آمَندا گُرمَن؛ بَر تَلی که بَر می آییم

آمَندا گُرمَن

بَر تَلی که بَر می آییم*

ترجمه جمشید شیرانی

 

روز که بر آید می پرسیم

نور را کجا می توان یافت در این سیاهی بی پایان؟

بارِ شکستی که بر دوش می بریم،

از دریایی که می بایدمان گذشت،

کامِ دیو را برتافته ایم

و دریافته ایم که سکوت همیشه به مفهومِ صلح نیست

و هنجارها و برداشت ها از

آن چه رواست

هماره همتای دادگری نخواهد بود

و لیکن سَحَر از آنِ ماست،

پیش از آن که دریافته باشیم

به سرانجام می رسانیمش

بر می تابیمش و در می یابیم

ملتی را که به زانو درنیامده

و رویای شدن دارد

ما وارثانِ میهن و زمانه ای هستیم

که در آن دختر نحیفِ سیاهی

از نسل بردگان برآمده، در آغوش مادری تنها بالیده

تا بتواند آرزوی فرمانروایی در سر بپروراند

و اینک در برابر سالاری چامه بسُراید،

و آری، ما هنوز به پیراستگی نرسیده ایم

و به بی خدشه گی

امّا این بدان معنا نیست که ما

عزم پیوندی تمام-عیار داریم

بل که پیوند ما هدفمند خواهد بود

تا میهنی فراهم آوریم از تمامی فرهنگ ها، رنگ ها،

پیرنگ ها و

ویژه گی های بشر

و پس، دیده می دوزیم نه بر آن چه جدایمان می کند

بل بر آن چه فرارویِ ماست

جدایی ها را می زداییم چرا که می دانیم، آینده ی برتر

جویایِ هم-اندیشگی است،

جنگ افزار را باید به کناری نهاد

و آغوش را گشاد

بریکدیگر.

رنج بر کس روا نمی داریم و همدلی می جوییم

بگذار جهان، دستِ کم این را بداند که:

در سوگ بالیده ایم

در رنج خوشبین مانده ایم

در خستگی کوشیده ایم

که تا جهان هست هم پیوند خواهیم بود، چیره

نه از آن رو که دیگر هرگز شکستی نخواهد بود

بل آن که طعم ناسازگاری را نخواهیم چشید

کلام مقّدس به ما می گوید که

هر کس به زیر تاک و انجیربُنِ خویش بنشیند

و هراس از کس نپذیرد

اگر همرنگِ زمانه ی خویش باشیم

پیروزی نه در دستانِ شمشیر

بل بر فراز پُل هایی به دست خواهد آمد که ساخته ایم

و این همان قلّه ی موعود است

تلی که بر آن بر می آییم

تنها اگر اراده کنیم

چرا که میراث ما از این میهن، تنها، بودن نیست

پیشینه ای است که می پردازیمش

و می پیراییمش

شاهد قهری بوده ایم که سرِ نابودی میهن را داشت

نه آرزوی هم-بَهرِگی

و در تضاد با آرای عمومی سرِ نابودی ملّت را داشت

و تا مرز کامروایی رفت

امّا اگر چه گاهی می توان آرای عمومی را به تأخیر انداخت

این وقفه تا ابد نخواهد پایید،

برای این حقیقت بی تردید

و برای سرنوشتی که به آن ایمان داریم

چرا که اگر چه چشم به آینده دوخته ایم

تاریخ نیز به ما نگران است

این عصرِ رستگاریِ دادگرانه است

ما در آغاز آن بر خود لرزیدیم،

سرِ آن نداشتیم که چنان میراثِ

دهشتناکی را بپذیریم

امّا در این آزمون بالیدیم

تا ترجمانِ فصلی نوین شویم

که به ما امید و لبخنده ی بشارت دهد

تا اگر زمانی از خود پرسیده بوده ایم

که چگونه باید بر این فاجعه فایق آمد،

به عقب باز نگردیم

و دیده به فردا بردوزیم،

میهنی زخم خورده امّا بی کم و کاست

نیکخواه و بی باک،

شرزه و آزاد،

زیر و زبر نخواهیم شد

یا در بیمناکی از پای اوفتاده

ازیرا که می دانیم سستی و رخوت ما

میراثِ نسلِ آتی خواهد بود

و سهل انگاری ما باری بر گُرده ی آنان

امّا، آن چه مسّلم است:

اگر دلسوزی و قاطعیت به هم برتَننَد

و قاطعیت با انصاف

آن گاه، عشق یادگار ما خواهد بود

و تحوّل، حقّ مسلّمِ فرزندانمان

پس بیایید میهنی از خود به جا بگذاریم

بهتر از آن که به ما سپردند

در هر نفس از سینه ی مفرغ-فامِ من

جهانِ زخمی را به جهانی شگفت بدل خواهیم کرد

برخاسته از تپّه های زرنگارِ باختر

و از شمالِ خاورِ باد-رُفته

جایی که نیاکانمان نخست دگرگونی بنیادین را دریافتند

و از شهرهای محصور در دریاچه ی ایالات باخترِ میانه

و از جنوبِ آفتاب سوخته

دوباره خواهیم ساخت، آشتی خواهیم کرد و باز خواهیم یافت و

از گوشه گوشه ی این خاک

و هر کرانه که بر آن نام میهن است

و مردمانِ گونه گون و زیبایش که بر خواهند خاست

زخمی و زیبا

آن گاه که از نهانگاه گام برون می نهیم

پُر شور و بی باک،

پگاهی نو می شکوفد در رهایی اش

ازیرا که نور جاودانه می درخشد

اگر شهامت دیدارش را داشته باشیم

اگر شهامت نور بودن را داشته باشیم

 

*در ژانویه سال ۲۰۲۰ در مراسم تحلیف جوزف بایدن خانم آمندا گورمن این شعر بلند بالا خواند که به نظر من حماسی آمد و بی ارتباط با تلاش جوانان رشید و شجاع ایران در مبارزه شان با تبعیض و ستم سیستمانه نیامد. من آن چکامه را در چنین فضای ذهنی برگردانده ام. جمشید شیرانی.