سه شعر از علیرضا عباسی

سه شعر از علیرضا عباسی

 

۱.

پر زدن ِشب پره‌ای

چسبیده به تاریکی

چه چیزی را به یادم می‌آورد؟

واژه‌ای سرگردان؟

جان کندنِ گربه‌ای در نیمه شب

که خواب را آشفته می‌کند؟

قفسی از یاد رفته در مهتابی خانه‌ای قدیمی؟

 

چه چیزی را به یادم می‌آورد

شاخه‌ای که در ذهنم شکسته

بی آنکه انبوه برفی بر تنش نشسته باشد

 

دست می‌کشم بر شیشه

محو می‌شود بخار از حروف غمگین

 

حافظه‌ام اگر مرده باشد

صدا ادامه می‌دهد

آفتاب را

که خیس مانده بر لخته‌های خون در خیابان

 

 

۲

 

برای آبان که خونش جاری‌ست

 

 

گریستم بر جای خالی‌،

هوای شکاف خورده

دالان بلند و خوف‌انگیز

از تلو تلو خوردنت با گلوله‌ای سرگردان

بر قدم‌های ناتمام

حروف خشکیده بر لبانت

در فاصله‌ی مرگ و زندگی

با چشم‌های تو

گریستم در خیابان

 

گریستم بر گوری در آسمان

گریستم بر گوری در نیزار

 

نی‌ها شکسته می‌نالیدند

بر کبودِ لب‌ها

چنین بود طنین سوز

لب‌های کبود

بر نی‌های شکسته

 

در چنین اندوهی

مرگ، خود سوگوار است.

 

۳.

 

روزی اگر آرام بیاید

بال به آرامش

بگسترد

خون‌ ریخته داد می‌خواهد

 

روزی آرام

نمی‌آید

جهان گم‌شده است

در خون ریخته

از آغاز

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰