جیمز کی. لیون؛ تبعید پیشه من است
جیمز کی. لیون؛
تبعید پیشه من است
برتولت برشت در آمریکا[۱]
ترجمۀ ناصر رحمانی نژاد
«آلمان آنجاست که من هستم» – گتوی پناهنده.
ارنست بلوخ، فیلسوف تبعیدی آلمانی، در سال ۱۹۳۹ با مشاهدۀ هنرمندان پناهنده در آمریکا، آنها را در دو گروه چنین تشریح کرد. گروه اول آنها که آلمان نازی را از زندگی خود حذف کرده و تمام پیوندهای خود را با زندگی و فرهنگ آلمانی قطع کرده بودند. اینان زبان مادری خود را تحقیر میکردند و «آمریکایی مآب» شده بودند، آنهم با چنان حرارتی که شیوه و رفتار عاریتی شان، ظاهری – اگر نه مضحک – احمقانه به آنها بخشیده بود.
گروه دوم آنها بودند که میخواستند یک جزیرۀ فرهنگی آلمانی در آمریکا ایجاد کنند. آنها با تشبث به مفاهیم ساده لوحانۀ زندگی آمریکایی که از منابع اروپایی گردآوری شده بود، خود را برتر احساس کرده و آمریکا را سرزمینی از لحاظ فرهنگی تکامل نایافته، همچون ماهوارۀ خُردی در یک کیهانِ اروپا-محور می دیدند. آنها با ترکیبی از تحقیر و تعصب عزم کرده بودند که بومیان را تربیت کرده و تعلیم دهند، و در عین حال در برابر این بیماری مهلک به نام “همگونی” مقاومت می کردند.
برشت در برابر این تقسیمبندی سادۀ هر دو گروه قد عَلَم کرد. او به انتخاب خود و بنا به ضرورت، در طول دو سال اول اقامت خود در آمریکا، با پناهندگان اروپایی حشر و نشر زیادی داشت. او در بیشتر زمینهها به گروه دوم نزدیکتر بود، زیرا اروپا محققاً جهان او بود. او با قصد بازگشت چنین می نویسد: “پیشۀ تبعید، داشتن امید است.” (مجموعۀ آثار، جلد بیستم، صفحۀ ۲۸۴) از طرف دیگر، علاقۀ او به دانستن دربارۀ آمریکا و گرایش ذاتی او به گرفتن موضعی مخالف در برابر همه چیز، او را در عدم توافق با اکثر پناهندگان قرار می داد.
نومیدی برشت هنگامی که دریافت اعتبار اروپایی او در آمریکا به هیچ گرفته می شود، برخی از تند خویی های او را در دو سال اول توضیح می دهد. در عین حال، او فروغلتیدن در مغاک احساس ترحم به خویشتن را نمی پذیرفت؛ احساسی که بسیاری از تبعیدی ها، بویژه آنها که شهرت و اعتبار اروپایی داشتند، همراه با روایت های عامه از محنت هایشان رواج داده بودند. هنگامی که برتولد ویرتل[۲]در سال ۱۹۴۱ نوشت که یک جلد از اشعار آلمانی[۳] او به زودی در نیویورک منتشر خواهد شد، برشت بخاطر چاپ اشعارش، در زمانه ای که کتابها به آسانی بیشتر سوزانده میشوند تا چاپ، به او تبریک گفت و توصیه کرد هر چیزی که در مقدمه احتمال ترحم به خویش، رنج فردی، inter exilem, silent musae یا «چندان عجب مدار که هنوز زنده ام»[۴] را به ذهن می آورد، حذف شود. و در سال ۱۹۴۶، پس از خواندن شعر نومی رپلانسکی[۵] به نام «شهر شب دهشتناک»، برشت تمام شعر را تحسین میکند بجز یک بند، آنجا که بنظر او تجربۀ تبعید را احساساتی دانسته و در نتیجه تحریف کرده است:
تبعید خاموش وار درون شهرهای پریشانی حرکت می کند،
زبانی را که هرگز آرزویش را نداشته میآموزد
ضربان تند قلبش
خیابانهای بیگانه را پر می کند.
ویرتل این بند را بعلت مخالفت برشت حذف کرد.
برشت در مورد زندگی در تبعید هیچگونه توهمی نداشت. اما، برخلاف بسیاری از پناهندگان، بنظر میرسید که از وضعیت خود احساس غرور میکند و تصویر ناخواسته در تبعید بودن را ترویج می داد. در مارس ۱۹۴۲ به کارن میکائیلیس[۶]، نویسندۀ دانمارکی که به خانوادۀ برشت، پس از فرار از آلمان، در دانمارک پناه داده بود، نوشت: “تاریخ ادبیات ما به نویسندگان تبعیدی خود مباهات ندارد، بهمان اندازه که، مثلاً، چینیها بدان می بالند. ما باین دلیل که ادبیات مان هنوز خیلی جوان است و به اندازۀ کافی ترویج پیدا نکرده، باید خود را تبرئه بدانیم. من شنیدهام که غزل سرایان و فیلسوفان چینی خود به تبعید می رفتند، همانطور که در کشور ما به آکادمی می روند.” (مجموعۀ آثار، جلد نوزدهم، ص ۴۷۸). برشت، برخلاف بسیاری از پناهندگان، تبعید را، بویژه برای نویسندگان، همچون یک ضرورت سیاسی می دید. او سختیهای تبعید را پذیرفته بود؛ در “گفتگوی پناهندگان۱۰۷ »تبعید را بعنوان «بهترین مکتب برای دیالکتیک» ستایش میکند (مجموعۀ آثار، جلد چهارم، ص ۱۴۶۲). بنظر او تجربۀ فرار اجباری و تجربۀ تبعید در سرزمین بیگانه، نتایج گریز ناپذیر مبارزه اش علیه فاشیسم بوده است.
فقدان احساس ترحم به خویش تنها ویژگی برشت نبود که او را از دیگران مجزا می ساخت. او نه در نخوت فرهنگی و نه در انزوای بسیاری از پناهندگان اروپایی سهیم بود. از نگاه یک ناظر، تعداد قابل ملاحظه ای از آنان خود را همچون معلمان آتنی در رم جدید می دیدند. برشت مطلبی را نقل میکند که شنیده به توماس مان نسبت می دهند، اما همچنین توسط دیگران که خود را سخنگویان فرهنگ آلمانی در تبعید میدانند نیز اظهار شده است. این مطلب با کمی اختلاف چنین است: “آلمان آنجاست که من هستم» یا به روایتی که برشت به مان نسبت می دهد، «فرهنگ آلمانی آنجاست که من هستم» (مجموعه آثار، جلد نوزدهم، ص ۴۸۰). برشت نمیپذیرد که خود را مبلٌغ چیزی بداند که آن را بعنوان میراث فرهنگی مشکوکی می شناسد، و همچنین نمیپذیرد که آلمان را همراه خود به تبعید آورده است. مأموریت او ترویج یک اصل مهم بود – ایدههای تئاتری و آثار برتولت برشت که، تصادفاً، از خاک آلمان سربرآورده بود.
حقیقت این است که برشت در برابر همگون شدن در زندگی و طرز تفکر آمریکایی مقاومت ورزید. پاسخهای او را، دوستان هنگامی که او در برابر غذای آمریکایی قرار میگرفت اغلب شنیده اند: «ما از این نوع غذا در آوگسبورگ نداشتیم.” (آوگسبورگ محل تولد برشت). او همچنین یک بار غذای اروپایی ناآشنایی را که همسر یکی از دوستان پناهنده جلوی او گذاشت، دوست نداشت و آن را با توضیحی نظیر اینکه او تجربه را در تئاتر دوست دارد نه در آشپزخانه، رد کرد. برشت با وجود آنکه مدعی بود هرگز زبان انگلیسی را خوب نیاموخته، در یادداشت هایش، اما، دوستانی را که سالها در ایالات متحده بودهاند بی آنکه زبان آموخته باشند، سرزنش کرده است. امتناع او از طرفدار یهود بودن، در زمانی که پناهندگان آلمانی به ندای وجدان حس میکردند چارۀ دیگری ندارند (همسر برشت یهودی بود)، نشان میدهد که چگونه برشت حتا در میان آنها یک بیگانه به حساب می آمد. کورتنر مدعی است که برشت کل موضوع ضدیهودگرایی را بحث بیارزشی تلقی می کرد، چرا که منشی برتری جویانه بخود می گرفت. برشت بدلایل مختلف راهی جدا از اکثر افراد خُرده-فرهنگ پناهندگان داشت.
شاید تنها حوزۀ مورد توافق، تحسین پرزیدنت فرانکلین دِلانو روزولت بود. تعداد کمی از آمریکائیان میتوانند میزان ستایش روزولت توسط پناهندگان آلمانی زبان را درک کنند. پناهندگان آلمانی به رئیس جمهور آمریکا، که سیاستهای لیبرالی او از نفرت او به هیتلر سرچشمه می گرفت، بعنوان کسی که کمک کرد تا زندگی بسیاری از آنها نجات پیدا کند، همچون تجسم یک پدر، و در افراطی ترین شکل آن همچون یک ناجی، نگاه می کنند. اصلاحات اجتماعی روزولت همچنین بنظر آنها درخشان ترین وجه دموکراسی آمریکایی جلوه می کند. شعرها و ستایش های مربوط به روزولت که به زبان آلمانی نوشته شده اند، اگر چه صمیمانه، اغلب به نحو دردناکی شرمسار کننده بودند. برشت از چنین احساساتی پرهیز می کرد. اما دوستان اظهار میکنند که او هرگز صحبتی جز به احترام دربارۀ روزولت نکرده است. یادداشتها و نامههای برشت حاکی از ستایش او نسبت به مردی است که در احترام مرگش او را یک «دموکرات روشن ضمیر» نامیده.
چنین انتظار میرود که تجربۀ تبعید به نزدیکی میان پناهندگان شکل می بخشد، حال آنکه در غیر این صورت آنها هیچ چیز مشترکی ندارند. عموماً چنین بوده. اما از آن بیش، آنها با خود دسیسه ها، حسادتها و اختلافات سیاسی اروپایی شان را به آمریکا آورده بودند. در بسیاری از موارد سختیهای تبعید، و بویژه اینگونه خیالبافی ها که بخت الطافش را دریغ ورزیده، منّیت ها را جریحه دار میکرد و تفاوتها را بسیار بزرگتر از تناسب شان می ساخت. آنها که در آمریکا کامیاب شدند (و این شامل بسیاری از کسانی بود که در اروپا شهرت کمی داشته یا اساساً شهرتی نداشتند) توانستند بخشنده و بلند همت باشند، و اغلب بودند. اما آنها که برای بقاء سخت تلاش کردند یا گرسنگی کشیدند، وقت و موقعیت فراخ تری برای غیبت های پیش پا افتاده و از پشت خنجر زدن داشتند. بدگویی عمومیت داشت، و برای دادن اطلاعات دربارۀ دشمنان چپ و راست، شتاب بود. در چنین جوّی، اف بی آی منبع حاضر و آمادۀ خبرچین ها دربارۀ برشت و بسیاری دیگر بود. پرونده های اف بی آی آشکارا نشان میدهد که اکثریت آنها که دربارۀ برشت اطلاعات تهیه کرده بودند، مهاجران بوده اند.
برشت این جوّ را بسیار ناراحتکننده می دید. در نامهای به کُرش[۷] در اکتبر ۱۹۴۱، که سعی میکند برخی از موارد پیش پاافتاده در جامعۀ تبعیدی را توضیح دهد، تأکید میکند که او در اعماق جنگل های فنلاند آنقدر از جهان دور نیفتاده بود که در اینجا: “دشمنی ها در اینجا مثل علف هرز می روید، و مثل علف هرز بدون هیچ بذری. یهودیها یکدیگر را به ضد یهود متهم می کنند، و آلمانی ها به یکدیگر اتهام طرفدار یهود می زنند.” با وجود این، برشت نیز، نمیتواند در برابر غلتیدن در همین غیبت های پیش پاافتاده مقاومت کند، بویژه در طول ماههای سخت اول تبعید. او در یکی از یادداشتهای روزانهاش مینویسد که کورتنر شنیده است که فریتس لانگ نظریههای ضد یهود ابراز می کند، و رولف نورنبرگ[۸] از لُر[۹] متنفر است؛ در یکی دیگر از یادداشت هایش خاطر نشان میکند که لیلی لاته[۱۰] یار و همراه طولانی مدت لانگ، با یکی از دوستان به دَدَر می رود. همچنین در مقولۀ غیبت کردن، یکی از یادداشتهای برشت میگوید که آلفرد دوبلین و هاینریش مان، دو نویسندۀ ممتاز آلمانی، پس از اتمام قرارداد کوتاه مدتی بعنوان فیلمنامه نویس، بی پول هستند. مان، پس از انقضای قرارداد ۶۰۰۰ دلار در سال با کمپانی برادران وارنر، درواقع از برادرش توماس پول دریافت میکرده است، و دوبلین از «صندوق فیلم اروپایی». اینکه برشت زحمت ثبت چنین غیبت هایی را در دفتر یادداشتهای روزانهاش به خود هموار می کرده، نشان میدهد که او در طول ماههای اول اقامت در آمریکا تا چه اندازه احساس تنهایی و بی ثمری میکرده است. این یادداشتها همچنین روال ذهنی کسی را منعکس میکند که در اساس او را به مارکسیسم هدایت کرد – یعنی همدردی او با شکست خوردگان و اعتقادش به بازماندگان تطبیق نیافته.
«ندار» بودن در جهانی که «داراها» مهاجران موفقی بودند که به عقیدۀ برشت، مردمانی تصنعی یا کم استعداد بودند، در او بدترین چیزها را متجلی ساخت. او بطور خصوصی روبرت تورن[۱۱] و پال هنرید[۱۲] را تحقیر میکرد؛ هر دوی آنها از بازیگران موفق هالیوود بودند که برشت را به خانۀ خود دعوت کرده و با او بخوبی رفتار کردند. اریک رمارک[۱۳]، نویسندۀ «در غرب خبری نیست» و هماکنون نویسندۀ موفق هالیوود، یکبار که تصادفاً به میهمانی شب سال نو در ۱۹۴۱ که برشت نیز حضور داشت وارد شد، در یادداشت یک سطری برشت هدف تصویر ویران شدهای قرار گرفت: «رمارک تاکسیدو پوشیده است، به هانس هاینتس اِوِرس [نویسندۀ مردم پسند نازی] می ماند؛ بنظرم میرسد او چیزی کم دارد، احتمالاً یک عینک یک چشمی» یادداشتهای روزانۀ برشت عقیدۀ او را دربارۀ فرانتس ورفل[۱۴]، نویسندۀ اتریشی که داستان ترانۀ برنادت و نمایشنامۀ جاکوبوسکی و سرهنگ او در سالهای چهل مُهر موفقیت بر هالیوود و برادوی زد، ثبت کرده است. برشت او را «فرونتس مقدس هالیوود، گش ورفل»[۱۵] مینامد و مینویسد که او داستان نمایشنامه اش، جاکوبوسکی را از یک مهاجر بینوا، که بخاطر آن هیچ چیز دریافت نکرده، دزدیده است.
پال هنرید بیاد میآورد که هیجان انگیز بود که در جنگ جهانی دوم در هالیوود باشی، چون «هرکس که سرش به تنش می ارزید، آنجا بود.» یعنی یک رژۀ بینالمللی از روشنفکران، هنرمندان و سینماگران. برشت که «جزو» این جمع نبود، ماجرا را چنین نمی دید. از نظر او، دلتنگی همه جانبه ای در مورد اکثر فعالیتهای مهاجران وجود داشت – بحث بی پایان دربارۀ قدرت هیتلر (درسال های ۱۹۴۱-۱۹۴۲ اکثریت معتقد بودند که هیتلر مغلوب نمی شود؛ و پیشرفت جنگ به نحو بدی به زیان متفقین است)؛ و چشم انداز مبهم از بازگشت به اروپا. و سپس قیاس های نفرت انگیز میان فرهنگ اروپایی و آمریکایی، افسانههای دست دوم دربارۀ نزاع های میان دیوارهای استودیوهای سینمایی، و داستان بیعدالتیهایی که مهاجران را از نقشهای شایستۀ آنها محروم کرده اند.
با استثناهایی نظیر اِگون براینر[۱۶] که برای راه آهن ساترن پاسیفیک[۱۷] کار می کرد، همسر او لئوپولدین[۱۸] که پزشک بود، هانس وینگه[۱۹]، یک منتقد، و آنها که برشت در جمع پناهندگان بیشترین پیوند را با ایشان داشت در وسیعترین مفهوم هنرمند بودند – نویسندگان، بازیگران، کارگردان ها و موسیقی دان هایی که بطور اجتنابناپذیری همکاران برنامههای او شدند. این گروه از لحاظ ایدئولوژی طیفی را دربر میگرفت که نشان میدهد برشت قادر بود سازگاری فردی را به توافق ایدئولوژیکی رُجحان دهد. دوبلین که قبلاً یهودی و عمیقاً محافظه کار بود به کاتولیسیسم تفییر کیش داده بود؛ لُر که اساساً غیر سیاسی بود؛ هومولکا[۲۰] که در اواخر سالهای بیست بعلل سیاسی خود پذیرفت که از برشت جدا شود، تسینر[۲۱] و برگنر[۲۲] که رویهمرفته محافظه کار بودند؛ براینر[۲۳] یک سوسیالیست بود که بر سر مارکسیسم با برشت نزاع داشته است. سایر همکاران مثل وینگه، دیتِرل[۲۴]، کورتنر و برتولد ویرتل، در حالی که بطور کلی لیبرال بحساب می آمدند، اما از یک مارکسیست رادیکال بسیار دور بودند. تنها هانس اَیسلر[۲۵] به آن نوع مارکسیسمی متعهد بود که برشت.
نویسندۀ پناهند، هرمان بورکهارت[۲۶]، که برشت او را از برلین می شناخت و در بهار۱۹۴۳ دوباره او را در نیویورک دید، یکی از نمونههایی بود که برشت سیاست را در مورد او فرع بر شخصیت فردی بحساب می آورد، بویژه فرع بر استعداد فردی. او میدانست که بورکهارت، به علت معالجۀ غلط در اردوگاه بوخنوالد انگشتانش را از دست داده و کر شده بود، پس از آزادی به کاتولیسیسم تغییر مذهب داده است. اما برشت، علیرغم آن، او را دوست داشت و نوشته هایش را تحسین می کرد. برشت پیش از خواندن داستان دسیسۀ درودگران بورکهارت نوشته ی ۱۹۴۳، سراسر یکی از یادداشتهای روزانهاش را بطور کامل به دفاع از آن اختصاص داده است. برشت میگوید پناهندگان این داستان را سوء تفاهم برانگیز، مذهبی و ارتجاعی یافتند. اما برشت این مرد را تحسین می کرد، مردی را که اخلاق گرا، هزل نویس و محرک می نامد، «کسی که آثارش با ترسیم مبارزات اجتماعی عصر ما، بسیار برتر از آثار ورفل و از نوع اوست. در واقع، بازتاب مبارزات اجتماعی را در اردوگاه بورژوازی تقریباً منحصراً در قلمرو مذهب میتوان یافت.» برشت، بعدها احساس خود را نسبت به بورکهارت بطور موجز و فشرده فرمول بندی کرده است، اگر چه با تأسف: «او بزرگترین هزل نویس در ادبیات آلمانی است، اما، بدبختانه، ارتجاعی.»
رابطۀ برشت با سایر پناهندگان معمای همین سازگاری را در جایی که کمترین انتظار میرفت، نشان می دهد. براینر بیاد میآورد که برشت را با پال هرتس[۲۷]، رهبر نمایندگان رایشتاگ از حزب سوسیال دموکراتیک در جمهوری وایمار، برای شام دعوت کرده بود. با آگاهی از نفرت بین سوسیالیست ها و کمونیستها در آن دوره، براینر انتظار ستیز داشته است. اما هر یک دیگری را از سوابق یکدیگر می شناختند، و خیلی زود آن دو با هم صمیمی شدند. آنها نه تنها با ظرافت و مهارت از برخورد سیاسی پرهیز کردند، که شب نیز با صمیمیت بسیاری گذشت.
اَیسلر معرفی برشت را به معلم خود آرنولد شونبرگ[۲۸]، که او نیز در جنوب کالیفرنیا تبعید بود، بخاطر می آورد. شونبرگ اصلاً نمیدانست برشت کیست، اما برشت که از سابقه و اعتبار آهنگساز بزرگ مطلع بود، با لحن نیشداری موسیقی این مرد بزرگ را تحت عنوان «زیادی خوشاهنگ، زیادی شیرین» رد کرد. اَیسلر، علیرغم نظرات خصومت آمیز شونبرگ علیه سوسیالیسم، به معلم سالخوردۀ خود احترام می گذاشت. او، چون احتمال میداد نظرات ارتجاعی شونبرگ برشت را بخشم آورد، به او هشدار داد که مراقب رفتارش باشد، والا به قیمت دوستی آنها تمام خواهد شد. برشت موافقت کرد و ملاقات با شونبرگ بی درد سر گذشت. آنها به مدت یک ساعت ادب و تواضع رد و بدل کردند، تا لحظهای که شونبرگ حکایتی دربارۀ آموختن از یک الاغ نقل کرد. در اینجا برشت از او خوشش آمد. اگر چه برشت او را در یک یادداشت «مستبد پیر» می نامد، اما بعداً در یادداشتهای دیگری نسبت به این پیشگام موسیقی مدرن ابراز احترام می کند. حکایت هایی که برشت از شونبرگ یا دربارۀ او شنیده و در دفتر یادداست های روزانه یا نامه هایش ثبت کرده، میتواند بجای شخص دیگری که برای استقرار یک رسم نوین بیان هنری در این قرن جنگیده گرفته شود.
برشت، که اساساً سرشتی بخشنده داشت، هنگامی که امنیت مالی، مقبولیت هنری و ارضاء من احاطه اش می کرد، بزرگوار بود. کمبود این چیزها در تبعید آمریکا، ظرفیت ذاتی او را در بخشندگی محدود ساخته بود، هرچند که آنها را کاملاً از بین نبرد. بخشندگی کمتر برشت نسبت به دوستان مهاجر کامیاب، که میتوانست طی همین سالها بیش از آن باشد، نشان داد که او بیشترین مهر را نسبت به کسانی دارد که تبعید بنحو نا مطلوبی با آنها معامله کرده بود.
برشت پس از دیدار با دوست هنرمند خود جرج گروتس[۲۹] در نیویورک، در بهار ۱۹۴۳، در دفتر یادداشت روزانهاش مینویسد که کارهای گروتس بفروش نخواهد رفت. وقتی گروتس دربارۀ نمایش تابلوهایش در غرب [آمریکا] با او مشورت کرد، برشت پس از بازگشت به کالیفرنیا به لیلی لاته، منشی فریتس لانگ، تلفن کرد و از او برای برگزاری یک نمایشگاه کمک خواست. لاته موزه ای در سن فرانسیسکو پیدا کرد که هزینههای حمل و نقل را قبول می کرد. چنانچه گروتس در آمریکا از خود نام بزرگی می ساخت، برشت احتمالاً در کمک به او مشکلی نمی داشت.
نمونۀ دیگری از محبت برشت نسبت به دوستان خسران دیده اینکه برشت و همسرش در اوت ۱۹۴۳، بخاطر شصت و پنجمین سال تولد آلفرد دوبلین جشنی برگزار کردند. هاینریش مان در برابر تقریباً دویست نفر از دوستان آلمانی زبان، در یک تئاتر کوچک در خیابان مونتانا در هالیوود، خطابۀ جشن را ایراد کرد؛ نامههای تهنیت از طرف تبعیدی های برجستهای مانند توماس مان، فویخت وانگر و ورفل (که در آنجا حضور داشتند) خوانده شد؛ گراناخ، لُر و کورتنر بخشهایی از آثار دوبلین را خواندند؛ بلاندین ابینگر[۳۰] ترانه های برلین را خواند؛ ادوارد اشتویرمان[۳۱] قطعهای برای پیانو، ساختۀ هانس آیسلر را نواخت؛ و خود دوبلین مطالبی بیان کرد که پس از آن با غذای سرد و مشروب مجلس پایان یافت.
دوبلین در نامهای به یکی از دوستانش با حق شناسی چنین خلاصه می کند: «یک کمی از اروپا». معهذا، سخنان پایانی میهمان محترم، بخشی از حاضران، از جمله برشت، را دمق ساخت. این به کیش کاتولیسیسم در آمده موعظه ای ایراد کرد که گناه هیتلر – آلمان را به غفلت خود، و بطور ضمنی تمام حاضران، در جستجوی خدا نسبت می داد. برشت واکنش خود را نسبت به آن شب، در شعری بنام «حادثۀ شرمسار کننده» ثبت کرد. شعر چنین آغاز می شود: «هنگامی که یکی از برترین خدایان من به سال دو هزار تولدش رسید/من با دوستان و مریدان جشن گرفتیم» (مجموعۀ آثار، جلد دو، صفحات ۶۲-۸۶۱).
اعترافات دوبلین، با کلمات برشت در دفتر یادداشت هایش چنین است: «احساسات غیر مذهبی اکثر حاضران را جریحه دار ساخت. احساسی مهلکی که شنوندگان منطقیتر را در خود فشرد، چیزی مانند خوف مشفقانه نسبت به زندانی هم بندی که به علت شکنجه از پای در میآید و همه چیز را اعتراف می کند.» شعر برشت چنین تمام می شود: «تا سه روز/جرأت آن نداشتم در میان دوستان و مریدان ظاهر شوم/ زیرا/ بسیار شرمسار بودم.» با این حال، شفقت، رأی برشت را تخفیف داد و در یادداشتش میخواهد دوست خود را تبرئه کند، اگر چه نه خطای ذوق او را. برشت با همدردی خاطر نشان میسازد که چگونه دوبلین بعلت از دست دادن دو پسرش در فرانسه متأثر گشته بود؛ دچار آنژین شده بود؛ در یافتن ناشری برای آثارش درمانده بود؛ و زندگی او با زنی حقیر و کودن.
در میان کسانی که برشت در گتوی مهاجران ملاقات کرد، روشنفکران کمترین اثر را بر او گذاردند. او با وجود آنکه با بهترین ذهنهای اروپا، که در آن زمان در جنوب کالیفرنیا زندگی می کردند، در ارتباط بود، هیچ نقشی در تغییر نظر تحقیرآمیزش نسبت به آنها ایفا نکرد. ارتباط او با تئودور ویزنگروند-آدورنو[۳۲]، ماکس هورکهایمر[۳۳]، فریدریش پولاک[۳۴]، هربرت مارکوزه[۳۵]، و کسانی که با آنها در ارتباط بودند (یادداشت های روزانۀ برشت اشتباهاً گونتر اشترن [آندرس][۳۶]، و لودویگ مارکوزه[۳۷] را به این گروه ربط می دهد.) مؤید آنست که برشت بجایی که بیشترین احتمال داده میشد، نمی رفت.
در سال ۱۹۲۲ هرمان وایل[۳۸]، یک تاجر ثروتمند یهودی، صاحب ذخیره های عظیم گندم در آرژانتین، هزینۀ تأسیس یک انستیتو برای مطالعۀ مارکسیسم را اهدا کرد که بعداً تا حدودی با دانشگاه فرانکفورت مرتبط شد. «انستیتوی تحقیقات اجتماعی» (مکتب فرانکفورت نیز نامیده می شد)، پیش از آنکه هیتلر به قدرت برسد، وجوه اهدایی هنگفت خود را به خارج منتقل کرد. اکثر اعضای آن نیز، سرانجام، به آمریکا رفته، ابتدا در شرق [آمریکا] و سپس در لس آنجلس استقرار یافتند. در سال ۱۹۲۹ برشت با والتر بنیامین، یکی از شخصیتهای برجستۀ انستیتو، ملاقات می کند. بنیامین سخت برشت را تحسین میکرد و، تا حدودی، اندیشههای خود را با او در میان می گذاشت، یا آنطور که همکاران او می اندیشیدند، زیر نفوذ مصیبت بار او قرار گرفت. بنیامین در سال ۱۹۴۱ در گذشت، اما هنگامی که برشت به آمریکا آمد، او و سایر اعضای انستیتو بخوبی با یکدیگر آشنا بودند.
آدورنو، هورکهایمر و پولاک در آن زمان «نظریۀ انتقادی» جامعه را شکل می دادند، نظریۀ نقد رادیکال از آگاهی بورژوایی و جامعۀ سرمایه داری تولید کنندۀ آن. هدف «نظریۀ انتقادی» تغییر درک انسان از خود و از جامعه، بمنظور آماده شدن برای دگرگونی انقلابی جامعه، بود. این گروه امیدوار بود که با استفاده از اندیشۀ هگلی بمنظور بازتفسیر مارکس و فراتر از مارکس توسط کاربرد استدلال دیالکتیکی، بتواند از دگماتیسم مارکسیسم ارتدوکسی پرهیز کند. در واقع، انتقاد آنها از هر آنچه مربوط به جامعۀ سرمایه داری بورژوایی اخیر بود، به «فرآیند مداوم نفی» تبدیل شد. این ماندارین های واقعی، تئوری را برتر از پراکسیس (عمل) و فعالیت نظری و فکری را بالاتر از واقعیت بیواسطه ارج می گذاشتند.
آنها اگر چه به دستاوردهای ادبی برشت حرمت می گذاشتند، اما او را بدترین نوع مارکسیست «عوامانه» می شناختند. بنظر آنها تفکر برشت خام و ساده، ماتریالیسم او «عوامانه» و خوش بینی او غیر دیالکتیکی بود. بدتر از آن، آنها تعهد مارکسیستی سنتی برشت به طبقۀ کارگر را نابهنگام می دانستند، زیرا، بعقیدۀ آنها، پرولتاریا بیش از آن مرتجع شده بود که بتواند بعنوان «موتور تاریخ» خدمت کند. زمان عمل انقلابی پرولتاریا، آنطور که مارکس تعریف کرده، گذشته بود و تاریخ، یک نقد رادیکال از روبنای جامعه و صف بندی کل نیروهای مترقی را میطلبید تا تعهد به، فقط، طبقۀ کارگر.
اعضای انستیتو تا آن پایه نبودند که از بحثهای مبتذل، علیه شخص برشت برای بیاعتبار کردن نظرات او، پرهیز کنند. آدورنو، بدخواهانه مینویسد که برشت روزی دو ساعت وقت صرف میکرد تا زیر ناخن هایش را از چرک پُر کند تا خود را به پرولتاریا شبیه سازد. حملات مستمر برشت به نظرات آنها همراه با اظهارات تخطئه آمیز، که سبب شده بود بعنوان عقاید رسمی نظری او تلقی شود، آنها را برانگیخت تا به او انگ ضد روشنفکر بزنند. بعلاوه، حمایت برشت از استالین و کمونیسم روسی، در نظر آنها، از او یک «خرده بورژوای افاده ای و مدافع استالین» ساخته بود. آنچه احتمالاً بیش از هر چیز آنها را خشمگین می کرد، شیوه ای بود که برشت به کار می برد؛ برشت، با انتقاد تند خود از هر چه اعضای انستیتو می اندیشیدند و می کردند، درواقع اسلحۀ خود آنها را بسمت خودشان بر می گرداند. او آشکارا آنها را، بعنوان نخبگان فرهنگی ای که چنان عمل میکنند که گویی هرگز آلمان را ترک نکرده اند، تحقیر می کرد. برشت، نخوت فرهنگی، شیوۀ زندگی راحت طلبانه و رفاه بورژوایی آنها در مرکز جهان سرمایه داری، و ادعای آنها مبنی بر اندیشیدن به کل بشریت را نمی پذیرفت.
بخشی از «گفتگوی تبعیدیان» برشت که در آمریکا نوشته شده، اعضای انستیتوی فرانکفورت را هدف گرفته است. در آنجا کارگری میگوید که ادعای آنها بعنوان نمایندگان منتقدان اجتماعی، «مثل آنست که ما فکر کنیم ماشین ها را برای مردم می سازیم. نه، ما این کار را نمی کنیم، برای اینکه ما میدانیم که برای صاحبان کارخانۀ اتومبیل سازی است، و گور پدر مردم.» (مجموعه آثار، جلد چهاردهم، صفحۀ ۱۴۸۲).
در نظر برشت، آنها اصلاً به بشریت فکر نمی کردند، بلکه فقط به خودشان، به روشنفکرانی مانند خود و به سازمان هایی که آنها را برای تحقیق شان حمایت می کردند، می اندیشیدند. آنها، بواسطۀ امنیت مالی موقعیت شان، خریده شده بودند، یا درست تر، فروخته شده بودند. بجای خدمت به مردم معینی یا گروههایی از مردم، تعهد آنها خدمت به تجریدی بنام «روح» بود، یعنی روح جستار رادیکال و نقد اجتماعی. همانطور که تعهد ویژۀ برشت به طبقۀ کارگر طبق تعریف مارکس، بنظر آنها از برشت یک مارکسیست «عوام» ساخته بود، از نظر برشت نیز فقدان مطلق تعهد بمعنی انسانی آن، آنها را تبدیل به روشنفکرانی نا مسئول و پا در هوا کرده بود.
از جنبۀ بنیادی، تحقیر برشت نسبت به «فرانکفورتیست ها»، عنوانی که او به این روشنفکران اتوپیایی داده بود، بیشتر از بیزاری فردی او سرچشمه میگرفت تا از اختلافات ایدئولوژیکی. رنجش و خشم، این بیزاری را بزرگتر جلوه می داد؛ زیرا برشت نمیتوانست فقر خود را با آسایش نسبی این مهاجران، که از حمایت بنیادهای آمریکایی برخوردار بودند، مقایسه نکند. معهذا، از آنجا که برشت تا حدودی به حریف هوشمند در مجادله برای بُرنده کردن ادراک خود نیاز داشت، و تا حدودی بعلت آنکه آنها مواد خامی برای نوشتن او بودند، به ارتباط خود با آنها در بیشتر دوران تبعید خود در آمریکا، ادامه داد. در یادداشتهای روزانۀ برشت، بیش از ده جا دربارۀ ملاقات با آنها، و بسیاری جاهای دیگر بطور پراکنده، گزارش شده. اگر توضیحات برشت دقیقاً همانهایی باشد که در حضور آنها گفته، تعجبآور است که آنها همچنان او را دعوت میکرده اند.
برشت در سپتامبر ۱۹۴۱ به کُرش، که از طرف انستیتو حمایت می شد، مینویسد که او متناوباً مارکوزه، هورکهایمر و پولاک را (دو نفر آخر فقط در میهمانی ها) می بیند، اما ارتباط آنها بی نتیجه است. او با تمسخر به شیوۀ رفتار فوقالعاده جدی و اسقف مآب آنها، تأکید میکند که: «به زودی فیلمی دربارۀ لوردِس ساخته خواهد شد. من تصور میکنم آنها دربارۀ [بازی کردن] نقش روحانیت در تأمل هستند.» او همچنین در مورد کار کردن هربرت مارکوزه برای OSS در دوران جنگ و سپس با وزارت امور خارجۀ ایالات متحده برخوردی انتقادی داشت. برشت در دفتر یادداشتهای روزانهاش یک جا توضیح میدهد که چگونه هورکهایمر به این خواست معاون رئیس جمهور، هنری اِی. والاس[۳۹]، که پس از جنگ هر کودکی در جهان باید نیم لیتر شیر در روز دریافت کند، هشدار می دهد. هورکهایمر تعجب کرده است که آیا این امر نشان از یک تهدید جدی به فرهنگ نیست، زیرا این میتواند معرف «قرن انسان عادی» باشد. برشت، که هیچ وقت فایدهای در «فرهنگ» نمی شناخت تا هنگامی که مردم به تغذیه نیاز دارند، کل این مسأله برایش تحیّرآور بود. او حتا متوجه شد که علیه گروه فرانکفورت، نا بدلخواه، از کامیابی آمریکا دفاع می کند، زیرا ادعای آنها کلاً بحثی مجازی بود علیه یک استاندارد قابل قبولِ زندگی برای توده ها.
برشت یک یا دو بار ارزیابی موافقی از اعضای انستیتو بعمل آورد؛ بطور مثال مقالۀ آدورنو دربارۀ واگنر، اگر چه با تفسیر فرویدی مقاله مخالفت کرد؛ یا مثال دیگر، گفت و گوی تهییج کننده ای که با آدورنو دربارۀ تمایزات تکنیکی و زیبایی شناختی میان فیلم و نمایش زنده بوجود آورد. معهذا، بطور کلی، از یادداشتهای او چنین برمی آید که گویی دانه پاشیدن جلوی آنها، برایش تفریح داشته است. در یک جا اعتراف کرده است که برای شوک وارد کردن به آنها با حمله به شونبرگ، نمی تواند مقاومت کند. او اظهار میکند که موسیقی شونبرگ حرارت جسم را بیش از آن بالا میبرد که مجال تفکر روشن به انسان بدهد. و پس از آنکه انستیتو در سال ۱۹۴۴ از طرف مؤسسۀ «یهودیان نیویورک» بخاطر آنچه مطالعۀ کلاسیک دربارۀ ریشههای آنتی-سمیتیزم شناخته شد کمک مالی دریافت کرد، برشت سؤال زیرکانه ای برای گنجاندن در پرسشنامه ای که آنها استفاده میکردند به آدورنو پیشنهاد می کند. او شنیده بود که انستیتو میگوید که جزوۀ مارکس دربارۀ آنتی-سمیتیزم منسوخ و نادرست است. برشت گفته بود آنها باید جویا شوند که، اگر ثابت شود که مارکس در موضع منفی خود نسبت به یهودیان و رابطۀ آنها با پول حق داشته است، آیا مؤسسۀ «یهودیان نیویورک» باز هم پشتوانۀ مالی تحقیق دربارۀ آنتی-سمیتیزم را تأمین می کردند. درگیری با اعضای انستیتو، عموماً هیچ هدفی جز سرگرمی برای برشت نداشته است.
در یادداشتهای سال ۱۹۳۸ برشت، اولین اشاره ها به ایدۀ رمان باصطلاح «توئی» [۴۰] دیده میشود که سابقۀ آن به اوایل سالهای ۱۹۳۱-۱۹۳۰ برمی گردد. «توئی» ترکیب خودساخته و در هم ریختۀ برشت است از “tellect-ual-in”که بمعنی مردم برگمارده شده، بود. و بمعنی تمام روشنفکرانی است که ایدهها و عقاید را برطبق تقاضا تولید میکنند و می فروشند. بنظر برشت موقعیت انستیتو فرانکفورت به این طریق توضیح پذیر بود، و این در آمریکا تبدیل شد به مدلی برای رمان ناتمام «توئی». اعضای انستیتو ترکیب آن چیزی شدند که یادداشتهای برشت، آن را «گنج کشف شدهای برای رمان توئی من» می نامد. برشت با تقلید از آنچه بنظر او زبان مغلق و مجرد آنها، نخبه گرایی آنها، انزوای آنها از مسایل انسانی، و مَشَنگی آنها می نمود، همه را بمنظور تکمیل یک سلسله از حکایت ها، قطعات و داستانهایی بکار گرفت که در سالهای ۱۹۳۰ آغاز کرده بود و امیدوار بود آنها را دریک رمان ترکیب سازد. برشت این رمان را هرگز به پایان نرساند، اما ردپای ارتباط او با انستیتو فرانکفورت، در قطعاتی برای اثری که قرار بود در سرزمینی ساختگی بنام «چیما» اتفاق بیافتد، باقی است. حتا کلمۀ «هالیوود»، عنوان یک بخش از کتاب، به آلمانی چنین ترجمه شده “Die Tuis Stechpalmenwald” (توئی های جنگل مقدس:The Tuis of Holly-wood، مجموعه آثار، جلد دوازدهم، صفحۀ ۶۷۳).
این موضوع که برشت چگونه این قسمت را در رمان خود در آمیخت نامشخص باقی می ماند، اما، حداقل بخشی از مواد نمایشنامۀ او بنام “توراندخت، یا کنگرۀ سفید کاران” که برشت آن را در سال ۱۹۵۴ تکمیل می کند، در استفادۀ تحریف شده از را به ارتباط خود با این روشنفکران مهاجر در آمریکا مدیون است.
در محیط تبعید آمریکا، سه مبحث گفتگو بر بقیۀ مباحث مسلط بود – گسترش جنگ در اروپا (که برای بسیاری از مهاجران آلمانی، از جمله برشت، جنگ در اقیانوس آرام از اهمیت کمتری برخوردار بود)؛ وضعیت مردم آلمان، از جمله مسألۀ مسئولیت آنها در قبال هیتلر و جنگ؛ و آیندۀ سیاسی آلمان. این سه مبحث، بطور اجتناب ناپذیری، دوستان سابق و دشمنان قدیمی را به مواضع بشدت متفاوتی می کشاند. در یک چنین مشاجرۀ تندی، برشت صریحاً در برابر نویسندۀ برندۀ جایزۀ نوبل، توماس مان، برجستهترین سخنگوی هنرمندان و روشنفکران آلمانی در آمریکا، قرار گرفت؛ کسی که سخنش حامل اقتداری قوی برای دولت ایالات متحده بود.
در شمارۀ ۲۱ جولای ۱۹۴۳ روزنامۀ پراودا گروهی از زندانیان جنگی آلمان و رهبران کارگری، هنرمندان و روشنفکران تبعیدی در مسکو، بیانیه ای در یک صفحۀ کامل منتشر کردند که سربازان آلمانی را دعوت به طغیان میکرد و از کارگران در وطن میخواست که ابزارهای خود را زمین بگذارند و در تلاشهای جنگ کارشکنی بعمل آورند. بیانیه با تأکید بر این نکته که “آلمان نباید بمیرد” مردم را به سرنگونی رهبران کشور و دنبال کردن برنامۀ صلح تا استقرار دموکراسی در آلمان پس از جنگ، پاکسازی شده از نازی ها و وِرماخت برمی انگیخت. این بیانیه که به دو زبان آلمانی و روسی چاپ شده بود، امضای “کمیتۀ ملی آلمان آزاد” را داشت.
برشت گزارشی از بیانیه را در روزنامۀ لس آنجلس اِگزامینر (Los Angeles Examiner)، که ادعا میکرد حزب کمونیست پشت آن قرار دارد، سرسری خواند. در واقع، ویلهلم پیک[۴۱]، دبیر “انترناسیونال سوم” که اخیراً از مقام خود برکنار شده بود، در میان امضاء کنندگان بود، اما همچنین، اعضای اتحادیه ها، نویسندگان و اعضای سابق مجلس آلمان جزو آنها بودند. برشت، بنام وحدت ضد فاشیستی، بعنوان فرصتی برای گرد هم آوردن شخصیتهای برجستۀ آلمانی در تبعید آمریکا، که احتمال میرفت برای پاسخ به یک اعلامیه مشابهی تهییج شوند، روی بیانیه مکث کرد. از آنجا که نام توماس مان توجه ملی را جلب می کرد، از جملۀ کسانی بود که برشت از او دعوت کرد تا در تاریخ اول اوت ۱۹۴۳ در خانۀ برتولد و سالکا ویرتل، پایگاهی بی طرف، ملاقات داشته باشند. دیگران عبارت بودند از هاینریش برادر مان؛ فویخت وانگر[۴۲]؛ برونو فرانک[۴۳]،دوست نزدیک توماس مان که نمایشنامۀ توفان بر فراز پاتسی او در سال ۱۹۳۷ در برادوی با موفقیت روبرو شد؛ فیلسوف و فیزیکدان هانس رایشنباخ[۴۴]؛ لودویگ مارکوزه، نویسنده؛ برتولد ویرتل، و همسران آنها.
از همان ابتدا میان برشت و دوستانش در یک اردوگاه و توماس مان و برونو فرانک در سوی دیگر، تنش احساس می شد. هانس ویرتل، که در آن جلسه حضور داشت، بیاد میآورد که همسران آنها در طبقۀ پایین قهوه می نوشیدند، در حالی که مردان در اتاق خوابی در طبقۀ بالا کار می کردند. برشت مرتباً ظاهر میشد و از ویرتل جوان میخواست به او کمک کند تا متنی را به انگلیسی تنظیم نمایند (بمنظور تبلیغات قرار بود اعلامیه به دو زبان آلمانی و انگلیسی منتشر شود). سپس او به اتاق خواب بغلی میرفت و بحث را دنبال می کرد. پس از چهار ساعت بحث، آنها روی اعلامیۀ کوتاهی به توافق رسیدند که توماس مان آن را با تصویب دیگران، در برابر جمع زنان خواند. اعلامیه ابلاغ می کرد: «در این لحظه که پیروزی ملل متفق نزدیک است، ما، امضاء کنندگان زیر، نویسندگان، دانشمندان و هنرمندان آلمانی الاصل وظیفۀ خود میدانیم که اعلامیۀ عمومی زیر را انتشار دهیم. ما، انتشار اعلامیۀ زندانیان جنگ و مهاجران آلمانی اتحاد شوروی، دایر بر فراخواندن مردم آلمان به وادار ساختن ستمگران خود به تسلیم بی قید و شرط و فعالیت برای یک دموکراسی نیرومند در آلمان را تهنیت می گوئیم. ما، همچنین، ضروری میدانیم که میان رژیم هیتلر و گروهی که در صف آن قرار دارد از یک طرف، و مردم آلمان از طرف دیگر تمایز قایل شویم. ما اعتقاد داریم که بدون یک دموکراسی آلمانی نیرومند، صلح جهانی پایداری نمی تواند وجود داشته باشد.»
صبح روز بعد، مان به فویخت وانگر اطلاع داد که او و برونو فرانک، امضاهای خود را پس گرفته اند. گزارش دست دوم برشت در یادداشتهای روزانهاش دلایل مخالفت آنها را چنین توضیح میدهد – آنها میخواستند از هر پنداری که دولت آمریکا آنها را بهر دلیلی هوادار کمونیست بشناسد، پرهیز کنند. علاوه بر آن، آنها تمایز میان مردم آلمان و آلمان نازی را نپذیرفتند. یادداشت برشت با واکنش شخصی او اینطور ادامه پیدا می کند: «حقارت انعطاف ناپذیر این حاملان فرهنگ حتا مرا برای لحظهای فلج ساخت… آنها با ادعای گوبلز (گرفته شده از نشریۀ هرست)، مبنی بر اینکه هیتلر و آلمان یکی است، موافق اند… آیا نظامیان آلمان پیشاپیش هیتلر نبودند؟ توماس مان بخاطر میآورد که چگونه خود او بهمراه نود و یک نفر از روشنفکران دیگر، اشغال بلژیک توسط ارتش قیصر در سال ۱۹۱۴ را تصویب کردند. چنین کسانی باید مجازات شوند!… برای لحظهای حتا من اندیشیدم که «مردم آلمان» چگونه توانستند، نه تنها بی رحمی های رژیم هیتلر، بلکه همچنین رمان های توماس مان را تحمل کنند؛ این آخری بدون بیست تا سی لشگر اس اس روی همۀ آنها.»
اعلامیۀ بظاهر بی ضرری که برشت و مان در خانۀ ویرتل امضاء کردند، تفاوتهای تلخی را در خود پنهان داشت که از نظرات آشتی ناپذیر فرهنگ آلمانی، مردم آلمان و خود آلمان سرچشمه می گرفت. بطور فشرده و موجز، این نظرات خلاصۀ بحثهایی بود دربارۀ آلمان هیتلری که مهاجران آلمانی آمریکا را در طول جنگ جهانی دوم، بر می آشفت. این بحث ها، تا حدودی، برای تمرین فیلسوفان و تاریخ نگاران امروز، ادامه دارند. هر یک از نویسندگانی که این نظرات را ارائه دادند، در حقانیت خود بزرگ بودند، واقعاً «آلمانی» بودند و از نظر احساسات و ایدئولوژی ناتوان در درک دیگری.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹
[۱] . این مطلب ترجمه ی قسمت اول فصل هفتم کتاب برتولت برشت در آمریکا است.
[۲] . Berthold Viertel.
[۳] . Furchte dich nicht.
[۴] . نامه ی بی تاریخ در پائیز ۱۹۴۱، از برشت به Viertel.
[۵] . Noami Replansky.
[۶] . Karen Michaelis.
[۷] . Korsch.
[۸] . Rolf Nurnberg.
[۹] . Lorre, بازیگر مورد علاقه برشت که در مهاجرت به آمریکا یکی از بازیگران موفق هالیوود شد.
[۱۰] . Lilli Late.
[۱۱] .Robert Thoeren.
[۱۲] . Paul Henreid
[۱۳] . Erich Remarque.
[۱۴] . Franz werfel.
[۱۵] . “The Holy Frunz of Hollywood, the Geschwerfel” برشت در اینجا با درهم ریختن نام نویسنده و هالیوود بازی کرده است
[۱۶] . Egon Breiner
[۱۷] . southern Pacific Railroad.
[۱۸] . Leopoldine.
[۱۹] . Hans Winge.
[۲۰] . Homolka.
[۲۱] . Czinner.
[۲۲] . Bergner.
[۲۳] . Breiner.
[۲۴] . Dieterle
[۲۵] . Hanns Eisler.
[۲۶] . Hermann Borchardt.
[۲۷] . Paul Hertz.
[۲۸] . Arnold Schonberg.
[۲۹] . George Grosz
[۳۰] . Blandine Ebinger.
[۳۱] . Eduard Steuermann.
[۳۲] . Theodor Wiesengrund-Adorno.
[۳۳] . Max Horkheimer.
[۳۴] . Friedrich Pollock.
[۳۵] . Herbert Marcuse.
[۳۶] . Gunter Stern [Anders].
[۳۷] . Ludwig Marcuse.
[۳۸] . Hermann Weil.
[۳۹] . Henry A. Wallace.
[۴۰] . Tui.
[۴۱] . Wilhelm Pieck.
[۴۲] . Feuchwagner.
[۴۳] . Bruno Frank.
[۴۴] . Hans Reichenbach.