عزت گوشه گیر؛ نوشتن در تجربه دیاسپورا

عزت گوشه گیر؛

نوشتن در تجربه دیاسپورا

نگاهی به مقوله ادبیات مهاجرت، تبعید و خود تبعیدی

تأکید ادبیات امروز جهان بر ادبیات مهاجرت و گذار است. بر ادبیات گسیختگی و ادغام و دگرگونی. ادبیات امروز، تلاش برای درک و فهم دنیایی است که در هرج و مرج دگرگونی ها برای ساکنانی که دنیای پیشاتکنولوژی را تجربه کرده اند، به نوعی غریبه شده است. انسان امروز بر اساس تغییرات آب و هوایی، ژنیتیکی و فیزیکی، دگرگونی های غذایی، سیر فراگیر تکنولوژی، نا هماهنگی های کیهانی، هجوم گسترده بیماری ها و ویروس های میکروسکوپی، سیاست های سودپرستانه سودجویان جهان گستر، و بسیاری عوامل امروزی دیگر، دگرگون شده است. این اثرات نه فقط فرم و اسکلت بدن انسان را دگرگون می کنند، بلکه اندیشه، تخیل و رفتارهای فردی و اجتماعی او را نیز متفاوت می سازند. و حال، تلاش انسان امروز برای داشتن یک تکه کوچک خوشبختی است بنام “امید”.

وسعت دگرگونی ها و پیچیدگی زندگی انسان امروز به گونه ای شده است که نمی توان بدون گشادگی اندیشه، بدون حس کنجکاوی، و بدون توجه به دی ان ای “انسان خردمند” در دویست هزار سال پیش و هزاره های پیشین تر، او را به روشنی شناخت. انسان خردمند و پیشا خردمند  که متداوما به دلیل خشکسالی یا سیل یا دریا لرزگی از یک قاره به قاره دیگر کوچ کرده است. با انسان های نوع دیگر در آمیخته است. قابلیت های سازگارانه محیطی و آب و هوایی متفاوت را آزموده است و خود را با شرایط نوین تطبیق داده است. برای نیرو مند سازی خود جنگیده است و مدارا کرده است با جهان های متفاوت.  ساده انگاری است انگار که تنها به لحظه های مقطعی زندگی اکتفا کرد، بدون آنکه کلیت عظیم جهان را بر شانه های انسان امروز نادیده انگاشت. شاید نویسنده گشاده اندیش و گشاده بین و گشاده زبان اینگونه است. شاید هم نیازی به این گشادگی نباشد و تنها لحظه های شعر گونه و تخیل پردازانه کافی باشد تا آن تکه کوچک “امید” را برای انسان جست و جو گرهدیه بیاورد. اما مگر فلسفه نویسنده، طرح پرسش و درک حقیقت نیست؟

در آغاز هزاره کنونی اما بسیاری از مردم جهان از جمله ایرانیان، از جایگاه اصلی شان، از زادگاهشان به دلایل ویژه و انگیزه های متفاوت از پی و بن کنده شده، و در این جهان گسترده پراکنده شده اند… این پراکندگی پیامد شرایطی است که مهاجران امروز کمابیش در چیستی و دلایل اش با همسانان خود به نوعی همگون اند. دلایل گوناگونی همچون حاکمیت های دیکتاتوری، مداخله اشغالگرایانه امپریالیستی، جنگ، ناملایمات طبیعی، تنگسالی، کمبود زیستمایه زندگانی، مواد غذایی، دگر اندیشی سیاسی، تفاوت باورهای عقیدتی-  مذهبی، نژادی، جنیستی، و بسیاری دلایل دیگر…. ایرانیان کوچگر، بعد از انقلاب اسلامی و جنگ، بیش از چهل سال با مرارت و جان سختی، کوشیده اند تا در دیاسپورا، تکه تکه های جدا شده از خود را گرد بیاورند، به هم بپیوندند تا هویت آسیب دیده خود را ترمیم کنند و خود تازه ای را از نو بیافرینند. همچون نوزادی که یکبار مرده است و بار دیگر به دنیا آمده است. اما در عین حال شرایط هر کوچگری با کوچگر دیگر همسان نیست. و هر انسانی به گونه انسان دیگر نیست. به ویژه اگر آن انسان، نویسنده و هنرمند باشد که دنیا را با حساسیت می نگرد.  در این طیف عظیم با گونه گونگی های فراوان نمی توان یک هم سنجی کاملا برابر داشت. باید شرایط هر انسان کوچگر را از دریچه های گوناگون سنجید و ارزیابی کرد. کوچ کننده، مهاجر، تبعیدی، و خود تبعیدی هر یک به دلایل ویژه ای زادگاه خود را ترک کرده اند. و در طیف سنی، وضعیت اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی ویژه خود به کشورهای مختلف جهان پناه جسته اند. هر کشور پناه دهنده ای با گونه های متفاوت پناهجو را پذیرفته اند. شرایط هر پناهجو را بر اساس ارزیابی های اتمیزه شده می توان سنجید تا میزان روان پریشی و تراماهای تجربه شده آنان را دریافت. هر پناهجویی بر مبنای ویژگی سرشت خود و شرایط ویژه زندگی اش با تنگنا روبرو می شود و راهبند ها را هموار می کند

در این گذار پر درد و سر، ادبیات ، شعر و هنر همیشه پاسخگوی تنگنا های انسان بوده است و التیام بخش درد هایش. هر انسانی سرگذشتی بی همتا دارد. و شنیدن این سرگذشت قابل تأمل است. در تنگناست که آدم قصه گو می شود. که می بافد و می تند. در تنهایی و انزواست که آدم رویا می آفریند. که آوازه خوان می شود. که عاشق می شود. و رویای عشق است که آدم را شکوفا می کند. پیچیدگی ها را می شناسد و و راه حل ها را می جوید.

تجربه دیاسپورا، شمارعظیمی نویسنده و هنرمند تولید کرده است که هر یک نیاز به بیان تجربه سر گشتگی خود را دارند. برخی از همان آغاز اراده کرده اند که با آموختن زبان کشور میزبان، تجربیات خود را با جمع وسیع تری در میان بگذارند. و گروهی دیگر با دلبستگی به زبان زادگاه خود، و نیاز به شنونده و خواننده همگون، آثار بدیعی را پدید آورده اند. هر چند زبان سیال و رونده است. و ماندن در جمع کوچک پناهجویان در کشور میزبان، رشد زبان مادری را کند و بطئی می کند. چرا که در گسستگی اش با تکامل زبان مادری در کشور زادگاه خود، شانس همراهی با تغییرات زبانی را در جامعه ای متفاوت و منسجم از دست داده است. اما اگر نویسنده در گسستگی ها و ادغام، در جست و جوی زبان جدیدی باشد که بیانگر شرایطش باشد، آفریننده زبان جدیدی شده است که بیانگر زندگی او در این گذار است. وی از مسایل پیرامونی‌اش تأثیر پذیرفته و سیر سازگاری خود را در سرزمین تازه به تصویر می‌کشد. او همچون گیاهی تنها در برهوت باید در خاک جدید ریشه هایش را آبیاری  کند. پروسه مبارزه و مقاومت، تجربه هنگفتی است که نوشته‌های نویسنده دیاسپوریک را پربار می‌کند. در پروسه دیاسپوریک، نویسنده اغلب از وجود خودش آبستن می شود، جنین خود را در درون خویش می پرورد و خود را دوباره می زایاند. این حس را من به عنوان نمایشنامه نویس و داستان نویس با تجربیات شخصی خود بیان می کنم، که من در این پروسه هم مادر خود بوده ‌ام و هم نوزاد خود. و در این گذار هر دویمان با هم بزرگ شده ایم و هر دویمان همدیگر را تکمیل کرده ایم. و در این تجربه من گاه برای خود مادربوده ام و گاه کودک… حس متناقضی است وقتی که آدم متوجه می شود که چگونه در سازگاری با محیط جدید، از خود پیشین اش کم کم دور می شود. که خودش برای خودش خاطره انگیز می شود. و اگر دوباره به یک محیط جدید پرتاب بشود چگونه دلش برای خود پیشین اش در کشور میزبان  تنگ خواهد شد. درست مثل نگاره ها و بوی شهری که در آن زاده شده‌ است. اما نسل جوان ایرانی تبار که در اینجا زاده شده، و یا از کودکی مهاجرت کرده است، طبیعی است که فرزند جامعه ای است که در آن رشد کرده است. به زبان کشور زادگاه و یا آداپت شده اش می نویسد. زیر و زبر جامعه را خوب می شناسد.  با هم اندیشان و هم فرهنگان خود همیاری می کند و مسائل ویژه نسل خود را می نگارد. این فاصله دید، تجربه، زبان و سن،  طبیعی، مشهود و قابل لمس است.

خاطره نویسی، خاطرات زندان نویسی،  به ویژه  خاطره نویسی زنان، بخش سترگ ادبیات دیاسپوریک در چهل سال گذشته را تشکیل داده است. و زنان و مردان نویسنده، از منیره برادران گرفته تا مهران زنگنه، در این زمینه پویا و کوشا بوده اند. انبوه نوشته های ناخوانده در قفسه های کتاب به امید خوانده شدن منتظرمانده اند. و دلشان تنگ پرواز است. نوشته هایی که گاه در زمان های بسیار دور آینده، بعد از مرگ نویسنده، کشف خواهند شد. در زمانه ی بوق و کرنا، نویسندگان گوشه گیر سرگذشتی خواهند داشت همچون امیلی دیکنسون و فرناندو پسوآ.

 

خاطره نویسی زنان و رمان نویسی به گونه خاطره نویسی

از گذار تبدیل خاطرات شفاهی زنان به خاطرات نوشتاری، در طول تاریخ جهانی، زمان  چندانی نمی گذرد. بسیاری از خاطره نویسان زن، به دلیل موانع اجتماعی از جمله دشواری های اخلاقی، و بی بها انگاشته شدن اندیشه ها و باورهایشان در جوامع تحت کنترل مردان، یا خود آثارشان را سوزانده و به گونه ای از بین برده اند و یا اینکه گاه نوشتارشان با تغییر و تبدیل، صدایی مردانه به خود گرفته است.

خاطره نویسی زنان ایرانی پیوسته با آمیزه ای از حس زندانی بودن توأم بوده است. تاج السلطنه خواهر ناصرالدین شاه قاجار، بی آنکه تجربه ای ملموس از فضای خارج از حرمسرا داشته باشد، دنیای خفقان آلود محیط پیرامون خود را عریان کرده و از آن انتقاد میکند.
بی بی خانم استرآبادی در کتاب “رویارویی زن و مرد در عصر قاجار” در نامه ای به شاهزاده قاجار هر چند خاطره پردازی نمی کند، اما محتوای پاسخ نامه اش براساس خاطراتی است که به عنوان یک زن در حرمسرای قاجاری تجربه کرده است.

فروغ فرخزاد اما، جوان و عصیانگر پا را از زندان خانه و تنگنای جامعه ای که در آن زندگی می کرده فراتر گذاشته و برای کشف دنیای وسیع تر به اروپا سفر میکند. و حاصل پویش ها و پژوهش هایش، “خاطرات سفر اروپا” ی اوست.
اشرف دهقان با نوشتن کتاب “حماسه مقاومت” زندانهای رژیم محمدرضا شاه را ترسیم می کند. و مرضیه احمدی اسکویی در کتاب “خاطرات مرضیه احمدی اسکویی” با نگاهی ایدئولوژیک، نارسایی های زندان بزرگتری را به نقد و بررسی می کشاند.

از سالهای آغازین انقلاب اسلامی تا امروز، خاطره نویسی بعد بسیار وسیعی را بویژه در ادبیات زنان دربرداشته است. بسیاری از نوشته های مبتنی بر خاطرات انقلاب، جنگ ایران و عراق، بعد از جنگ، زندان و مهاجرت ، هنوز پنهان نگاه داشته شده و یا در جریان حملات شکارچیان حکومت و یا وحشت های ناشی ازباز پرسی های مرگ زا، به خاکستر تبدیل شده اند!

اما موج خاطره نویسی درباره زندان های جمهوری اسلامی، بویژه زندان زنان در چهل و چند ساله اخیر، آغاز ادبیاتی است نوین، پویا و شگفت انگیز در تاریخ نوزاد ادبیات زنان ایران، که آفرینندگان آن، مایه اصلی آن خاطره ها را تا مغز استخوان تجربه کرده اند. این ادبیات نوین، ادبیات کنکاش و کاوش است. طرح پرسشهایی است در ریشه و ذات وجود انسان، تجربه ذره ذره سلولی، ارتباط ذره ها با روح زمان، مکان، هستی مرئی و نامرئی و برای پیدا کردن بندگاه هایی است برای پیوند ارواح گسیخته و متلاشی شده،…  برای یافتن هویتی منسجم و محکم.

در چند ساله اخیر کتابهایی چند از خاطرات زنان زندانی در ایران، درباره زندانهای ایران، به چاپ رسیده  و فیلمهایی نیز ساخته شده است. کتابهای چاپ شده، اکثرا روایات هولناکی است که به گونه ای عریان و به شکلی وقایع نگارانه بیان شده است، همچون بغضی فرو خورده که به ناگهان ترکیده باشد. اکثر نوشته ها فوران سادگی، صداقت و بیان رخداد حوادث است. و به همین خاطر از وجوه گوناگونی، شباهت بسیاری به هم دارند. شهرنوش پارسی پور اما در کتاب “خاطرات زندان” فراتر از روایت رفته و به تحلیل و کند و کاو در ریشه یابی علل پیدایش، عمق رخداد، و اثر رخداد بر روح فرد و جمع پرداخته است.

این ادبیات که بخش مهمی از ادبیات مقاومت را تشکیل میدهد، البته تنها منحصر به زندانی کوچک در بطن زندانی بزرگ تر نمیشود، بلکه روایاتی است از زندانیان نوعی دیگر، در زندانی بزرگ تر که گاه در مقیاسی متفاوت ابعادی مهیب تر دارند. این ادبیات مربوط میشود به خانواده های زندانیان و سیر مشقت بار زندگی شان در این سوی دیوارها، مقاومت و مبارزه شگفت انگیزشان برای زندگی کردن، برای رسیدگی به نیازهای اولیه زندگی، و برای نگهداری و مراقبت از کودکان و سایر بازماندگان اعدام شدگان از جمله سالمندان و بیماران، و همچنین سیر دیدار و ملاقات زندانیانشان، که در این سیر جدایی سهمگین با موانع سیاسی، اقتصادی و حقوقی در شرایط ویژه جامعه داشته اند.

اسرار پنهان زندانهای جمهوری اسلامی، همچون بازداشتگاههای اسیران در طول تاریخ، قرنها دستمایه کاوش پژوهشگران و هنرمندانی خواهد بود که سعی در زنده نگه داشتن وجدان بیدار بشری را دارند. و این بخش مهمی از ادبیات مقاومت را تشکیل میدهد.

فرنوش مشیری، رمان نویسی که در دیاسپورا زبان انگلیسی را برای ارتباط با خواننده جهانی، انتخاب کرده است، تجربه زن بودن در زندانهای جمهوری اسلامی را از یک زبان و فرهنگ، به زبان و فرهنگی دیگر منتقل کرده است.
نوشتن به زبانی دیگر، گذشته از توجه به ریشه زبان، واژه، مفهوم و مهارتهای تکنیکی، تجربه و کشفی است که نویسنده در جهت تنوع و تعدد انسان دیگر شدن کسب میکند. آنائیس نین، نویسنده چند ملیتی و چند زبانه در یکی از کتاب های پانزده جلدی خاطراتش می نویسد:

“وقتی انسان یک زبان می داند، یک نفر است. اگر دو زبان بداند، دو نفر میشود. و هر چه بیشتر زبان بداند، تکثیر پیدا می کند و به انسان های بیشمار و بی نهایتی تبدیل می شود.”

این تجربه، یعنی ورود به حوزه ی “دیگری” نه فقط نتیجه اش تحول و باروری خود است، بلکه اثری نشانگذار اما نامرئی در تحول و باروری “دیگری” نیز به همراه دارد.

“حمام” عنوان دومین رمان فرنوش مشیری به زبان انگلیسی است که آن را در سال ۲۰۰۳ به چاپ رسانده است. مشیری سعی کرده است که رمان را به شیوه خاطره نگاری بنگارد. این کتاب از ابتدا خواننده را به درون روح ساده و پر اضطراب راوی،  دختری ۱۷ ساله، دعوت میکند که به همراه برادر و همسر برادرش دستگیر می شود و هیچ جرمی ندارد جز داشتن برادری که عضو یکی از گروههای چپ سیاسی است و نوشتن سه دفترچه خاطرات درباره آرمانهای انسان گرایانه اش. او می خواهد در آینده پزشک بشود و با تبدیل منزلشان به یک درمانگاه، به مردم یاری برساند.

مشیری آگاهانه این رمان را برای خواننده غیرایرانی نوشته است. و اکثر عناصر به کار برده شده در داستان، در جهت برانگیختن روح خواننده ای است که دانش و تجربه چندانی درباره آنچه که در نقاط دیگر جهان رخ میدهد، ندارد. مشیری می خواهد با در میان نهادن تجربه، در وجود خواننده فرا مرزی رخنه کند، تکانش بدهد و در نهایت ارتقایش بدهد.

آغاز رمان، کتاب “حقیقت ساده” اثر م ـ رها (منیره برادران) را در خاطر زنده می کند. مشیری با نشان دادن چند تصویر کوتاه همچون فضاسازی زمان و مکان در دوره حکومت نظامی، روشن کردن شمع در تاریکی، عبور زن و مرد همسایه از پشت شیشه پنجره، یادآوری خاطرات دختر با آرش پسر همسایه، مرگ پدر و مادرش در سانحه رانندگی و حضور معنوی دادن به یادگار پدرش یعنی ساعت شب نمای کامپیوتری، یک نوع ارتباط عاطفی بین خواننده و دنیای درونگرای این دختر جوان ایجاد میکند.

رمان، با آغاز عادت ماهانه دختر شروع میشود. آغازی سمبلیک که در طول کتاب نه فقط ریزش مداوم خون، در پیچ و تابها و کشاکش شکنجه های ناگهانی و غیرمنتظره قطع نم یشود، بلکه دختر پی میبرد که در چنین فضایی پیدا کردن حتی یک نوار بهداشتی یا قدری پنبه، برای جلوگیری از ریزش خون، تلاشی است همچون پیدا کردن یک قطره آب در بیابانی خشک و بی حاصل. ریزش خون در طول رمان تا پایان نرم نرمک ادامه دارد. و این خونریزی با تغییر شکل ماه در آسمان پیوند ناگسستنی خود را حفظ میکند.

باورهای بدوی ــ تخیلی و سنتی مردم در پدیدار شدن تصویر خمینی در ماه که به طور متوالی به اشکال گوناگون در روال داستان پیگیری میشود، از سوی زندانبانان به یک مکانیزم فشار و شکنجه و در نهایت تحمیل ایدئولوژی تبدیل میشود. به طوری که فرد زندانی بعد از شکنجه های پی در پی روحی و جسمی فردیت خود را از دست داده و فریاد میکشد: من هم چهره خمینی را در ماه می بینم!

این سیر چگونگی تبدیل و استحاله در طول کتاب دنبال میشود. اما در بعضی از موارد این گذر در حرکت شکل تکنیکی نوشتار یعنی سیر تحول شخصیت، قدری سریع رخ میدهد. از جمله ملحق شدن شخصیتهای فرعی چون “زهره” و “فریال” به خیل توابین. آیا رابطه «زهره» با کودک شیرخواره اش و «فریال» با جنینی که در شکم دارد، چقدر در تحقق این تصمیم یعنی تواب شدن موثر بوده؟ آیا شتاب زمان و توالی ضربه های مکرر بی انقطاع روحی و جسمی است که شخصیتها را وامی دارد که بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنند؟ آیا در آن لحظات پیچیده باریک و حساس در گذار انتخاب، شخصیتهای داستان به چه می اندیشیده اند؟ دنیای درونی آنها چگونه بوده است؟

زیبایی کار مشیری در اینست که هرگز در قضاوت ها و درگیری های درونی راوی دخالت نمیکند. تمامی کتاب حقیقتا از زبان و ذهن دختر جوان می تراود. و تمامی حس ها، عواطف، دلهره ها، اضطرابها و افسردگی های یک دختر جوان را با ظرافت، دقت و مهارت نشان میدهد.

زمانی که دختر جوان چشمانش را باز می کند و کودک شیرخواره را در کنار خود میبیند، به طور غریزی، برای اولین بار پستانش را به دهان بچه گرسنه میگذارد، و زمانی که به آشپزخانه میرود تا برای کودک شیر پیدا کند، به معماری زندان پی میبرد: زندان در گذشته یک حمام عمومی بوده است و حالا در خزینه خالی آن شاهد شلاق خوردن زنان و دختران جوان می شود. و بعد که از لابلای در نیمه باز، زنی را میبیند که با زنبیلی از پشت در عبور میکند، در حسی وهم آلود و متناقض به این می اندیشد که می تواند در را باز کند و با این کودک شیرخواره در آغوشش بگریزد، اما اقدام به فرار نمی کند. چرا که می داند پشت در، زندانی است بزرگ تر و دیگرگونه.

مشیری در رمان خود، از عناصر زنانه استفاده کرده و فضاهایی را خلق می کند که خواننده می خواهد با راوی از پشت شیشه صداگیری ارتباط برقرار کند. کتاب که به پایان میرسد، خواننده در سیر تحول شخصیت راوی، دختر ۱۷ ساله، سهیم میشود. چه تفاوت عظیمی است بین دختر ۱۷ ساله قبل و بعد از زندان.

مشیری نشان می دهد که در جریان وقایع زندگی، انسان دگردیسی سریعی پیدا میکند. در زمانی بسیار کوتاه، گاه به کوتاهی یک روز، یا یک هفته یا یک ماه…

دختر جوان چه می تواند بگوید، وقتی که خواهرش از او می پرسد: در زندان چه گذشت؟

خواننده ایرانی کتاب که فارسی و انگلیسی میداند، به چهار فرد تقسیم میشود و کتاب را به چهار شیوه تحلیل میکند. یک بار از دیدگاه یک خواننده ایرانی در ایران، از دیدگاه یک ایرانی مهاجر با تمام تجربیات مشابه یا غیر مشابهی که در زندگی گذشته اش داشته است، از دیدگاه یک غیرایرانی انگلیسی زبان، کسی که دو فرهنگه است و روح جامعه میزبان را میشناسد، و از دیدگاه کسی که بومی کشور انگلیسی زبان است. در دیاسپورا می توان یک کتاب را از منظرگاه های متفاوتی خواند. از نگاه یک مرد، یک زن، یا انسانی در رنگین کمان فرهنگی و جنسیتی با تمام خطوط و رده های رنگین بین جنسیت ها…

نوشتن، رهایی است. نوشتن، یک فضای آرام می طلبد. یک فضای بی دغدغه، آزاد، عاری از عدم امنیت، و با داشتن اندک آرامش مالی. در دیاسپورا، نویسنده را به جرم نوشتن و اعتراض نمی کشند! اما در برخی کشورها اگر نویسنده زبان انتقاد از کشور میزبان را به کار ببرد، نیز به حاشیه رانده می شود.  آزادی مقوله ای نسبی است. بیگمان تنها سرزمین آزاد در هستی، گستره پهناورتخیل انسان است.

نگارنده این نوشته، در عمر مهاجرتش بیش از ۳۵ کتاب روزنگاری های دیاسپورا، و ۲۵ نمایشنامه و چند کتاب شعر و داستان نوشته است. نوشته های چاپ نشده… در گنجه نشسته…  با شمارشی چنین، تصور می شود که بسیاری از نویسندگان در دیاسپورا باید انباشتی از نوشته های متنوع در گنجه های کتاب خود ذخیره داشته باشند. همین تولید و انباشت، تکه کوچک “امید” را وسیع تر می کند. تکه کوچک خوشبختی را. تکه شناخت را.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۵