دکتر طه حسین؛ بین القصرین
دکتر طه حسین؛
بین القصرین
برگردان محمد جواهرکلام
توفیقی که نجیب محفوظ در این رمان جسورانه و درخشان بدان دست یافته است به نظرم نمیآید مصریانی که از اوائل این قرن [۲۰] شروع به نوشتن رمان کردهاند به مانندش دست یافته باشند. ولی ادبیات معاصر چون ادبیات دیگر به اختلاف زمانها و چون فرآوردههای عقلی دیگر است. چیزی است که میتوانیمش فهمید ولی نمیتواند ما را بفهمد، و میتوانیم ارزیابیاش کنیم و مجال ارزیابیمان را ندارد، و میتوانیم مجال توفیقش را بفهمیم و همین طور ناکامیاش را، و او نمیتواند خرسندی ما یا خشم ما را نسبت به خودش احساس کند.
از این رو تبریک خودم را به عنوان راستترین تبریک به نویسنده ی بزرگ و برجستهی ما نجیب محفوظ، بی هیچ محافظهکاری و حَرَجی تقدیم میدارم، زیرا به راستی شایستهی این رمانی است که آن قدر استوار، عمیق و دقیق و نافذ نوشته شده با جادو پهلو میزند و پیش از او هیچ نویسندهی مصری بدانها دست نیافته است.
شک ندارم که این رمانش «بین القصرین»، راه را برای قیاس و تعادل با رماننویسان جهانی در هر زبان دیگری هموار میکند.
نظرت دربارهی داستانی که بیش از چهارصد صفحه دارد و آن را از آغاز تا پایان بدون هیچ ضعفی میخوانی و در هیچ جای آن هیچ سستی احساس نمیکنی و این احساس را در تو بر نمیانگیزد که نویسنده دست از لحنش برداشته یا به درازنویسی افتاده و اکنون می خواهد نفسی تازه کند.
نظرت دربارهی خواندن داستانی بیش از چهارصد صفحه، که در حین خواندن آن احساس نمیکنی نیاز داری دمی آن را کنار بگذاری و کتاب دیگری دست بگیری بلکه همچنان به خواندنش ادامه دهی و خستگی و ملال به وجودت راه پیدا نکند، و آماده باشی که زمینش نگذاری تا تمامش کنی حتی اگر شرایط زندگی میان تو و ادامهی خواندنش فاصله بیندازد و ناچارت کند دست از خواندن بکشی و کاری انجام دهی که نتوانی آن را به وقت دیگری واگذار کنی.
دیگر این که نمیتوانی دست از خواندن این اثر بکشی تا وقتی بدان بر نگردی و در برابرش مقاومت کنی و در آن پیش نروی.
تو نمیتوانی از خواندن این داستان دست بکشی و خود را به کار دیگر مشغول کنی، بلکه ناچاری دائماً و به طور پیوسته به آن بیندیشی. چه بسا ترا به جایی ببرد که جهانت را تکان دهد و خود را ناچار ببینی که بارها و بارها باید به آن برگردی و بدان بیندیشی و اعجاب و ستایش خود را نسبت به آن ابراز داری و وقتی با مردم رو بهرو شوی پیوسته دربارهی آن سخن بگویی.
جایی یا تصویری از آن عقل و قلبت را تسخیر میکند و وقتی بازخوانی را آغاز میکنی میبینی چیزی را از یاد نبردهای زیرا رویدادها، تصویرها و گفتگوهای آن در خواندن نخستینات با قدرت در جانت نشسته است.
سرچشمهی تمام اینها این است که میبینم نویسنده در داستان دو ویژگی در داستان را تحقق میبخشد، یکی اینکه توفیقی است که در وحدت تجلی مییابد و لحظهای از جلوی چشم خواننده دور نمیشود، و تنوع که یکنواختی را از تو دور میکند و این خیال را به تو القا میکند که زندگی پربار و سرشار را میگذرانی.
داستان داستانی اجتماعی به دقیقترین معنای کلمه است، زیرا نشاندهندهی محیط اجتماعی معینی در عصری معین از زمان این قرن، با مردان بازرگان و مرفهاش در محلات قدیم قاهره و در خلال جنگ جهانی اول و پس از آن است با زنان محجبهی غافل که هنوز پا به دوره ی تحول اجتماعی نگذاشتهاند و عادات قدیم و سنتهای قرن گذشته را در محیطهای بستهی مصری خالص حفظ کردهاند، با جوانانی متفاوت از خلقیات زمانهی معاصرشان و متخلق به اخلاق دوران گذار اجتماعی. گروهی از این جوانان کوشا هستند و سستی و خمود را به درون خود راه نمیدهند و سعی دارند چیز یاد بگیرند و به دانشهایی دست یابند که برای جوانان آن عصر فراهم شده است. و گروهی تنبلاند و تنها مدرک ابتدایی گرفتهاند و به کاری در جایی نازل قانعاند. و جوانانش از آنهایی هستند که در آغاز قرن آنها را در محلات قدیمی شناختیم و با هم در محل تحصیلشون اختلاف دارند و آنها را خوش ندارند و در راه مدرسه شوخی و بازی می کنند هنگامی که کنار تنقلات فروشیها و بسبوسهفروشها میایستند سر به سر هم میگذارند و نقیض آنها را از معلمان خود میشنوند و بعد که به خانههایشان میروند بقیه را مادرانشان به آنها میگویند.
و در میان این تنوعات اخلاقی روحیهای پی میریزند که نه جدید خالص است و نه قدیم خالص، چیزی است میان این دو؛ خوش میآید و ناخوش. دخترانش نیز غافلند؛ در این میانهها حرص میزنند؛ و گاه گاه نظر میدزدند و از پشت پردهها و مشربهها از آنچه در خیابان و جوانانی که از آن میگذرند غفلت نمیورزند. و خانواده که به عنوان محور داستان در نظر گرفته شده، در همان خیابان «بین القصرین» سکونت دارد. رهبرش بازرگان است از بازرگانان محله؛ جوانی پشت سر گذاشته ولی به پیری نرسیده. شیک و مرفه است، خوش قیافه و خوش مظهر. از خانه که پا به بیرون میگذارد تصویر درخشانی از رفاه و وقار در طول روز است، و تصویری دلچسب از بازی و شوخی در شب است، اما چون بخواهد به خانه برگردد تصویری سهمناک و جدی و سختی و حزم و تحکم است.
او خانه و اهلش را با اعجاب و عشق و ترس از خود پر میکند… همسرش سراپا عاشق اوست و هر ناپاکی را از او دور می دارد. نوکر اوست و او را آقای خود می خواند. در انتظار او شب را بیدار میماند تا راه اتاقش را روشن کند. نوکر است ولی نوکر عاشق. دختران و پسرانش همان راه مادرشان را میروند؛ از او میترسند، برایش فرق قائلند و برایش اعجاب قائلند و دوستش دارند.
فرزند دیگری از زن دیگرش دارد؛ بیچاره و وارفته و بدبخت و پیزری؛ در مدرسهی مسگرها کار میکند و مادرش را به سبب کجرفتاریش طلاق داده بودند، و او را این خوب میداند و همهی بدبختیاش از همین است.
او راه پدرش را در پیش دارد اما از لحاظ جدیت و فعالیت بلکه از از لحاظ پررویی و بیشرمی. از این رو خانواده هنگام آرامش زندگی آرام و هنگام جنگ حیاتی متلاطم دارد و با خیزش سعد زغلول هنگام نمیشود.
گفتم که داستان داستانی اجتماعی است، زیرا محیط اجتماعی خانواده و علل ناآرامیهایش و حوادث بزرگ و کوچکش را میشکافد، و مایههای خوشحالی و بدحالی آن را وامیکاود. ولی داستان روی دیگری دارد تاریخی و با دقیقترین شکل و معانی این کلمه. هنوز نمیدانم اشکال متنوعی را که استاد نجیب محفوظ از انقلاب متنوع مصر بیان داشته بیان کنم.
این انقلاب را چون زندگی و به همان قدرت زنده ترسیم کرده است. جوشان در اعماق ملت و در طبقات آن تصویرش کرده است؛ از قلب و رگ و پی ملت ریشهاش را گرفته و نبض کوشاندگان و ناکوشندگانش را در آن نقش زده است. جوانان و پیرانش به یک سان از آن سهم میبرند و همه برای تغییر تام و زندگی جامعهی خود می کوشند.
آن را با کرم و جود جوانانش، با اموال پیرانش و با دعاها و آرزوهای مادران و خواهران تصویر کرده است.
و در آن قساوت انگلیسیها، نیرنگشان، خوارداشت هرچیز و هر انسان و هر جایگاه و هر حرمت، و آخر سر عدول آنها را از هرگونه رفتار متمدن را ترسیم کرده است.
او این همه را به بهترین و جریترین و بیرحمانهترین شکل تصویر کرده است نه با کلمات بی ضرر و بی جنبش؛ بلکه با رویدادهایی که قلب را می خراشند و خونین می سازند.
در این گفتار در مورد داستان بر رویدادهایی این چنین جانخراش زیاد مکث نمیکنم زیرا تعدادشان فراوان است و خواننده را دچار ملال میکند و فراتر از حوصلهی مطبوعات سیار ماست.
نه بر تصاویر آرام آن که بسیاری را پسند افتند درنگ میکنم، نه بر تصاویر شورانگیز که جانها را پراندوه میسازند و گاه نیز بر ایمانش میافزایند و همواره بر اعتمادش به مصر میافزایند، زیرا اگر چنین کنم از داستان رها نمیشوم و آنچه را که از اول این گفتار گفتهام باید تکرار کنم و آن این که از زمانی که مصریان شروع به نوشتن داستان کردهاند این بهترین داستانی است که از آنها خواندهام، به علاوه نشان میدهد که با هر داستان جهانی که در هر زبان مردم بخواهند بخوانند قابل مقایسه است و برابری میکند. دیگر این که جالب بودن قصه و موضوعش تنها ناشی از این نکته نیست که ذکر کردم بلکه از زبانش نیز ناشی میشود که به زبان عامیانهی پیشپاافتاده، یا زبان کلاسیک قدیم که فهمش برای مردم میانه دشوار است نوشته نشده، بلکه به زبانی نوشته شده که هر خوانندهای با هر سهم از فرهنگ آن را میفهمد و بیسوادان هم اگر بر آنها خوانده شود خواهندش فهمید.
با وجود این زبانش فصیح و پاک است و کژی و اعوجاج ندارد.
جملهی عامیانه گاه وقتی گزیری از آن نباشد به بهترین شکل جریان مییابد و خاطرت را راضی میکند.
+ گمان غالب این است که استاد نجیب محفوظ به دانشگاهی که از آن فارغالتحصیل شده به بهترین و امینترین شکل وفا کرده است.
+ با کار راستینِ مولد بدان وفاکرده و ثابت کرده که دانشگاه مرکزی آموزشی در نهایت ضرورت است که نه تنها کارش تربیت متخصصان است بلکه ادبای برجستهای را بیرون میدهد که داستاننویسان برجستهی مصر از آن جملهاند.
+ هر شخصیت داستان دلیل قاطعی است که استاد نجیب محفوظ آنچه از درسهای فلسفهی دانشکدهی ادبیات شنیده خوب به کار گرفته است.
فیلسوف یا مورخ مذاهب فلسفی نشد؛ بلکه فقیهی شد انسانگرا؛ صریح و شجاع در تعمق در آن و تحلیل آن. میتواند دست خوانندهاش را بر اسرار و وقایق آن بگذارد.
و همهی این ترا بس برای کامیابی دانشگاه و کامیابی فارغالتحصیلش نجیب محفوظ.
از کتاب «أدبنا المعاصر» (ادبیات معاصر ما) (القاهره ۱۹۵۸)
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰