نانام؛ کنشگری مدنی و آینده اعتراضات اخیر

نانام؛

کنشگری مدنی و آینده اعتراضات اخیر

 

مرگ مهسا امینی مرگ فجیعی بود. جمهوری اسلامی جمهوریِ خرده جنایت های هر روزه است. حالا گاهی این خرده جنایت ها شدت می گیرند و رو می آیند و تبدیل می شوند به جنایت های کامل! گشایشی که در نتیجه ی قتل مهسا و نیکا و دیگرقربانیان رژیم اسلامی در فضای مبارزاتی امروز ایران ایجاد شده گشایش خجسته ای ست که به لحاظ ماهیتی با هر آنچه که پیش از آن آمده تفاوت کیفی دارد (به این موضوع در زمان و جای دیگری خواهم پرداخت). با این همه از دید من واکنش بیشتر ما کنشگران مدنی نسبت به این گشایش- در کلیت و تا اینجا- واکنشی هیجان زده، پوپولیستی و خام خیالانه بوده است.

 

اولین درس تاریخ در مورد مبارزات مدنی این است که خیزش های خودجوش موجب دگرگونی ریشه ای نمی شوند. “بهار عربی” آخرین نمونه ی پیش روست. در نتیجه آن نه مصر تغییر چندانی کرد و نه مراکش. اما لیبی و سوریه جان خود را یکی پس از دیگری از دست دادند! کمتر کسی می تواند انکار کند که لیبیِ معمر قذافی- با همه ی اختناق و فساد فضاحت بارش- جای انسانی تری برای زندگی کردن بود تا لیبی امروز!

 

پشت هر جنبش مدنی موفقی یک اپوزوسیونِ موفق ایستاده است. اپوزوسیون ما کجاست؟ در داخل ایران که آنچه داریم ته مانده های خود رژیم است – امثال موسوی و کروبی- که جایی با سیاست های رژیم- و نه خود آن- زاویه پیدا کردند. این ها یک جمهوری اسلامی تعدیل شده می خواهند. اختلافشان با “رهبر معظم” مثل اختلاف برژنف با خروشچف است! به این نه ما اپوزوسیون می گوییم و نه خودشان! می ماند خارج از کشور که اینجا هم صدها سازمان و گروه و حزب کوچک سیاسی هست که بیشترشان پس مانده های انقلابند (هم به لحاظ زمانی و هم فکری) و علی رغم ادعای دموکراسی خواهی کمتر حاضر به نشان دادن رواداری سیاسی و حرکت به سوی ائتلافی هر چند مقطعی با یکدیگرند. و این- به جز تجمعاتی چند- شامل همه می شود-  از سازمان مجاهدین گرفته (که یک فرقه تبهکار و خطرناک است) تا رضا پهلوی (که اگر اسمش “پهلوی” نبود و در این کارزار از سر اجبار و به واسطه پسر شاه بودن بُر نخورده بود،  امروز به احتمال رئیس یک شرکت بیمه جایی در کالیفرنیا بود! اولین اصلِ رهبریِ موثر، کاریزما و قدرت سخنوری ست که ایشان از هیچکدام این ها بهره چندانی ندارد). مهمتر از همه، بیگانگی بسیاری از این سازمان ها با نسل جوان در ایران است. نسلی که بخش مهمی از “واقعیت” اش را دنیای مجازی می سازد و از این رو به همه جا سر می کشد و از هر سو تاثیر می پذیرد. این نسل معیارهای سنتی را – چه در حیطه های فرهنگی و چه سیاسی- نمی پذیرد.

 

گفتن که خیزش مردمی رهبران خود را می سازد، زدنِ شیپور از سر گشاد آن است! چنین چیزی تاکنون در هیچ جای دنیا اتفاق نیفتاده که ایران بخواهد نمونه دومش باشد! این ها یک سری افاضات نیمه روشنفکری ست که در بهترین حالت ریشه در آب های استیصال دارد. جنبش سبز دقیقن به این دلیل سر زا رفت که رهبری نداشت. رهبر معظمش، جناب موسوی، حتا جایی خطاب به تظاهر کنندگان فرموده بود که شما خودتان رهبرید!

 

واقعیت این است که جنگی که در ایران جریان دارد در ذات خود نه جنگ بین مردم و حکومت که جنگ بین مردم و مردم است. حکومت یک چهارم ایرانی ها را- به ویژه در مناطق محروم و فلک زده ی شهری- نان می دهد. این یک چهارم فقط نان خور رژیم نیست: چاقوکش آن هم هست! نه فقط در این دوره که در دوره شاه هم چاقوکش ها از بین همین بخش از جمعیت می آمدند. تا زمانی که رژیم این بخش از مردم را تحت فرمان خود دارد، مبارزه مدنی کاری پیچیده و دشوار است و نیازمند تاکتیک های هوشمند فراوان. آیا ما این را درک می کنیم؟ اگر درک می کنیم راهکارمان چیست؟ چگونه می توان این بخش را از زیر سلطه حکومت خارج کرد؟ با چه روش های بی خشونتی؟ این ها پرسش هایی ست که نمی شود.

 

خیزش مردمی در ایران- در بخش اعظم خود- خیزش طبقه متوسط است و طبقه متوسط – دست کم تا اینجا- تمایل چندانی به کتک خوردن از خود نشان نداده است! به همین دلیل هم هست که اعتراضات، هر چند گسترده است اما عمق کَمّی ندارد. در ۱۲۰ شهر تظاهرات می شود اما جمعیت هیچ جا از چند صد نفر تجاوز نمی کند. این عوض شدنی ست. اما برای عوض شدنش به فکر نیاز است، به اپوزوسیونِ نیاز است و به اراده ای که بتواند بدون هیجانات پوپولیستی به آینده ایران نگاه کند.