شعری از جمشید شیرانی

شعری از جمشید شیرانی

 

غروب همراه با پرندگان

(تابلو رنگِ روغن – جنسِ بوم با قابِ چوبی)

جمشید شیرانی

 

غروب که از راه می رسد

پنجره را

باز می کنم

تا

اتاق

از پرنده پُر شود

و

گوشِ فلک

پرده ی رنگین کمانِ نوا.

 

سینهْ سُرخ

از نَفَسْ تُهی نمی شود،

نای خُردش،

آتشفشانِ نَواست،

مثلِ نی هنبان هوا هِی می آید

تا نوا شود،

وآنسوتر

جْیجاقِ آبی

با طوق سیاه و تاج کبودش

دُوزَله می زند

و آنقدر در منقارش می دمد

که خواب از سرِ شبگیر می پرد.

 

سهره غمگین است

سَرِ سُرخش

در هوای دیگری است

دُم می جنباند و فراخوان می دهد

سایه اش آماج نگاهِ لاشخورها است

و کرکسی

چشمش را نشانه می رود.

 

ققنوسِ پیر

در جذبه ی همسُرایی

بر تلِ هیزم

می نشیند،

و

مرغ شباهنگ

در خروسخوان

قطره ی خونی می افشاند

از گلوی زخمی اش

بر خاک.