دو شعر از حیاتقلی فرخمنش

دو شعر از حیاتقلی فرخمنش

 

امیره ی هزار پستان

 

ستارگان

چون دکمه های پالتو امیرانِ بازنشسته

زار می زنند

غمگین،

همچون مداومتِ سوگواری

جهانی در حنجره ام گُر می گیرد

نرگس ها

چقدر جوانند به راهِ مُردن

بازکن

در را

بازکن

خیابان از خونِ شبانه خیس است

در لایِ درهایِ نیمه باز

امیره یِ هزارپستان

رعشه یِ آزادی می طراواند

آهای آزادی

ژن به زینتِ رخسارت آمده

ارابه یِ روانش

هوشِ جهان را فاش می کند

دختران

مست از بوسه

با رایحه ی میخک و کُندُر

به نگهبانی تاکستان ها می روند

و روحِ رهایی از پی شان دوان

دیگر راهِ خاکستان را

پیراهنِ برشته از سیاهی

از یاد بُرده است

آهوانِ عاصی

بر بستری از موزائیکِ ارغوان

از سیم های خاردار عبور می کنند

این غزّالان

بر پستانِ خونینِ خیابان می خوابند

خسته ام خسته ام

خسته

از هوایی که تو در آن نفس نمی کشی

از من خجالتِ خالی مانده

بر دست های پیرزنی مفلوک

با عمرِ این دروغ

باز این سُرمه دانِ قدیمی

در انتظارِ چه چشمی است

آهای خاورمیانه

آهای خاورمیانه

آهای عشق هایِ استخاره ای

آهای عشق هایِ استخاره ای

آی خاورِ قباحت

من پاره ای از تنِ تو

نبوده ام

روباهانِ باغ بُر

به تُردیِ انگورها رحم نمی کنند

من

پاره ای

از

تنِ

تو

نبوده ام؟

 

 

 

 

منشور من

—————–

 

…… برویم به مزارع انگشت

به گلدان بندی مشت ها

به پیشواز  پیش مرگه ی واژه

تا کپک های ته مانده ی دیگ زمین را

لای روبی کنیم

 

شک ندارم

این برقع رقصان

بیشه را بیاد شیران می آورد

دختران

صبوران عشق

پاسوز زندگی

طغیان گران قلوب غالب

بر گذرگاه نارنج های تنگ تکاب

بهار را در چهار سوی تن می کارند

 

بیا

بیا به پاییز

به فصل انسان ریز

 

تو   هی  خشاب پر کن

من   هی  شکوفه می کارم

طناب تو بوی گردن می دهد

تناب من طعم قارچ کوهی وکرفس وزرین گیاه

 

تو   هی  به فریب کاشته در حجره ها دل ببند

من به پرندگان عشایر

ذخایر سبزه وجویبار

به زنان

که در سحرگاه

در تجلی اهرام سینه ها

آفتاب می زایند

 

تک تیر انداز

درخفا ودر تاریکی

غزال می پاید

من در روشنی روز

شمشاد می کارم

 

پنجه های تو

به باروت آراسته اند

دست های من

عمود نهال گندم اند

 

تن تو آمبولانس پتیاره ای است

که جنازه ها را به فصل ریزش

از دل خیابان می بلعد

تن من   ماه حامله است

 

حرام باد

اگر سطری گرم ونرم بنویسم

وقتی یارانم

زنده

زنده

در بنگاه گور خوابی اجاره ای

می خوابند

 

به دیدارم بیا ای یار

اگر خودم نبودم

مزارم هست

 

بیا

تا مقبول گیسوان بریده  و

دهان گشوده ی گور

مرگ را به خاک

بسپاریم

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰