رضا عابد؛ رد پای سیاست

رضا عابد؛

رد پای سیاست

“ما در سیاست وارد نمی شویم سیاست در ما وارد می‌شود”. این گزین گویی طنازانه را خیلی‌ها به حساب  زنده یاد عمران صلاحی یار ثابت قدم ما در کانون نویسند گان ایران  گذاشته و از طنز نوشته‌های او محسوب می‌‌کنند. اما زنده یاد بهمن فرزانه در کتاب “آشنایی با صادق هدایت” این گزاره را به هدایت نسبت می‌دهد و می‌نویسد که طنز مورد اشاره را در یکی از دیدارهای خود با هدایت از دهان او شنیده است. متن پیش رو با توجه به امانت داری بهمن فرزانه در نقل خاطرات خود با صادق هدایت و پیشکسوت بودن نویسنده بزرگ ایران در طنز نویسی و فضل تقدمی که از بابت این‌گونه گزین گویی‌های طنازانه برای او قائل است، این طنز تلخ و استوار را به نام صادق می‌نویسد. البته نباید فراموش کرد که عمران صلاحی هم فرزند خلف صادق هدایت در طنز نویسی بوده است. صادق هدایت گذشته از چیره دستی در داستان نویسی و تحقیق و پژوهش یک طنز نویس برجسته هم بود و طنزهای مکتوب زیادی از او به عنوان یک اثر مستقل ادبی بر جای مانده است. گذشته از طنز‌های ساختمند که یک اثر سامان یافته از گونه‌ی مشخص ادبی در کارهای صادق محسوب می‌شوند ردپای عنصر طنز  را در آثار جدی هدایت هم می توان دید که با دمیدن روح طنز در کالبد‌ رمان‌ها و داستان کوتاه او حاصل آمده و به آن آثار حلاوت خاصی بخشیده است. رمان مشهور بوف کور که از منظری در مفهومی گروتسک‌وار نوشته شده سرشار از طنزی تلخ است. بسیاری از دست اندرکاران ادبی رمان بوف کور را شاهکار ادبیات داستانی می‌دانند و این رمان که یک اثر شاخص و مطرح ادبی در حوزه ادبیات داستانی است هنوز هم متر و معیار ادبی ما محسوب می‌شود و نقد ادبی همواره جایگاه ویژه‌ای را برای این اثر یکه منظور داشته است. هر چند در بررسی دقایق این رمان عناصر ذهنی نویسی خود را برجسته  می‌نمایاند اما به تصویر کشیدن رجاله‌ها و دادن یک تصویر سیاه و تباه شده از جامعه و وضعیت زیست مردمان یک دوره‌ی تاریخی ارجاعاتی هستند که به درستی عینیت را نشانه می‌گیرند. برآمد این مولفه‌های اشاره رفته در رمان نشان از دید ژرف انسانی و اجتماعی صادق هدایت داشته و به تعبیری می‌توان نوشت که رمان بوف کور گذشته از کاویدن روح و روان فردی و جمعی انسان‌ها در پیوندشان با زیست تاریخی نوع بشر، از منظری هم فساد و تباهی موجود و معاصر نویسنده را با طنزی سیاه به نقد می‌کشد و از این زاویه با آفرینش یک اثر ادبی ناب ضمن ایجاد یک معنای تازه به کشف دنیای ممکن می‌پردازد که این جهان اخیر بر پایه معنایابی زبیایی شناسانه و هنری در تقابل با دنیای موجود قرار دارد. این حساسیت هدایت در پرداختن به فساد و دریدن نقاب ریا و تزویز دست‌مایه‌ای برای او در چندین و چند اثر دیگر هم بوده است. او به عنوان پیشگام ادبیات مدرن ما در رمان حاجی آقا که اتفاقا بعد از بوف کور به چاپ رسید با عریان نویسی بیشتری به نقد پلیدی و پلشتی‌های موجود با همان نگاه طنز‌آلود در میهن ما پرداخته و از این منظر بنای یک رمان رئالیستی را با بیانی هجوآلود پی‌می‌ریزد. هدایت همان نگاه عینی و واقع گرایانه را در پاره‌ای از داستان کوتاه‌های خود هم در پیش گرفته است و این صراحت نوشتاری در آثاری از این دست به اندازه‌ای بوده است که پاره‌ای از منتقدان با گشاده دستی رمان حاجی‌آقا صادق هدایت و چندین داستان کوتاه واقع گرایانه را نوشتارهای سفارشی از جانب حزب توده دانسته‌اند. صادق هدایت هر چند هیچ‌گاه به طور مشخص وارد حزب توده به عنوان یک جریان فعال سیاسی در آن سال‌ها نشد اما همواره با پاره‌ای از  رهبران و کادرهای شاخص حزب دوستی نزدیک داشت و در دوره‌ای تعداد از جلسات حزبی در منزل او برگزار می‌شد که نگارنده‌ی این متن در کتابی که به عنوان خاطرات پرویز بابایی سندیکالیست و مبارز قدیمی در انتظار چاپ دارد به این جلسات حزبی و افراد حاضر در آن که بیشتر از اعضای انتقادی حزب بوده‌اند به تفصیل پرداخته است. اما هدف از این اشارات در متن چیز دیگری است و این‌که هدایت به عنوان شاخص ترین نویسنده ایران که نقش پدر و نویسنده‌ی پیشین را بنا بر الگوی ” اضطراب تاثیر” در فرمول بندی هارولد بلوم منتقد و روانشناس بزرگ آمریکایی ایفا می‌کند برای ما نویسنده‌ها‌ی پسین که در مقام پسر قرار گرفته‌ایم و با شیوه‌ی”بد خوانی” هارولد بلوم می‌خواهیم در عبور کردن خود بر شانه‌های او قرار گیریم، درس‌های فراوان در بر دارد که یکی از شاخص ترین آن‌ها پیوند امر فردی در داستان به امر بیان جمعی است که هدایت در آثار خود این منش نوشتاری را با جدیت پی ‌گرفته است. هرچند صادق هدایت در دوره‌هایی از زندگی خود امید‌هایش را به نوزایی ایران و اشتیاقش را به عظمت گیری و روشن اندیشی ایرانیان در مقابله با پلیدی و پلشتی و خرافه از دست ‌داد اما در کلیت کار با توجه به آشنایی با ادبیات مدرن دنیا و جدی بودنش در عالم نویسندگی و دغدغه‌ داشتن فردی عناصر و اجزای آثار خود را از طریق آفرینش زیبایی شناسانه ادبی برای یافتن معنای تازه‌ای در زندگی ‌انباشت و با واقع بینی و باور پذیری به چیدمان ‌رسانده است. او با رفتن به سراغ سرچشمه های ادبی ایران زمین و متون کهن نظیر زند و هومن یسن این عناصر اساسی و مهم را در نوشتار خود پی گرفت. در آثار هدایت ردپای متون کهن ایران از دوره ساسانی گرفته تا دوران حضور سلسله‌های مغول تبار با تراشاوت فکری و نوشتاری چهره‌هایی چون سهروردی و عین القضات همدانی و … را به وفور می توان دید که در آخرین تحلیل بری از آن ناسیونالیسم ساختگی و باسمه‌ای مسلط در دوران رضا شاهی هستند. برای هدایت ادبیات به عنوان یک فر آورده انسانی که از طبع زبیایی شناسانه او نشات می‌گرفت هیچ‌گاه یک گونه تجریدی و در حیاط خلوت فکری‌اش محسوب نمی‌شد و به تعبیر امروزی‌ها افتادن در وادی ادبیات گلخانه‌ای نبود. برای اثبات این مدعا می‌توان نوشت که وقتی در سال ۱۳۱۳ او به اتفاق مسعود فرزاد کتاب مستطاب وغ وغ ساهاب را منتشر کرد چنان سر و صدای فرهنگی و اجتماعی را در جامعه ایجاد کرد که با شکایت علی اصغر حکمت وزیر معارف در سال بعد مواجه و به نظمیه  فراخوانده شد و از این بابت به نوعی صادق هدایت را می توان از اولین نویسنده‌های در ایران دانست که گرفتار تیغ سانسور شد. آنچه مسلم است او بنا بر وظیفه درست نویسندگی امر ممکن را به جای امر واقعی رصد می‌کرد و با همین دنبال کردن امر ممکن در هنر یعنی ساختن دنیای ممکن به جای دنیای موجود است که او را بنا بر تعبیر “دلوز”‌ی می‌توان در زمره اهالی ادبیات اقلیت قرار داد و فراموش نکنیم که ادبیات اقلیت را دلوز به مفهوم معنای کمی مد نظر نداشت و این نوع ادبیات از دید‌گاه دلوز و گاتاری، یک نوع ادبیات کیفی و بزرگی هستند که آن دو ویژگی‌های آن‌را با غور در آثار کافکا در بر ‌شمرده‌اند و همین‌جا لازم به ذکر است که هدایت با ترجمه‌ی هر چند ناقص مسخ یکی از آثار شاخص کافکا از اولین معرفی‌ کننده‌های این نویسنده در ادبیات ایران بوده است. سه ویژگی عمده مورد اشاره دلوز و گاتاری در کتاب “به سوی ادبیات اقلیت” عبارتند از قلمرو زدایی زبان، اتصال امر فردی به امر بلافاصله سیاسی و آرایش جمعی بیان. اگر از بخش قلمرو زدایی که به بحث گشودگی متن و عبور از دلالت‌های معنایی نظر دارد و از مباحث زبان  در تنیدگی با لحن و دیگر عناصر نوشتاری است که با رجوع به دقایق آثار هدایت می‌توان رد درخشانی از آن‌ها را یافت به سبب این‌که خارج از بحث متن پیش رو هست، بگذریم به دو ویژگی دیگر ادبیات اقلیت می‌رسییم که در جمع خوردن‌شان با هم بحث گذر از بیان فردی را مطرح می‌دارند و ارزش بیان جمعی را برجسته ساخته و از آن طریق اتصال امر فردی را به امر سیاسی پیوند می‌زنند. دلوز در مباحث خود آفرینش را یک کنش تغییر دهنده صرف نمی‌دانست که تنها به حیاتی ثابت و ایستا افزوده شود بلکه آنرا تلاشی برای شناسایی شیوه‌ای ویژه برای متفاوت بودن ارزیابی می‌کرد و مطرح می‌داشت که نویسنده در تلاش برای ایجاد معنای تازه آنچه را که به شکل فردی می‌گوید در پیشاپیش کار خود قرار داده و یک کنش اشتراکی را هم برمی‌سازد و از این منش و روش است که یک بیان جمعی در نوشتار شکل می‌گیرد و خود اثر و کار انجام گرفته را باید ضرورتا جمعی و اشتراکی و دارای بار سیاسی دانست و این امر به این سبب است که در ادبیات اقلیت صدا از چنگ سوژه سخن گو خارج شده به سخنی بی‌نام و پیشا شخصی می‌رسد. دلوز و گاتاری در خصوص نقشی که ادبیات اقلیت به واسطه بیان جمعی و به طریق اولی سیاسی اجرا می‌کنند، نوشته‌اند: “در شرایطی که آگاهی جمعی یا ملی غالبا در عرصه حیات بیرونی غیر فعال و همواره رو به زوال و تجزیه است، این ادبیات است که نسبت به این نقش کارکرد یعنی بیان جمعی و حتی انقلابی، تعهدی ایجابی در خود احساس می‌کند… و ادبیات است که نوعی همبستگی فعالانه، به رغم شکاکیتی که هست تولید می کند.” در جامعه ما بوده‌اند کسانی که صادق هدایت را به هیچ انگاری متهم می‌کنند و علاقه دارند که آثار او را در این زمینه مورد بررسی قرار می‌دهند. شاید این امر به سبب  مخالفت هدایت با تمامی منابع قدرت ناشی از حضور حکومت‌های خود کامه، نظیر دین و دستگاه‌ها و سازمان‌های مرتبط با آن بوده است. صادق هدایت در طول زندگی کوتاه خود همواره بر پایه یک بنیش پوزیتیویستی در پشت حقایق علمی سنگر می‌گرفت و اقتدار دولت، مراکز تولید دین و خرافات و خانواده را به چالش می‌کشید اما چون به زبیایی شناسی بر خلاف نیهیلیست‌ها اعتقاد داشت لاجرم به دنبال معنا بوده است. هرچند که بنا به گفتار نیچه هیچ انگاری هم به معنای بی ارزشی ارزش‌ها نیست بلکه بی ارزش شدن ارزش‌هاست که در این زمینه شخصیت بازاروف رمان مشهور “پدران و پسران” ایوان تورگینف را برای این گزاره‌ی نیچه مصداقی می‌کند و صد البته این والایی جایگاه ارزش را در نزد صادق هدایت بیشتر می توان یافت که به سبب رصد آگاهی ممکن در آثار او است و از طریق همین پراکندن آگاهی ممکن و فاعل جمعی بودن است که از او یک هنرمند بزرگ ساخته است. هنرمند بزرگ به تعبیر لوسین گلدمن مقوله‌های تعیین کننده‌ی اثرش را از جامعه و دنیای زیستی خودش می‌گیرد و کشف می‌کند نه این‌که به گونه‌ای تجریدی به خلق آن بنشیند و از این زاویه است که گلدمن فاعل راستین آفرینش فرهنگی را همواره جمع دانسته است و ما اگر خواسته باشیم از منظر “لوسین گلدمن”‌ی نگاه کنیم آثار درخشان هدایت به تعبیری چکیده‌ی همه آثار هنری ماقبل خودش هست و او آن‌ها را در همراهی با همگان نوشته است و در ارزش‌گذاری برای آثار او ما به این مطلب می‌رسیم که صادق هدایت از منظر ادبیات انسان و مصالح بهروزی او را رعایت می‌کرد و به قول شاملو:

با این همه از یاد مبر

که ما

ـ من و توـ

انسان را

رعایت کرده‌ایم

(خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود)

و عشق را

رعایت کرده‌ایم

همین رعایت انسان و عشق که از بیان جمعی ادبیات برمی‌خیزد، خواننده جدی و فهیم ادبیات را که خود در مقام نویسنده‌ی متن گشوده و باز است، هدایت می‌کند به آن بیان بلند رومن رولان نویسنده فرانسوی که جایی گفته بود: اگر قرار است در رابطه با انسان و ادبیات، انسان بمیرد بگذار ادبیات بمیرد. اما سوال همین‌جا است که چه کسانی به امر کشتن انسان می‌پردازند و مانع از کارکرد درست ادبیات می‌شوند حاکمان بر آمده از زر و زور و تزویر در طول تاریخ سد سدیدی در مقابله با صدای حق طلبی بوده‌اند و این صدای راستین که در حوزه‌ی ادبیات بر خلاف قلم به دستان مزدور به صورت پیشا شخصی و بی‌نام عمل می‌کند و با ایجاد “لکنت زبانی” به بیان دلوز خود را برای “نسل بی سن فردا” هجا می‌کند همواره ضد سانسور بوده‌ است و به آزادی بیان ارج گذاشته است و چون سیاست به عنوان یک عامل تنیده شده در زندگی اجتماعی در او وارد می‌شود فریاد زمین گذاشتن تفنگ‌ها را سر می‌دهد و از تفنگ‌ها می‌خواهد به سبب خواب بودن کودکان خاموش شوند. او از تفنگ‌ها همواره خواسته‌ است تا خود را خلع سلاح کنند و از کودک‌کشی و انسان‌کشی دست یازند و برای جهانی صلح‌آمیز تلاش ورزند. نویسنده‌ی ضد سانسور سرزمین من می‌نویسد تا به سان سلف خود مغولان را از اسب پیاده‌ می‌کند و آنان به جای کشتن و آواره کردن مردمان، به ایجاد بناهای شکوهمند می‌گمارد. او امروز هم خواهد نوشت چون دیروز و به‌سان فرداها. او به تعبیر مهدی اخوان ثالث همواره “بر” بوده است نه “با”. هنرمند راستین و معترض که “آتش به اختیار” خود را دارد و از هیچ‌کس و هیچ جریانی جز جریان “شدن” تاریخی هنر فرمان نمی‌برد، او همراه می‌شود با پاردایم مسلط در جامعه که این خود همان شریان سرخ دلوزی است و در این شرایط خطیر ما بیرون آمدگان از شنل صادق هدایت را وا می‌دارد تا خود را با “زن، زندگی و آزادی” پیوند زنیم تا دنیای ممکن را برسازیم.

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰