دو شعر از آیدا عمیدی شاعر در بند
دو شعر از آیدا عمیدی شاعر زندانی
۱
بعد از جنگ
با قلبی پر از استخوان و خون به خانه برگشتم
گرگ درونم کسی را کشته است
کسی را که جانوران درونش درنده نبودند
هر روز غارت میشوم
و آدمها درونم با سرهای بریده اینسو و آنسو میدوند
نیمی از من در آتش میسوزد
و نیم دیگرم در آتش میسوزد
و موج صدایش موج صدایش موج صدایش . . . ترکم نمیکند:
«برگرد
به من نگاه کن
به زنی با جمجمهای سوراخ
که چیزی را تمام روز میبافد
و تمام شب میشکافد»
۲
هر سال به شکل غریبی از پیله درمیآیم
تنم از آغوش تو سر میرود
و تصویر لرزانم بر آب جان میبازد
از که بخواهم مرا از تو پس بگیرد؟
زمین از زیر پایم میگریزد
نیمی از ماه در آب میافتد
و نیم دیگرش در دهان آسمان گم میشود
چه کنم با ذرات چرخانی که جهان را ساختهاند؟
چه کنم با جهان اگر ذرات چرخان بایستند؟
محکومم زیر درخت سیب بنشینم
بیآن که جاذبهی زمین فریبم دهد
محکومم غبار باشم
کی دیده غباری کودکی بزاید که از سیارهای به سیارهی دیگر
پناه ببرد؟
ذرات بیتاب حافظه ترکم کردهاند
دیگر به یاد نمیآورم جهانی را که در تاریکی سروده بودم
کودکم را
و حشرات غمگینم را که با من به قلب زمین میآمدند
. . .
چیزی باقی نمانده است
جز تو و میل مرگ که در پاهایم میتپید . . .
جز تو و دایرهای لرزان که طی میکنیم . . .
جز تو و پیلهای که به دورم میتنی . . .