محمود فلکی؛ دیکتاتورها
محمود فلکی؛
دیکتاتورها
در همسایگی ِ همهی سایهها
از اتاق ِ من و تو آفتاب میبلعند
برای رؤیا گور میکنند
و پُر میکنند از شن
نامی را که بوی نان تازه میدهد.
از غم
قامتی میسازند
برای کوتولههای فهم
و از ترس
جامهیی میبافند
برای پوشاندنِ زخم.
با دستهای خونآشنا
حرکتِ هوا را
یک ساعت به تأخیر میاندازند
زمین را
یک ثانیه پشت تاریکی هُل میدهند
و در واژهیی که از درخت بالا برود
یا سراغِ تابستان را از پستان بگیرد
قیچی میکارند
به سوی اسبهایی که خیال می کنند بال دارند
شلیک میکنند
بر برهنگی ِ تنی که تن ِ برهنه را میجوید
تاریکی میپاشند
و از همهی صداها
تنها صدای “خیابان” به کابوسشان راه مییابد.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰