شاعران و تصویر زمانه
مهدی فلاحتی
شاعران و پاسخ زمانه
با مهدی استعدادی شاد
(نویسندهی چندین رساله و کتاب در نقد ادب و فرهنگ)
شاعران و پاسخ زمان
نویسنده: مهدی استعدادی شاد
نشر باران، سوئد
مهدی استعدادی شاد در شمار ایرانیان مهاجریست که میکوشند درحیطهی ادبیات وشعر به جستجوی چونی وچرایی آفرینش این و آن اثر باشند و نقد ادبی را در آثار فارسی گسترش بدهند. بدیهیست که حضور ایرانیان اهل فکر و فرهنگ در غرب و آشنایی نزدیک و به هنگام با نظریات فلسفی و ادبی غرب، توشهی آنان را در مسیر اندیشهورزی پرمایه میکند و میتواند این توشه را همیشه تازه و روزآمد نگه دارد. البته این، یک نکته است. نکتهی دیگر اینست که چگونگی نگاه به جهان و چگونگی برداشت از این توشه برای تبیین آنچه عرضه میشود، به همان اندازه اهمیت دارد که خود توشهیی که فراهم آمده است. کتاب مهدی استعدادیشاد، بررسی آثارپانزده شاعر است از نیما یوشیج تا کمال رفعت صفایی – شاعری درخشان که به میانسالی نرسیده، درسال ۱۳۷۳ درپاریس به بیماری سرطان درگذشت. افزون بر آثار این پانزده شاعر، به نقد در آثار دکتر رضا براهنی نیز در این کتاب پرداخته شده است.
***
س- آقای استعدادی شاد! دربارهی آنچه که شالودهی دیدگاه شما را دربارهی هنر و ادبیات و شعر تشکیل میدهد و در پیشگفتار مفصل کتاب هم به آن اشاره کردهاید، مقدمتاً توضیحی بفرمائید دربارهی آن چیزی که «تعارض محافظه کاری و عصیانگری» گفتهاید.
ج- هر جامعهیی یک ظرف اندیشه دارد و درتحلیلهایی که عموماً ازجامعهی ایران شده- بویژه دربارهی دوره مشروطه به بعد، شعر را ظرف اندیشهورزی ایران دانستهاند. من در مطالعاتم در زمینهی ادبیات به این نتیجه رسیدهام که اگر بخواهیم به رمان و داستان بپردازیم، قبلاً باید جمعبندییی از وضعیت شعر مدرن وجریانها و سبکهای آن، در دست داشته باشیم. به همین دلیل در مطالعهی ده سالهیی، این جمع بندی را که می بینید ارائه دادهام، از نیما تا چهارده شاعر دیگر که سرشاخههای شعر معاصر هستند؛ ازشعر نیمایی تا شعر سپید و حجم و موج نو و شعر بعد از انقلاب.
س- و دربارهی محافظهکاری و عصیانگری در هنر و در شعر و ادبیات ایران، اصولاً منظور شما چیست ازاینکه یک نحلهی هنری یا یک شاعر یا نویسنده، محافظه کار است و یک نحله یا یک شاعر و نویسنده، عصیانگر یا باصطلاح درپی انقلابیگریست؟
ج- چون من مبنا را انقلاب مشروطه گرفتهام، از این پیشفرض حرکت کردهام که به دلیل آن که جامعهی ایران به دمکراسی نرسیده، درطول این مدت، بار تحول فکری و اجتماعی را انقلاب ادبی بردوش داشته است. و این نیاز به چندگونگی و پذیرش پلورالیسم را میتوان و باید بیش از هر جا در شعر مدرن فارسی دید که سبکها، زبانها و شاعران مختلفی را میبینیم که هرکدام دریچهیی ویژه به دنیایند و هرکدام تلقی فلسفی خاصی از جهان را ارائه کردهاند. از این لحاظ، گرایش عمومی شعر مدرن دربرابر محافظه کاری سیاسییی که میخواهد سنن قبلی، یعنی جریانهای استبدادی حکومتی و رفتار غیر انتقادی مردم را حفظ کند، قرار میگیرد. شعر به صورت پیکانی است دربرابر استبداد حکومتی درطول این هشتاد سال گذشته.
س- و در پیشگفتار کتاب شما افزون بر شعر، بویژه به نثر و به داستان و هنر رمان هم پرداختهاید و نویسندگانی مانند شهرنوش پارسیپور را در شمار محافظهکاران گذاشتهاید. این «محافظه کاری» شهرنوش پارسی پور که با اشاره به گرایش این نویسنده به نوعی از عرفان توضیح دادهاید، در برابر کار کدام نویسنده- برای نمونه- قرار میگیرد که آن نویسنده ازنظرشما عصیانگر است؟
ج- درمقدمهی کتاب، توضیح دادهام که انقلاب اسلامی توانست در ضمن یک «انقلاب محافظهکارانه» هم درایران بوجود آورد؛ ومحافظهکاری ایرانی با به دست گرفتن قدرت سیاسی، به انشعابهای متعدد دچار شده است. بعد، به یک محافظهکاری جوان، محافظهکاری نوپا ومحافظهکاری سنتی، در تقسیم بندی محافظهکاری ایران اشاره کردهام که هرکدام در ادبیات ما نمایندگانی را داشتهاند. در مورد نمونهی مشخص شهرنوش پارسی پور – که میتوان در همین زمینه نمونه دیگری را هم دید: سیمین دانشور درجزیرهی سرگردانی- به دلیل تمایز پارسی پور با دیگر نویسندگان در گرایش به عرفان چینی و شرق آسیایی – همانطورکه خانم دانشور، به دلیل گرایش به عرفان اسلامی، میبینیم که در برابر گرایشهای انتقادی امروز قرار میگیرد؛ از هدایت تا گلشیری و رمان نویسانی که ما امروزه در خارج از کشور هم داریم و بیشتر تمایلات خردگرایانهی انتقادی را منعکس میکنند. درحالی که شهرنوش پارسی پور، به دلیل گرایشات فکری خود به سمت عرفان چینی، بیشتر به سمت سوررئال میرود. به هر حال، این دستهبندیها برای شناختن محافظهکاری گوناگون درایران، اهمیت دارد.
س- با این نگاه، هرنویسندهیی که آثارش ادبیات سوررئال وسوررئالیسم به طور کلی را منعکس میکند، باید در نحلهی محافظهکاران قرار داد؟
ج- اینطور نیست. سوررئالی که در ایران مطرح میشود، جادو و جنبل و تاریخ چند صد سالهی عرفان ایرانی – اسلامی، متفاوت است باسوررئالیسمی که برای مثال در فرانسه با برتون بوجود میآید. درغرب، به یک نقد عقل گرایانهی ابزاری یا خرد ابزاری میپرداختند و این، با سنت اندیشه ورزی جامعهی ما به کلی متفاوت است. گریز از زندگی و عقب ماندگی از صنعت، با موقعیتی که غیر نقادانه و غریزیست، نشانههای بارز گرایش عرفانی و محافظهکار درون ایران است. اینها در شعر کلاسیک ما بعد از حافظ تا دورهی نیما، ادامه داشته و ما را از تحولات فکری واجتماعی جهانی که امروز ما با عنوان مدرنیته میشناسیم، دور کرده است.
س- حال، با همین نگاه واستدلال شما، بپردازیم به بخش مربوط به اخوان ثالث در این کتاب. شما با اشاره به موخرهی «از این اوستا» ی اخوان، نگاه و سخن او را مدرن میدانید. ازجمله در پیش کشیدن «آئینی واحد»- به گفته شما- که التقاطیست اززرتشت تا بودا. پرسشم اینست که وقتی شما دربارهی عرفان، چنین نظری دارید، دینگرایی را بطورکلی- چه زرتشتی باشد، چه بودیسم و چه هر دین دیگری- چرا مدرن میدانید واستدلال میکنید که این یعنی مدرنیسم؟
ج- هرشاعری به پسزمینهی خاصی واکنش نشان میدهد. اگر ما این پسزمینه را حذف کنیم، به حالتی مثل خلاء میرسیم که نمیتوان در آن، چیز مشخصی را توضیح داد. اخوان درآن دورهی خاص، تلقی کاملاً فردی از باورهای دینی و آئینی دارد. من بر تفاوتی تاکید میکنم که بین باور به دین موروثی وباوربه دینی که هر کس برای خودش ایجاد میکند، وجود دارد. واین تفاوت در اندیشهورزی، بسیار مهم است و فردیت را به میان میکشد. اگر بخواهید دینی را تعریف کنید، به گرایشی از مدرنیته متعلق میشوید که میخواهد ساختار و قانونمندییی فردی از یک موضوع عمومی به دست دهد. اخوان، به این دلیل، از لحاظ روششناسی مدرنیست است؛ حتا اگر به سراغ زرتشت برود. به همین دلیل، استفادهیی که اخوان از ترکیب زرتشت گرایی ومانویسم میکند، یک تلقی و رفتار مدرن است. حتا اگر در این استفاده، به سنن بسیار قدیمی نقب بزند. این، متفاوت است با آن که شما دین و آئینی را از والدین خود گرفته باشید وبدون هیچ تعمقی، آن را به عنوان باور با خود حمل کنید. مهدی اخوان ثالث، در تصویری که از اندیشهورزی خود نشان میدهد، ما را فقط به زرتشت و مانی رجوع نمیدهد، بلکه در موخرهی «از این اوستا»، با یک جمعبندی از زمانهی خود و موقعیت حاضر، نشان میدهد که اگر انسان ایرانی بخواهد از این موقعیت فرابرود، حتماً برای آشنایی با جهان مدرن، نیازمند تعریفهای جدید از موقعیت خود و فردیت خود برزمینهی گذشته و سنت فکری خود است. کاری که اخوان دراین جهت کرده وکمتر به آن توجه شده، ما در تئوریهای آخر قرن بیستم- نظریههای ارتباطی و خرد جمعی- میبینیم.
س- اجازه دهید به یک مطلب دیگر کتاب هم اشارهیی بکنیم: حماسه و آثار شاملو. درکتاب اشاره میکنید که در عصر مدرن، دیگر حماسه همچون یک نوع ادبی جایی ونقشی ثابت ندارد. از اینجا میپردازید به شاملو و میگوئید شعر شاملو همچون یک نوع ادبی به پایان رسیده است.
طور دیگر هم می شود گفت؛ و آن اینکه: حماسه با زبان حماسی متفاوت است. فردوسی، حماسه سراست ولی شاملو- غیر از چند شعر ازجمله «نازلی»- حماسه سرا نیست ولی زبان شاملو، حماسیست. این تفاوت بین زبان حماسی و حماسه، مرز نازکیست که مخلوط کردن این دو هم میتواند بسیاری از ارزیابیها را به هم بریزد. چگونه شما شعر شاملو را همچون یک نوع ادبی، حماسه بررسی میکنید که بر این ارزیابی، شاملو هم میشود حماسه سرا؟
ج- در کتاب هم اشاره کردهام بویژه با تکیه به هگل و بازنگرییی که او به متون ارسطو دربارهی حماسه دارد. او به این نتیجه میرسد که جهان، همچنان عام است ورابطهی انسان با اندیشه سنتیاش هنوز قطع نشده. در مدرنیته، انسان معلق میشود به خاطر نگاه انتقادیاش. و دیگر قولهایی را که باورهای سنتی به او میدهند، قبول ندارد. آنچه درشعر شاملو اتفاق میافتد، اینست که اگر در حماسه، باریتعالی محوریست که همهی نگاهها به آن متوجه میشود وبقول فیخته، حقیقت مطلق هم اوست، در نگاه و شعر شاملو، به جای آن حقیقت مطلق، انسان قرار میگیرد. و ما از طریق شعر شاملو و از این مجرا باز به یک نوع برتر و نوع مطلق میرسیم. اینجاست که حماسه، کار به دست شناسا میدهد و او را باز با موجودی فراتر از دست انتقاد روبرو میکند. از این نظر، من شعر شاملو را که منعکس کنندهی انسان پرستی در برابر خداپرستی سنتیست، متعلق به گذشته میدانم و فکر میکنم که امروز به اومانیسم هم باید نگاه انتقادی داشته باشیم و آن را ازجایگاه فراتر از دست انتقاد، پائین بکشیم.
س- مجموعهی مطالب این کتاب دربارهی شاعران گوناگون، جایگاه این کتاب را در شمار معدود کتابهایی که در زمینهی نقد بویژه در خارج از ایران منتشر شده است، مشخص وچشمگیر کرده است. اما در همین کتاب، مطلبی دارید دربارهی آثار رضا براهنی و بیشتر، بگذارید بگویم که دربارهی خود براهنی، چون غیر از یک پاراگراف درکل کتاب، هیچ استدلالی در نقد نوشته ها و آثار براهنی در کتاب نیست ولی رضا براهنی دراین کتاب به عنوان کسی که «عصبیت کلامش سه دهه است تغییر نکرده» یا «پنجاه درصد از آثارش باید دورریخته شود» یا «ارزانی ارزش معنوی آثارش آشکار است»، مطرح شده. بویژه در پیشگفتار کتاب هم که به براهنی پرداختهاید، به یک نکته اشاره کردهاید و آن این است که براهنی از طریق خط کشی با معیار تعهد و تاکید برتعهد سیاسی، «تکلیف غلطی» برای هنر و ادبیات ایران، بویژه شعر، تعیین کرده است. به نسبت ها و اصطلاحاتی که در کتاب علیه رضا براهنی ذکر کردهاید، نمیخواهم بپردازیم اما یک پرسش درهمین زمینهی تعهد- به نوشتهی شما: خطکش براهنی برای تعیین تکلیف شعر وادبیات وهنر: چگونه میشود کوشش کسی را که چند دهه است تلاش میکند موضوعی را که در نقد ادبی جهان مطرح است، در ایران جاری کند؛ یعنی ارجاع متن به خود متن و نه به هیچ عنصری خارج از متن، ندیده بگیریم و به چیزی درست خلاف مضمون و جهت تلاشهای او -خط کشی تعهد- تکیه کنیم و آن را استدلالی بسازیم برای مقابله با او؟
ج- براهنی خود یک پرسش است برای نقد ایران. او بدون شک به عنوان یک منقد، نقش بزرگ و اساسییی در سه دههی اخیر در ایران، داشته است. اما این ایفای نقش، مانعی بوده در برابر نقدی فارغ از غرایز وسلائق شخصی منقد. من ایرادی نمیبینم که یک منقد خودمان را نقد کنیم و سعی کنیم نگاههای منتقدانهیی را به سوی او سازمان و جهت دهیم. امکان دارد که ازطرف من، اشتباهی صورت گرفته باشد. هیچکس صاحب حقیقت مطلق نیست.
س- دو عنصر اصلی در اندیشهی براهنی آشکار است و با همین دو عنصر هم میتواند دست هر خوانندهیی را بگیرد و پیش ببرد و یا حتا دچار سردرگمیاش کند. یک، عرض کردم: ارجاع متن به خود متن، و دو: هدف بودن زبان. میدانید که بویژه در نوشتههای چند سال اخیر براهنی بارز است و بسیار توضیح داده شده که زبان درشعر تنها وسیله نیست، بلکه هدف است. فارغ از درستی یا نادرستی یا کم درستی این سخن، اما خود این نتیجهگیری نشان میدهد که وقتی زبان در شعر، هدف باشد، دیگر نکاتی چون تعهد سیاسی، به عنوان معیار، محلی از اعراب ندارد. بدیهی است که اگر بخواهیم نگاه نقادانه به اندیشههای ناقد دیگری داشته باشیم، کلیهی جوانب موضوع را باید بنگریم. چنین نیست؟
ج- قطعاً چنین است. من تصور میکنم که هر توجهی به یک منقد، قبل از هر چیز، احترام گذاشتن به کاریست که او انجام داده. مشکلی که از نگاه نسل ما، از نگاه امروزی، با براهنی داریم، اینست که براهنی با آن چوب تعهدگرایی که در دههی چهل برداشت، نه فقط سپهری، بلکه آدمی را چون احمدرضا احمدی که شعر او قلمرو بسیار وسیعیست، نادیده گرفت و حتا پس زدن شعر مکتب سخن و آن کلاسیک گرایان، نگذاشت تحولاتی را که آنان آوردند و در زمینهی نثر به کار امروزیان میآید، ببینیم. من یکی از خوانندههای پر و پا قرص آثار دکتر رضا براهنی هستم زیرا فکر میکنم که بدون برگذشتن ازدوره و آثار ایشان و اشارات و پیشنهادهایی که کردهاند، نقد شعر و داستان مدرن فارسی به جایی نخواهد رسید.