قاضی ربیحاوی؛ دو پاره از نمایشنامه “تراژدی یک سلطنت”

قاضی ربیحاوی؛

دو پاره از نمایشنامه “تراژدی یک سلطنت”

 

پاره اول

 

شاه      دین و مقدسات از بچگی در عمق وجود من بوده. من اگه به اعتقادهای مذهبی پایبند نبودم در سن هفت سالگی مُرده بودم از تب شدیدی که دکترها هم عاجز بودند سردر بیارند از اون. اگه این اعتقادات مذهبی درون وجود من نبود بالاخره در یکی از سه تا سوئ قصدی که به جانم شد از پا دراومده بودم. مدت سی و پنج ساله که خدا به ما کمک کرده تا بتونیم رهبری بکنیم این ملت را. به درستی امور مملکت را پیش ببریم. نه. دشمن کور خوانده این مرتبه. با این بهانه نمی تونه ما را پیش مردم این دیار بدنام بکنه.

 

معلم    این دشمن اما بدبختانه بدجور کینه ای از اعلیحضرت به دل داره. لاینقطع و سرسخت داره سعی می کنه هر بهانه کوچکی را بندازه زیر میکروسکوپ.

 

شاه      میکروسکوپ هم داره این دشمن؟

 

معلم    در مثل عرض شد.

 

شاه      کدام مثل؟

 

معلم    کینه جویی و توطئه گری این دشمن مثلی شده حتا بین خود ملاها.

 

شاه      کی هست این دشمن!؟

 

معلم    دشمن پیری که اونور آب در یک شهر به اصطلاح مقدس نشسته و از راه دور برای هوادارهاش پیام ضد سلطنت می فرسته. باید یک فکر جدی کرد. اگه سیزده سال پیش اعلیحضرت به جای فرستادن اون یارو به تبعید موافقت کرده بودند که سازمان امنیت کشور سر به نیستش بکنه امروز نمی تونست دردسرساز بشه.

 

شاه      تو خیال می کنی یک ملای پیر شانس این را داره که برای حکومت ما دردسرساز بشه؟ یک ملای مرتجع که صاف و پوست کنده و بطور علنی مخالف هست با اصلاحات بزرگ در مملکت خودش؟ دلیل مخالفت او هم که برای مردم واضح هست. مردم ما شاهد بودند که او چطور با طرح آزادی شرکت زنان در انتخابات مخالفت کرد. مطمئن باش که حداقل نیمی از جمعیت این کشور که زنان هستند فریب حرف های او را نمی خورند. نیم دیگه هم که مردان باشند دیدند که ایشان چطور از دارایی زمیندارهای شکم گُنده مقابل کشاورزهای بی چیز دفاع می کرد. اونوقت تو چطور به خودت اجازه می دی اینطور درباره این ملت هوشیار حرف بزنی و اونها را مربوط بکنی به یک ملای عقب افتاده؟ ما یاد بزرگان تاریخ این سرزمین را برای این مردم زنده کردیم. اونهمه هزینه پرداختیم و پول ریختیم و جشن ها به راه انداختیم تا عظمت شاهان بزرگ را به این ملت بشناسانیم، و حالا شما ما را از یک ملای پیر بی خبر از همه جا که در یک شهر پرت داره آخرین روزهای حیاتش را سپری می کنه می ترسانید؟

 

معلم    درسته.

 

شاه      چه درسته؟

 

معلم    اعلیحضرت حق دارند.

 

شاه      حق این هست که دشمن واقعی را بشناسیم. تا پیش از این فقط کمونیست ها بودند. مائوئیست ها و کاسترویست ها بودند. اما حالا دیگه فقط اونها نیستند. خاطر جمع باش که امروز مذهب از رونق افتاده. امروز مذهبِ صنعت نفت حرف اول را می زنه در دنیا که اونهم شاهرگش در دست های ماست. بریتانیایی ها متوجه شدند که ما خیال داریم نوع قرارداد تازه فروش نفتمان را عوض کنیم. شنیدند که ما گفتیم با قرارداد تازه دیگه اجازه نمی دیم کسی نفت ما را مُفت و مجانی ببره. راه اندازی توطئه علیه ما سخت نیست برای اونها، به کمک رادیو بی بی سی. مکث. پدر بزرگوارم درست می گفتند. معلومه که فتنه از کدام سوراخ داره نشت می کنه. باید با ایشان حرف بزنم.

 

معلم     با نماینده بریتانیایی ها؟

 

شاه      با مرحوم پدر بزرگوارم.

 

*

پاره دوم

 

شاه      سنگین که هستم. سنگین از اینهمه فکر. از حمل اینهمه آشغال که ریخته توی سرم، و داخل تنم. این از درون، بیرون هم که وضع بدتره. یک مُشت احمق بی خاصیت ریختند دور و برم. یک مُشت آدم حقیر.

 

شهبانو  برخاسته دست شاه را می گیرد و با لبخند او را بر لبه تختخواب می نشاند. اعلیحضرت وقتی عصبانی می شن خودشان را خسته می کنند با تحقیر کردن دیگران؟ می خندد.

 

شاه      اگه کسی قابل تحقیر شدن هست باید که تحقیر بشه. تحقیر کردن کار بدی نیست، تحقیر شدن بده. نباید گذاشت که تحقیر شد. یک چیز سنگین بدقلق راه گلوم را بسته. مثل یک تُف نحس که نه می شه قورتش داد و نه می شه ریختش بیرون.

 

شهبانو  مقصود اعلیحضرت را می فهمم. لباس های شاه را از تن او در می آورد.

 

شاه      در تمام این سال ها ما همه ش دنبال افزایش قیمت بشکه های نفتمان بودیم. پس چه شکلی این مملکت را پولدار کردیم؟ با چه پولی اینهمه تسلیحات مُدرن دولتی و اتوموبیل های راحت شخصی برای این ملت خریدیم؟ طیاره های جنگی اف چهارده، آخرین پدیده در صنعت جنگ، با دو سرنشین و قدرت شلیک همزمان به چهارده هدف مشخص. حالا هم به یاری خدا داریم می رسیم به راه اندازی پروژه بمب اتم. سکوت.

 

شهبانو  پس اعلیحضرت چی؟

 

شاه      برخاسته بر لبه تختخواب می نشیند. کاری نمی شه کرد.

 

شهبانو  درست می شه اعلیحضرت. خود را به پایین تختخواب می سُراند. اعلیحضرت دارند به عکس عروسی مان نگاه می کنند. چقدر ذوقزده شده بودم وقتی فرانک سیناترا توی جشن عروسی ما آواز خواند. یادشان هست اعلیحضرت؟

 

شاه      چه شد که باز یاد اون مرتیکه کردی؟

 

شهبانو  مراسم شب عروسی مان به یادم اومد.

 

شاه      تو از اون خوشت میاد.

 

شهبانو  خب چون شخصیت جالبی داره. واقعن هنرمنده.

 

شاه      نه خیر. مکث. من دارم عکس پدرم را تماشا می کنم. روح ایشان بود که به من گفت احزاب سیاسی را منحل بکنم. گفت یک مملکت درحال پیشرفت فقط یک حزب می خواد نه بیشتر. وقتی رایش سوم شد صدراعظم کشورش، مردم جرمنی از هم پراکنده بودند، هرکس ساز خودش را می زد و کسی با کسی همساز نبود. هیتلر با همین قدرت تک حزبی تونست مردمش را جمع و جور بکنه و اتحاد بده به اونها. یقین که نسل های آینده قدر افکار وطن پرستانه و قدر خدمات او به کشورش را بیشتر بدونند. سکوت. نه. نمی شه. نمی خواد بشه. این عادلانه نیست. خدا با من مهربانتر بود! بلند شده شروع می کند به لباس پوشیدن. اصلن هیچ کاری از زن ها ساخته نیست غیر از بچه پس انداختن. مردها بهتر بلدند. حتی بهترین آشپزهای دنیا هم مرد هستند. می دونستی زن؟

 

این نمایشنامه توسط نشر گوته- حافظ در آلمان منتشر شده است

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷