ماهک طاهری؛ منشاء همان مقصد است
ماهک طاهری؛
منشاء همان مقصد است:
نگاهی به روایتگریِ خسرو خوبان نوشتهی رضا دانشور
صورتبندی و بیان روشن گذشته به شکل تاریخی، به معنای تصدیق آن “بازسازی تاریخ همانگونه که واقعا بود” نیست. معنای آن به چنگ آوردن خاطرهای است که هماینک ،در لحظه خطر، درخشان میشود. ماتریالیسم تاریخی میخواهد آن لحظهای از گذشته را حفظ کند که بهصورتی غیرمنتظره بر آدمی نمایان میشود، تصویری که تاریخ در لحظه خطر برآن انگشت میگذارد. این خطر هم بر سنت و هم بر وارثان آن اثر میگذارد. خطری واحد هر دو آنها را تهدید میکند: خطر تبدیل شدن به ابزار طبقات حاکم. بیرون کشیدن سنت از باتلاق سازشکاری که هرآینه ممکن است آنرا فروبلعد، تلاشیست که در هر عصری از نو باید صورت پذیرد. مسیحا فقط در مقام منجی ظاهر نمیشود، او در نقش آن که دجال را مقهور میکند پا به میدان مینهد. عطیه دمیدن بر بارقه امید فقط از آن مورخی خواهد بود که اطمینان دارد در صورت پیروزی دشمن حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود. و این دشمن تا به امروز هماره فاتح بوده است.”[۱]
خسرو خوبان، روایت هستی و سرگذشت بهرام راستین است، شخصیتی از سنخ تاریخ و اسطوره که به میانجی وقوع انقلاب ایران و شکاف در وضعیت تاریخی- سیاسی پیشین زمانی به یادآورده و روایت میشود که فاتحان انقلاب سرگرم تثبیت و استقرار نظام جدید هستند و همزمان جنگ ایران و عراق نیز شروع شدهاست. وصف این اکنونِ تاریخی که روایت گذشته تاریخی، سرگذشت و خاطره بهرام راستین را ممکن میسازد ،در داستان، اینگونه آمده است:
“تعادل و خرد معتاد قصهای فراموش شده بود و آهنگ زندگی با نواخت چرخش تبآلود خون در رگها، شتابی سرسامی گرفته بود. صدای گلوله از جبهههای جنگ تا درون مرزها و دیوارها، خوابها را چندان سبک کرده بود که مرز روز و شب را بیمعنا میساخت. زندگی تا مرزهای دور خود میتاخت و همهچیز میخواست به نهایت خود برسد. افراط در واقعیت و در خیال، معنای دلپسند خود را از دست داده بود و خیال و واقعیت، بهسوی نهایتهای بیمرز خود میجوشیدند. در انتهای هر ناممکن، هر خارقالعاده و هر راز، ممکن، عادی و گشایشی بود که به همت ارادهای فراسوی روزمرهگی، و با عبور از مرز خرد محتاط، به چنگآمدنی میگردید. عقل و تدبیر پیر زندگی جای به جنون شجاعتی نوبالغ پرداخته بود. جنگ و ضد انقلاب هر دو رو بهافزایش، تهدید و محاصرهی اقتصادی، و شور فتح ناممکنها، علاوه برآنکه وجهی بینهایت آرمانی به حیات روزمره میداد، لزوم حوادث غیر مترقبه بخت را نیز روزمره میساخت.”[۲]
اکنونِ تاریخی برای فاتحان فعلی این امکان را فراهم میکند تا پای جای حاکمان قبلی گذارند و کلیه غنایم نبرد را بر موکب پیروزمندی خود حمل کنند و به بازآرایی تاریخ از منظر خود بپردازند. از همینروست که در فصل اول داستان خسرو خوبان که شمهای از سرگذشت این نامه و راوی آن نام دارد ماجرای کشف رمز و پیگیری سندی از پروندههای ساواک سابق که مندرجات نامه آن برای فاتحان فعلی عجیب مینماید، منجر به پیگیری پرونده کهندژ توسط اداره جدید تحقیق و تفحص ، انجمنهای اسلامی پژوهش اسناد، میشود. پروندهای که تا آخرین روزهای پیش از انقلاب ۵۷ مفتوح بوده و آخرین گزارش مربوط در بهمن همان سال حاکی از بروز حوادث مشکوک در کهندژ ،دهکدهای در بلندیهای البرز، است.
“…کهندژ دهکده ای بود که هیچگونه راه ارتباطی درستی به جایی نداشت. تنها یک راه مالرو باریک کوهستانی با عبور از گردنهها و تنگههای خطرناک یخبسته، در جایی دور از آبادی، آن را به جاده ماشینروی قدیم دماوند وصل میکرد.”
“…در عهد پادشاهان قاجار بسیار بزرگ تر از امروز بوده و در دوره زندیه از آنهم بزرگتر، همینطور بگیرید تا عهود قدیمتر. به نظر میرسد از این روستا پس از هر غیبت مقداری کاسته میشود، زیرا در دوره هر پادشاه، یا دستکم هر دودمان، روستای مذکور یک بار ناپدید شده و به کرات مشاهده گریده که دفعات بعد از جاهای دیگر سر درآورده. گویی طبیعت آن بیشتر به نهنگ مانند است تا به یک تکه زمین معقول خدا.”
“…روزگاری که همه سیاره ما آب بوده و دنیا یکپارچه اقیانوسی بیانتها، این روستا کشتی بزرگی بوده و به تدریج که خشکیها پدید آمدند در عمق درهای به گل نشسته.”
“…بنیاد کهندژ بهصورت کنونی آن، میرسد به زمانی که فریدون پادشاه، ضحاک را در یکی از غارهای همجوار، به زنجیر کشید و پاسبانانی برای مراقبت او گماشت.”
“… اما در حمله اعراب چه اتفاقاتی افتاد، مشکوکیم. از این قسمت نیز هیچ سند و مدرک درستی نمانده جز آنکه چند سال بعد در مییابیم جملگی دژ نشینان مسلمان شده اند.”[۳]
آنچه میان حاکمان فعلی و پیشین دست به دست می شود، شیوهای از گزارشدهیست که با ایدئولوژی حاکم هماهنگ باشد. و آنچه از گزارش ناهمخوان با آپاراتوس قدرت باشد مشکوک یا کفرآمیز تلقی میشود. چنین است که در گزارش مامور ساواک ناآگاهی مطلق مردم کهندژ از”مواهب ملوکانه” خطری بالقوه دانسته میشود و وجود اینگونه دهات دور از تمدن “در عصر تمدن بزرگ” مایه ننگ و زمینهای برای توطئههای مخالفین شمرده میشود. و بر همین سیاق عضوی از برادران هیات بررسی انجمنهای اسلامی پژوهش اسناد هنگام خواندن گزارش پیشین با خودکار قرمز عبارت “علیه السلام ” را مقابل اسم حضرت سلیمان میافزاید. و در هر دو دوره سرنوشت آن گزارشنویسی که به مذاق دوران خوش نیاید، مجازات است. بازنشستگی اجباری کارمند اداره ثبت اسناد و املاک در حکومت پیشین و یا حکم مقوا شدن کتاب خسرو خوبان توسط دادگاه انقلاب و اجرای هشتاد ضربه شلاق در ملا عام برای کتابفروش سابق که اسناد ساواک و روایات شفاهی را در کتاب خسرو خوبان گردآوری کردهبود.
“شناخت پذیری تاریخ وابسته به لحظهای بحرانی است، لحظهای آکنده از خطر که در آن وضعیت برای سوژه بحرانی میشود. به گفته والتر بنیامین، “سیاست در حکم حضور ذهن در صحنه تاریخ است.” واردکردن گذشتهی تاریخی در منظومهای آکنده از تنش با لحظه حال دستاورد سوژهای است که در وضعیت بحرانی و سرشار از خطر درگیر میشود و دغدغه او نه معرفت صرف بلکه حقیقت کلی و جهانشمول است.” [۴]
تاریخی که بیرون از دایره مناسبات معرفتی طبقات حاکم نوشته میشود از مسیری دیگر راه خود را پیدا میکند: پرونده کهندژ ساواک که به هیات تحقیق و تحفص جدید رسیده به اعزام گروهی از جوانان متدین جهاد کشاورزی به منطقه میانجامد. گروه اعزامی در منطقه یخزده نشانی از آبادی نمییابد و در حفاریهای پیچیده فقط به دست خونچکانی میرسند که زخمهایش کهنهاند. این دست به سردخانهای در قم برده میشود. کارکنان سردخانه آن را به بیوه زن شهیدی میفروشند تا بر آن مقبره شوی بنا کند و به گواه داشتن گور بتواند از حقوق همسر بهرهمند شود. دست از زیرچادر زن بر زمین میافتد. از سه گدای ژندهپوش رهگذر یکی مدعی میشود این دستِ فرزند او، بهرام راستین است و ماجرای جستجوی خود در کهندژ و اسناد ساواک را بازمیگوید. آن دو دیگر بههمراه او به دادگاه برده میشوند. دادگاه دست را به زن برمیگرداند. اما منشی دادگاه که روایت گدایان را شنیده و به گوشش آشنا آمده ،پس از معجزه گل دادن دست خونچکان در گلدان، بنا بر نوشتن ماجرا میگذارد. او به جرم نوشتن کتاب شرکآمیز تعزیر میشود. دیگر مردی، مستعفی انجمن آثار ملی، که پنجرهخانهاش مشرف به میدان تعزیر است، بیزار از حفت و خواری آدمها، به شفای زخم کاتب می شتابد. آنچه دیده و آنچه از کاتب میشنود روایتنامهای است از تاریخ گذشته، از زایش بهرام راستین به زابل، بالیدنش چون یک جنگجوی معمار و نبرد نهایی او با اژدها در کهندژ و مغلوب شدن وی. و این کتابیست که به ما رسیده است: خسرو خوبان.
به روایت کاتب اول، کتاب خسروخوبان چون شاهنامهنویسیست در عصر انقلاب، برتابیده نمیشود، کتاب مقوا میشود و کاتبش تعزیر.
شاهنامه حماسهای است که سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی سرگذشت ایران را روایت میکند و خسرو خوبان که قرار است شاهنامهنویسی در عصر انقلاب باشد آمیزهای است از همزمانی و درهمتنیدگی اسطوره، حماسه پهلوانی و سرگذشت تاریخی در دوره معاصر.
“آنچه در شاهنامه آمده و در گیتی میگذرد بازتابی است از آنچه در اوستا آمده و در مینو میگذرد.پس از هجوم اهریمن به آسمان و روشنایی، اهورهمزدا که با دانش همهآگاه خود از همان آغاز پایان را میدید برای پیروزی در کارزاری کیهانی گیتی را آفرید، فروهرهای آدمیان به یاری او شتافتند وهمانگونه که میدانیم جهان جان گرفت.از حرکت ماه و خورشید و روشنان زمان پدیدار شد. اهورهمزدا از ازمان بیکران(اکرانه) زمان کرانمند(درنگخدای) را نه هزار ساله را آفرید تا در جریانی پیوسته و برگشتناپذیر به سوی فرجام نهایی خود،رستاخیز و تن پسین روان باشد. اینگونه شکست اهریمن از پیش و در مدتی معین مقرر شد. اگر این زمان نمیبود عمر اهریمن بهسر نمیرسید و رستگاری روی نمیکرد.”[۵]
اگر شاهنامه مکتوب نخستین است که آفرینش و نظم آن نوکردن امر کهنه بوده است- کهن گشته این داستانها ز بُن / همی نو شود روزگار کهُن – خسرو خوبان در روزگار معاصر به بازآفرینی درهمآمیختهگی تاریخ،زندگی، سرگذشت، خودآگاه و ناخودآگاه جمعی ایرانیان میپردازد که آنچنان درهم بافته شده ، گویی واقعیت اسطوره است و اسطوره واقعیت وآرمان روزگار جدید همان آرمان کهنِ پیروزی نیکی بر بدی در نبرد منجی و اهریمن، گرچه تا امروز به فرجام خود نرسیده است.
در اساطیر ایران انسان به جهان میآید برای آنکه دستیار خدا باشد در نبرد با بدی در گیتی. بهرام راستین نام معاصر همان انسان است. سرگذشت او همانقدر که امروزیست، اسطورهای است.گاهشمار زندگی او اینگونه است: زاده خانوادهای کارمند در زابل، عشق گیتی در نوجوانی، دانشجوی معماری و رفیق دانشجویان معترض، سپاهی دانش در کهندژ، دو زن دیگر زندگی او: ماهانه و رودابه، متهم به قتل، بازگشت به کهندژ در اوان انقلاب و مرگ در کهندژ. اما زندگی اساطیری او نطفهایست الهی که در دریاچه هامون به ودیعه است تا در روایت نقال و پردهگردان و درویش هر بار اندوه و تشویش گیتی را در راز و رمز مینوی آن درک کند تا به مقام معمار جنگجویی برسد که کاروان همراهش روسپیان و ژندگان و مجانیناند: حاملان وهم تاریخ.
و سرنوشت او همانقدر تصادفی که تقدیریست. دست خونین او که به زن شهید جنگ فروخته میشود، زیر خروارها بهمنی پیدا میشود که در نبرد او و اهریمن بر سر کهندژ فرو میبارد.
“رویاها در مرزهای زمان میایستند. این کوهستان، درنگ میان دو دیوار است. اینجا با معمای خود روبرو میشوی با گوشت و پوست”
“معمای معمار؟”
“و معمای جنگجو”
“آری، معماها غمآورند.”
“غمآورند زیرا پاسخشان خود معمایی دیگر است.”
“شما معمارید یا جنگجو؟”
“معمار جنگجوی پیروزمند است. من جنگجویی فرسوده.”
“حریف این جنگ کجاست؟”
“در شهری که معمار دیگری ساخته، اگر به پیروزی کامل دست یافته باشد.”
“پس هرگز شهری نبوده است.اینهمه در عرصه خیال می گذرد.”
“شهری بوده است هم در عرصه خیال، و جنگجویان،خود از آنجا میآیند پشتاندرپشت”
…
“کهندژ همان شهر است؟”
“کهندژ دهکده خردیست. علامتی کوچک، نوک پرچمی از خاک درآمده.”[۶]
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۵
[۱] بنیامین، والتر. تزهایی درباره تاریخ. فرهادپور،مراد.ارغنون،۱۱
[۲] دانشور،رضا.خسروخوبان(۱۳۸۲).پاریس:خاوران
[۳] دانشور،رضا.خسروخوبان(۱۳۸۲).پاریس:خاوران
[۴] بنیامین، والتر . عروسک و کوتوله . گزینش و ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان(۱۳۸۵) . تهران: انتشارات گام نو
[۵] مسکوب، شاهرخ. ارمغان مور(۱۳۸۴). تهران: نشر نی
[۶] دانشور، رضا. خسروخوبان(۱۳۸۲). پاریس:خاوران