورهای سراغ میگیرد.
در چنین فضایی است که شیطان فضایی از خردورزی را به پیش میبرد تا عمکرد ادبمآبانهی آدم را امری فرصت طلبانه بخواند. او پدیدهی عشق را ویژهی خداوند میبیند که هرگز نباید برای آن شریکی دست و پا کرد. ولی در پستوی چنین ماجرای مجادلهآمیزی کارکرد آزادانهی میل جنسی و گسترش حریم اقتدار انسانی برای آدم اصل قرار میگرفت.
چنین واگویههایی از عملکرد شیطان در افسانهی نخستین موضوعی را پیش میکشد که شیطان نیز در گسترهای از نفوذ خداوند به سر میبرد. اما خداوند از توانمندی لازم جهت نظارت بر رفتار او هیچ بهرهای ندارد. در قرآن گفته میشود که شیطان موضوع شنود از عرش خداوند را بر خود واجب میشمارد. اما او را از عرش خداوند به اتکای نمونههایی از “شهاب ثاقب” میتارانند (سورهی صافات آیهی ۱۰، ۱۰/۳۷). با این همه، بنا به روایتهایی که از شیطان در متنهای دینی سامیان انعکاس مییابد، خداوند قادر مطلق در مقابلهی با شیطان چندان هم نمیتواند مقتدرانه عمل نماید.
انگار حضور شیطان را شناسهای منطقی و مناسب برای شناخت خداوند گذاشتهاند. با همین ترفند است که میخواهند به پدیدهی خیر در قبال پدیدهی شر وجاهت ببخشند. خیری که به ظاهر از خداوند میزاید و شری که خداوند حضورش را خیلی متظاهرانه به رسمیت نمیشناسد. اما در نگاهی فلسفی به این ماجرا خداوند هرگز نخواهد توانست بدون دوام و بقای پدیدهی شر کارکرد خیرخواهانهی خود را برای انسان به نمایش بگذارد.