رضا بی شتاب؛ گریۀ گُل
رضا بی شتاب؛
گریۀ گُل
برای فرشته احمدی و دخترش
این مادرِ من که خُفته اینجا
نازک دل وُ نازنینِ من بود
آغوشِ گشاده اش بهشتم
باغِ من وُ عطرِ یاسمن بود…
رگبارِ گلوله خوابم آشفت…
دیدم که نسیمِ خسته آمد
بغض اش به گلو وُ پُر سخن بود
در گوشِ گُلم زمزمه ای کرد
دیدم گُلِ دل شکسته افتاد
رخسارۀ خاک رنگِ خون شد
دیدم که درخت ناله می کرد:
قربانِ قَدت فرشتۀ من
بی تو منِ بینوا چه سازم…
بال وُ پَر از آسمان فرو ریخت…
با پایِ برهنه می دویدم
تا آنکه به مادرم رسیدم
دیدم که میانِ خاک وُ خونست
فریاد زدم:بمان کنارم
من کودکِ بی پناهِ زارم
سرگشته درین سرایِ سردم
بازآ که ببوسمت، ببویم
ای قصۀ هستی ام، بهارم
بابا! دِلَکَم ز غصه پژمُرد
مرگ آمد وُ مادرِ مرا بُرد!…
مادر به سخن درآمد وُ گفت:
ای دخترکم عزیزِ جانم
پروانه وُ پوپکِ قشنگم
جانم به فدات مهربانم
کُشتند مرا ولی نگه کن
آغوشِ وطن شد آشیانت
ای مردمِ مهربانِ خوبم
هان دخترکم امانت اینجاست
او را به شما سپُردم اینک…
زیبا گُلَکَم خدا نگهدار…
شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱/۵ نوامبر ۲۰۲۲