ایلکا پیپ‌گراس؛   میز تحریری رو به چشم انداز

ایلکا پیپ‌گراس؛  

میز تحریری رو به چشم انداز

برگردان فهمیه فرسایی

متن زیر ترجمه‌ی درآمد کتابی است با عنوان «میز تحریری رو به چشم‌انداز». این کتاب ۲۳ مقاله از نویسندگان زن مطرح در گستره‌ی ادبی آلمان و جهان را دربر می‌گیرد. دستمایه اصلی مطالب، پیرامون جایگاه زنان نویسنده و آثارشان، هم‌چنین بررسی وجوه مشترک یا تفاوت‌هایی است که میان شرایط نوشتن زنان و مردان نویسنده وجود دارد.

 

چگونه آغاز شد

زمانی که در ایالات متحده آمریکا مشغول تحصیل بودم، به مقاله‌ای از آن تیلر برخوردم به نام «من فقط می‌نویسم». آن تیلر در این جستار، موضوع‌های ظاهرا بی‌اهمیت روزانه را با پرسش‌های هستی‌شناسانه درهم می‌تند: چگونه نویسنده‌ای به شهرت می‌رسد و تبار در این میان چه نقشی بازی می‌کند؟ «من فقط می‌نویسم»، به چالش‌های نویسنده‌ی زنی با خانواده‌اش برای به‌دست آوردن فرصتی برای نوشتن‌ می‌پردازد. عنوان کتاب به جواب پرسشی برمی‌گردد که مادر یکی از همکلاسی‌های فرزند نویسنده در حیات مدرسه با او در میان می‌گذارد؛ این که آیا نویسنده، کاری پیدا کرده یا هنوز فقط می‌نویسد؟ تیلر در مقاله‌ی یادشده چند و چون شغل خود، نویسندگی را بررسی می‌کند: این که قصه‌بافی و خیال‌پردازی، آن‌هم در برابر دستمزد، چه حرفه‌ی عجیبی است؛ و این که چه تفاوت‌هایی میان شرایط نوشتن زنان و مردان نویسنده وجود دارد؟ من این مطلب را که در پایان سال‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ نگاشته شده بود، بارها خواندم و هر بار، نکته‌ی تازه‌ای در آن یافتم. «من فقط می‌نویسم» در واقع به یکی از ستون‌های اصلی کتابخانه‌ی ذهنی من تبدیل شده است. از همه شگفت‌انگیزتر، فرازمانی بودن‌ این بررسی است. امروز هم مثل گذشته، زندگی روزمره سدی بر سر راه نویسندگان زن است. واقعا چرا در شرایط کار نویسندگان زن، تغییر تعیین‌کننده‌ای صورت نگرفته است؟

 

«من فقط می‌نویسم»، هسته‌ی اصلی کتاب پیش‌ رو است. این مطلب، که برگردان آلمانی آن برای نخستین بار منتشر می‌شود، انگیزه‌ای است برای نویسندگان معاصر اروپا و ایالات متحده‌ی آمریکا تا در باره این که چرا قلم به دست گرفته‌اند، و چگونه به جایگاهِ درخوری در این گستره دست‌ یافته‌اند، بنویسند. هدف این مجموعه آن است که ابعاد شرایط زنان نویسنده، در مقایسه با وضعیت همکاران مذکر خود روشن شود که در این کتاب آگاهانه ظاهر نمی‌شوند. چرا که نویسندگان مرد از شرایط ویژه‌ای برخوردارند: کسی از آنان نمی‌پرسد که آیا بالاخره شغلی پیدا کرده‌اند، یا هنوز فقط می‌نویسند. نویسندگان مذکر به‌طور کلی به‌رسمیت شناخته شده‌اند. آن‌ها وقتی برای معرفی کتاب جدید خود سفر می‌کنند، با این پرسش روبرو نمی‌شوند که پس چه کسی از بچه‌ها مراقبت می‌کند. یا اگر در رمان خود زاویه دید مردان را برگزینند، نباید توجیه کنند که چرا ادبیات مردمحور تولید می‌کنند. ولی زنان نویسنده با این پرسش‌ها روبرو می‌شوند. جنسیت نویسندگان مونث، در لابلای سطرها خوانده می‌شود. این امر پیش از آن که نخستین واژه را روی کاغذ آورده باشند، پیامدهایی برای اثرشان دارد. آزادی نویسندگان زن، محدودتر از آزادی مردان نویسنده است. چرا که آثار آنان در رابطه با نقش‌های کلیشه‌ای موجود قرار می‌گیرد. گفته می‌شود که زنان بیشتر به واقعیت‌های بلاواسطه می‌پردازند؛ بیشتر دنیای درون را می‌کاوند تا جهان بیرون را و در بهترین حالت، ادبیات خود‌تجربه‌محور تولید می‌کنند. چندی پیش از یکی از نویسندگان زن موفق شنیدم که می‌گفت به توصیه ویراستار زن خود، رویدادهای ششمین رمان‌اش را که از زبان یک من ـ راوی مونث در زمان حال بازگو می‌شود، به گذشته منتقل کند تا امکان برچسب زدن احتمالی به آن به عنوان «ادبیات زنانه تجربه‌محور» منتفی شود. نویسندگان زن، هنگام قلم‌زدن به‌طور غریزی و ناخودآگاه به چگونگی نگرش از بیرون فکر می‌کنند و از این‌رو دست به سانسور خود می‌زنند.

 

مقالات این کتاب گوشه‌ای از روند تولید آثار ادبی را آشکار می‌کند؛ از پیش‌گرفتن آیینی نگارش یا عادی‌بودن آن خبر می‌دهد و از خوشبختی نوشتن و بهایی که بابت آن باید پرداخت، هم‌چنین از سرمشق‌ها و از صرف‌نظر کردن‌ها. از این که نوشتن، انزوا است و چگونه باید داستان را شروع کنم. جرج اُرول این پرسش‌ها و نظایر آن را در سال ۱۹۴۶ در مقاله‌ای با عنوان «چرا می‌نویسم؟» مطرح کرد: یک سال پس از انتشار رمان «قلعه‌ی حیوانات»؛ اثری که او را به عنوان رمان‌نویس به جهان شناساند. امروز کارهای ارول در ردیف ادبیات کلاسیک طبقه‌‌بندی می‌شود. او هنگام نگارش «چرا می‌نویسم؟» که در مجله‌ی ادبی جانجرل Gangrel منتشر شد، ۴۳ سال داشت. عمر این مجله دیری نپایید که به سر آمد و دو سال پس از انتشار نخستین شماره‌اش تعطیل شد. جستار ارول، ولی پایدارتر بود. حتی امروز هم آن را در سمینارهای ادبی دانشگاه‌ها تدریس می‌کنند و مورد بحث و گفت‌وگوی بسیاری از نویسندگان قرار می‌گیرد.

 

ارول در «چرا می‌نویسم؟» ادعا می‌کند که از سر «خودخواهی محض» می‌نویسد. انگیزه دیده‌شدن و مطرح ماندن، یکی از دلایلی است که بسیاری از نویسندگان را، گذشته از جنسیت‌شان، وامی‌دارد دست به قلم ببرند. به عنوان روزنامه‌نگاری که اغلب با نویسندگان زن مصاحبه می‌کند، دلایل دیگری هم می‌شنوم: داستانسرایی امکان داشتن زیست‌های موازی را فراهم می‌آورد و از این راه زندگی شخصی نویسنده غنی می‌شود. نوشتن برای دستیابی به چند و چون فکر خود، یکی دیگر از این انگیزه‌ها است. اغلب هنگام گفت‌وگو با زنان نویسنده، احساس می‌کنم که آن‌ها به‌ دلیل نفس نوشتن، قلم به دست می‌گیرند و کمتر به خاطر شهرت یا حضور در جامعه.

 

مجله‌ی ادبی جانجرل در کنار مقاله اورل، جستارهای نویسندگان بزرگ دیگری چون هنری میلر و لاورنس دورل را هم منتشر کرد. جستجو برای یافتن نام یک نویسنده‌ی زن در فصل‌نامه جانجرل، ولی راه به جایی نمی‌برد. ادبیات در آن دوران چهره‌ای مردانه داشت، مثل جنگ و سیاست، کلوب‌های انگلیسی و ارکسترهای موسیقی. زنان در آن دوران به عنوان نویسنده یا نظریه‌پرداز به ندرت ظاهر می‌شوند ـ چرا که برعکس همکاران مذکر خود در جامعه «حضور» نداشتند؛ فاقد صدا، جایگاه و جسارت بودند.

این امر خوشبختانه از اساس تغییر کرده و ظاهرا، پیشرفت‌های زیادی صورت گرفته است. ولی در باطن؟ آیا نویسندگان زن همان‌اندازه که همکاران مردشان برای خود ارزش قایلند، به خود بها می‌دهند؟ پس از «چرا می‌نویسم؟» ارول مدت زیادی طول کشید که یک نویسنده زن درباره‌ی این که چرا می‌نویسد، نوشت: جون دیدیون، Joan Didion نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی (زاده‌ی ۱۹۳۴). او در سال ۱۹۷۶ در یک سخنرانی، خود را فردی معرفی می‌کند که هیجان‌انگیزترین ساعت‌های زندگی‌اش را با ردیف‌کردن کلمات روی کاغذ می‌گذراند. این سخنرانی، دیرتر در قالب مقاله منتشر شد و همان نامی را بر پیشانی خود داشت که جستار ارول. دیدیون اصرار داشت، عنوان تغییر نکند.

انگیزه دوبورا لویDeborah Levy ، رمان نویس، نمایشنامه‌نویس و شاعر انگلیسی (زاده ۱۹۵۹) برای این که در باره‌ی نوشتن تفکر کند، هم مقاله ارول بود. او در کتاب مجموعه مقالات خود با عنوان «چیزهایی که نمی‌خواهم بدانم» که به نوعی زندگی‌نامه‌ی او است، می‌نویسد: «برای نویسنده شدن می‌بایست یاد می‌گرفتم که تو حرف دیگران بدوم، دهانم را باز کنم، یک کم بلندتر از دیگران حرف بزنم و سرانجام تنها با صدای خودم سخن بگویم که اساسا بلند نیست.» به عبارت دیگر کافی نیست که پشت میز تحریر بنشینی و در آرامش کار کنی. برای این که نویسنده زن باشی می‌بایست گوشه‌گیری را کنار بگذاری و روی کارهایی سرمایه‌گذاری کنی که چندان هم به امر نوشتن ربطی ندارند: به عنوان مثال در میزگردها حضور داشته باشی و با صدایی رسا نظرت را مطرح کنی، هر چند که این کار به اراده و تسلط زیادی نیاز دارد.

 

خیلی جالب است. چون بعد با این مسئله روبرو می‌شویم که چرا جهان ادب، نزدیک به ۷۵ سال پس از نگارش جستار ارول هنوز تیول مردان است ـ هر چند که در حال حاضر همه‌ی امکانات برای ابراز عقیده‌ی آزادانه در اختیار زنان گذاشته می‌شود. در برخی نهادها، در حال حاضر در‌حال بررسی این موضوع هستند که چرا در دنیای کار هنوز زنان با مردان مساوی نیستند. همه در حال آمارگیری‌اند. دو پروژه پژوهشی در دانشگاه‌های روستک و اینزبروک به عنوان مثال، حجم‌ نقدهایی که در مورد کارهای مردان نویسنده نگاشته شده و آن‌هایی که درباره‌ی آثار زنان منتشر شده، مقایسه کرده‌اند. نتایج چندان غافلگیرکننده نیستند. از سوی دیگر شمار زنان منتقد و نویسندگانی که کارهایشان در رسانه‌های معتبر نقد می‌شود، به‌طرز وحشتناکی اندک است. کاملا روشن است که منتقدان برای کارهای نویسندگان مذکر ارزش بیشتری قایل‌اند. این روند به نوعی به دور تسلسل باطل می‌ماند: هرقدر به ادبیات مردانه اهمیت داده می‌شود، از ارزش ادبیات زنانه‌نگر کاسته می‌شود. و هر اندازه که ادبیات زنان کمتر مطرح می‌شود، کمتر هم مورد پژوهش قرار می‌گیرد.

هر چند شمار آثاری که زنان می‌نویسند افزایش می‌یابد ـ و شمار کتاب‌خوانان زن هم هم‌چنان بیش از مردان است ـ با این حال درصد پذیرش اجتماعی ـ ادبی به‌زحمت تغییر کرده است. البته دایم در باره‌ی تبعیض جنسیتی و برطرف‌کردن آن بحث و جدل صورت می‌گیرد، اما در واقع این بی‌عدالتی هم‌چنان برقرار است و نویسندگان زن کمتر از همکاران مذکرشان جدی گرفته می‌شوند یا مورد پذیرش جامعه ادبی قرار می‌گیرند. در این که آثار نویسندگان مرد، مثل گذشته بیشتر مورد بحث و گفت‌وگو قرار می‌گیرند و تعیین‌کننده هستند، تغییری حاصل نشده است.

علت این امر چیست؟ دلیل این است که غیبت صدها ساله‌ی زنان در گستره هنر و فرهنگ، از نظر ساختاری استحکام یافته و در مقایسه با این تغییر مثبت در جامعه که مثلا مردان از بچه‌ها نگهداری می‌کنند و به کارهای خانه می‌رسند، نمی‌توان آسان در آن نفوذ کرد. حتی اگر ناگهان طرح سهیمه‌بندی در این گستره پیاده شود و آثار بیشتری از زنان نویسنده مورد بررسی و نقد قرار گیرد، باز هم تاثیر چندانی نخواهد داشت. چرا که علت آن ریشه‌دارتر است و در این نهفته است که جامعه انتظارات متفاوتی از جنس زن و مرد دارد؛ انتظاراتی که پیشینه‌اش طولانی‌تر از انتشار اثری هنری عمل کرده است. فقط برای این که تنها یک نمونه از پیش‌داوری‌های رایج در جامعه را مطرح کنم، مثالی می‌زنم: مردان شاهکارهای جهان‌شمول تولید می‌کنند و زنان تنها به خودشان می‌پردازند. این برداشت تبعیض‌آمیز از روی جلد کتاب آغاز می‌شود و در مرحله‌ی بازاریابی هم ادامه می‌یابد: یعنی روی جلد کتاب‌های زنان‌ موافق کلیشه‌‌های جنسیتی طرح‌ریزی می‌شود با تصاویر بارز متاثر از نمادهای جنسیتی، رنگ‌های گرم و تایپوگرافی ساده و بی‌پیرایش (پردازش متن، نوشتن واژه و حروف به شکلی که بار تصویری بالایی داشته باشد.)

 

در گفتمان تاریخ ادبیات، زنان نقش و سنت دیرپایی ندارند. تقریبا همه‌ی رمان‌های معروف به قلم مردان نگاشته شده و شخصیت‌های ادبی بزرگ چون آنا کارنینا یا اما بواری محصول تخیل آنان است. یک نوشته زنانه‌یِ کانونیِ عموم‌شمول وجود ندارد. به نظر می‌رسد که آسان می‌توان یک فهرست بلندبالا از آثار منتشرنشده‌ی زنان، تنظیم کرد. به عبارت دیگر سرمشق‌ها و ایده‌آل‌های ادبی که نسل به نسل منتقل شوند، وجود ندارد. من خودم با ادبیاتی بزرگ شدم که از سوی مردان نوشته شده بود و فرزندان من هم در مدرسه فریدریش شیلر و تئودور فونتانه، پتر هرتلینگ و برنارد شلینک می‌خوانند. دخترخوانده‌ام برای جشن تولد هیجده سالگی‌اش، از من خواست که آثار شکسپیر را به او هدیه کنم.

هنرمندان زن به سختی می‌توانند این سنت را که آثار بزرگ فرهنگی از سوی مردان آفریده شده‌اند، درهم بشکنند.  الفریده یلینک، نویسنده اتریشی، در مقاله‌ای که در این مجموعه منتشر شده می‌نویسد که نویسندگان زن، اثری خلق نکرده‌اند: «جای یک کلمه در بحث‌های مربوط به هنر زنانه و زنانگی در رسانه‌ها خالی است: تحقیر.» در سامانه ادبی، این نه غیبت زنان نویسنده بلکه ظاهرا برتری‌طلبی همکاران مذکر آنان، مسئله‌ساز است. اگر قرار بود اصولا تفاوتی در کارآیی جنسیتی وجود داشته باشد، امروز هم اعضای ارکستر بزرگ برلین، فقط مرد بودند. البته صد سال طول کشید تا نخستین زن ویلون‌نواز زن در سال ۱۹۸۲ به این ارکستر راه یافت. زنان نوازنده امروز نه بدتر و نه بهتر از صد سال پیش، می‌نوازند. فقط کسی طنین نواهای آنان را نمی‌شنود.

 

این امر، آن‌گونه که ۲۳ مقاله گردآوری شده در این کتاب نشان می‌دهد، در مورد ادبیات هم صدق می‌کند. همه‌ی نویسندگان جستارهای پیش‌رو، توانسته‌اند به واسطه‌ی کیفیت کار خود جایی در گستره ادب برای خود باز کنند. به عبارت دیگر این توانایی‌های آنان است که ارزیابی می‌شود. جرج ارول در مورد بهای دستیابی به این نوع توانایی در مقاله «چرا می‌نویسم» می‌گوید:‌«نوشتن مبارزه‌ای است به غایت پر مشقت که می‌توان آن را با یک بیماری دردناک مقایسه کرد.»

نوشتن مبارزه است؛‌هم برای مردان و هم برای زنان، جدا از جنسیت هر یک و مترادف است با بالاترین حد تمرکز. شیوه دست‌یابی به این تمرکز و حفظ آن، روندی است حساس. سر و صدای بچه‌ها می‌تواند این تمرکز را برهم بزند، همان‌طور که شبکه‌های اجتماعی و موارد بی‌شمار دیگر. رعایت قرنطینه شدید امروز بیش از هر نکته دیگری، پیش‌شرط انجام کارهای فکری است. آیا اگر روزکاری نویسندگان زن غیر از این تنظیم‌ شده باشد، نظمی مردانه را دنبال می‌کند؟ فکر کنم، بله. چون برای زنان دشوار است که ارتباط خود را با دنیای بیرون به کلی قطع کنند و خود را برای آن‌چه که پشت در بسته محل کارشان اتفاق می‌افتد مسئول ندانند. در این کتاب به این نکته‌ها پرداخته شده است. برای کاترینا هاگنا به عنوان مثال، «نوشتن تمام وقت»، تقریبا ناممکن است. آنتونیا باوم نوشتن را با انجام ورزش‌های سنگین‌ با عملکرد فوق‌العاده بالا مقایسه می‌کند. و در نوشته هیلاری مانتل آمده است که اغلب از او می‌پرسند که آیا هر روز به‌طور منظم می‌نویسد یا تنها زمانی که موضوعی به او الهام می‌شود. قابل درک است که او از این پرسش شگفت‌زده می‌شود. چون طبیعی است که یک نویسنده‌ی جدی‌، هر روز کار می‌کند. بالاخره نوشتن، سرگرمی یا تفریح مورد علاقه نویسنده که نیست. اغلب از نویسندگان زن می‌شنوم که به علاقمندان نوشتن توصیه می‌کنند: بنشینید و ادامه بدهید، استقامت نشان بدهید. معمولا زحمتی که برای نگارش یک کتاب خوب کشیده شده، معلوم نیست. خواننده معمولا به سختی می‌فهمد که کار رمان‌نویسی، امری پیچیده است ـ چه مراحلی را یک نویسنده پشت سر می‌گذارد تا سرانجام هسته‌ی اصلی اثر ظاهر شود. اوا مناسه، در نوشته خود جسارت و اراده‌ای که باید برای نوشتن به‌خرج داد با جرات و خواست پریدن از میان حلقه‌ی یک لاستیک شعله‌ور مقایسه می‌کند.

این کتاب با وجود همه‌ی مشکلات و ناهنجاری‌های موجود، دلایل خوب بسیاری را به سود نوشتن بازگو می‌کند. از این نظر به هدف خود رسیده است: یعنی شکستن تصویر کلیشه‌ای نویسنده زن معاصر و نشان دادن هنر او که آن چیزی است که در واقع هست: کار سخت.

مقاله‌های منتشر شده از: آن تیلر Anne Tyler، اوا مناسه Eva Menasse ، الیف شفق (الیف شافاک) Elif Shafak، ماریانا لکی Mariana Leky ،  سیری هوستودت Siri Hustvedt، جوآن دیدیون Joan Didion، آنتونیا باوم Antonia Baum، کاترین شتکوویچ Kathryn Chetkovich، ترزیا مورا Terezia Mora، الفریده یلینک Elfriede Jelinek، کاترینا هاگنا Katharina Hagena، دبورا لوی Deborah Levy، نیکول کرآوس Nicole Krauss، سدی اسمیث Sadie Smith، لیلا سلیمانی  Leila Slimani، هیلاری مانتل Hilary Mantel، الکه شمیتر Elke Schmitter، زبیله برگ Sebile Berg، اولیویا سادجیک Olivia Sudjic، الیزابت ستروآت Elizabeth Strout ، جنیفر اگان Jennifer Egan، مگ ولیتسر Meg Wolitzer، شیلا هِتی Sheila Heti

برگردان: فهیمه فرسایی

 

ایلکا پیپ‌گراس Ilka Piepgras، زاده‌ی ۱۹۶۴ در مونیخ در رشته علوم سیاسی تحصیل کرده و در سال ۱۹۹۱ در روزنامه «برلینه تسایتونگ» به عنوان گزارش‌گر مشغول به کار شده است. پس از یک سال تحصیل در هاروارد ۱۹۹۹ درفاینشنال تایمز آلمان در بخش فرهنگی و نقد کتاب این نشریه مشغول به کار شد. از او تا کنون زمان‌های زیادی منتشر شده است؛ از جمله «دوست دختر من؛ یک راهبه» و «حیوان زندگی من». پیپ‌گراس در حال حاضر با «تسایت مگازین» همکاری دارد.

 

یادداشت‌ها:

اریک آرتور بلرEric Arthur Blair  با نامِ مستعار جُرج اروِل  George Orwell (۲۵ ژوئن ۱۹۰۳–۲۱ ژانویه ۱۹۵۰) داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود. او بیشتر برای دو رمان پرفروش مزرعه حیوانات که در ۱۹۴۵ منتشر شد و در اواخر دهه‌ی ۱۹۵۰ به شهرت رسید و نیز رمان ۱۹۸۴ شناخته می‌شود. (ویکیپدیا)

هنری والنتین میلر Henry Valentine Miller زاده ۱۸۹۱ – درگذشته ۱۹۸۰) نویسنده‌ی آمریکایی بود. آثار خودزندگینامه‌ای او تأثیری رهایی‌بخش بر ادبیات نیمه‌ی قرن بیستم بر جای گذارد. بسیاری از آثار میلر به دلیل صراحت در طرح مسائل جنسی مدت‌ها در بسیاری از کشورها اجازه‌ی چاپ نداشت. (ویکیپدیا)

لاورنس جرج دورل Lawrence George Durrell  ۲۷ فوریه ۱۹۱۲–۷ نوامبر ۱۹۹۰) رمان‌نویس، شاعر، درام‌نویس و نویسنده سفرنامه تبعیدی اهل بریتانیا بود. (ویکیپدیا)

آنا کارِنینا، رمانی است نوشته‌ی لئو تولستوی، نویسنده‌ی روسی که داستانی واقع‌گرا دارد و یکی از برترین آثار ادبی جهان شمرده می‌شود. این رمان در هشت قسمت، با بیشتر از دوازده شخصیت اصلی، در بیش از ۸۰۰ صفحه و به‌طور معمول دوجلدی است. داستان این رمان که در آغاز به‌صورت پاورقی از سال ۱۸۷۵ تا ۱۸۷۷ در گاهنامه‌ای به چاپ رسید، به خیانت، ایمان، خانواده، ازدواج، جامعه اشرافی روسیه، آرزو و زندگی روستایی و شهری می‌پردازد. (ویکیپدیا)

مادام بوواری، نخستین اثر گوستاو فلوبر، نویسنده نامدار فرانسوی است که یکی از برجسته‌ترین آثار او به‌شمار می‌آید. (ویکیپدیا)

یوهان کریستوف فریدریش فون شیلر (زاده‌ی ۱۰ نوامبر ۱۷۵۹ در مارباخ آم نکا – درگذشته‌ی ۹ مه ۱۸۰۵ در وایمار) شاعر، نمایشنامه‌نویس، فیلسوف، پزشک و مورخ آلمانی بود.  او یکی از نامدارترین نمایشنامه‌نویس‌های آلمانی به‌شمار می‌رود و در کنار گوته، به‌عنوان چهره‌ی اساسیِ کلاسیک وایمار شناخته شده‌است. (ویکیپدیا)

هاینریش تئودور فونتانه (متولد ۳۰ دسامبر سال ۱۸۱۹ شهر نویروپین و فوت ۲۰ سپتامبر سال ۱۸۹۸ در برلین) نویسنده و داروخانه‌دار آلمانی از بزرگان مکتب واقع گرایی (رئالیسم) و خالق شاهکارهای عظیمی چون رمان «افی بریست» و رمان «اشتشلین» است. او در ۶۰ سالگی با نگارش رمان تاریخی خود با نام «پیش از توفان» به عنوان نویسنده شناخته شد. (ویکیپدیا)

 

کاترینا هاگنا، در سال ۱۹۶۷ در کارلسروهه به دنیا آمد، انگلیسی و آلمانی را در ماربورگ آموخت و در کالج تینیتی در دوبلین و در دانشگاه‌های هامبورگ و لونبروگ تدریس کرد. اولین رمانش با عنوان «طعم دانه‌های سیب» در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و به ۲۶ زبان ترجمه شد. او با خانواده‌اش در هامبورگ زندگی می‌کند و در حال حاضر مشغول نوشتن رمان چهارم خود است.

آنتونیا باوم، در سال ۱۹۸۴ در بورکن آلمان به دنیا آمده، در برلین ادبیات و تاریخ خواند و تا کنون ۴ رمان‌ نوشته است: از جمله: «کاملاً بی‌جان». «من در یک زباله‌دان بزرگ شده‌ام؛ جایی که یاد گرفتم … ». او در حال حاضر در بخش ادبیات «دی‌تسایت» کار می‌کند.

هیلاری مانتل، متولد ۱۹۵۲ است و پس از تحصیل در رشته حقوق، به عنوان مددکار اجتماعی در لندن مشغول به کار شد. در سال ۱۹۸۵ اولین رمان خود را با عنوان «برای گرگ‌ها و شاهین‌ها» منتشر کرد. مانتل تا کنون دو بار در سال‌های ۲۰۰۹ و ۲۰۱۲ جایزه بوکر، مهم‌ترین جایزه‌ی ادبی انگلیسی را دریافت کرده است.

اوا مناسه، در سال ۱۹۷۰ در وین ـ پایتخت اتریش متولد شد و تاریخ و ادبیات آلمانی آموخت. اولین رمان او با عنوان «وین» ۲۰۰۵ موفقیت بزرگی بین منتقدان و خوانندگان کسب کرد. مناسه هم‌چنین برنده جایزه‌ی هاینریش بل، جایزه‌ی ادبیات آلفا، جایزه‌ی هولدرلین و جایزه‌ی کتاب اتریش در سال ۲۰۱۹  شد. او از ۲۰ سال پیش به این سو در برلین زندگی می‌کند.

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹