محمدحسین صدیق یزدچی: نگاهی به کتاب «باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان»


محمدحسین صدیق یزدچی:

نگاهی به کتاب «باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان»

 

 

به همت و کوشش ناصر مهاجر پژوهشگر تاریخ سیاسی معاصر، بخشی از این تاریخ  در کتابی با عنوان «باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان» ماه سپتامبر گذشته در شهر پاریس معرفی و در اختیار عموم نهاده شد. کتاب گزارشی تاریخی ست از حوادث و واقعیات گذشته بر انسان‌های آرمانخواه و آزادی‌جویی که در سودای گذر از قرن‌ها نادانی و تیرگی و خون و استبداد کوشیدند و نبرد کردند و برخی جان باختند. کوشش یا کوشش‌هایی که به دلایل پیچیده‌ی تاریخی و غفلت و نادانی بازیگران سیاسی و کژاندیشی فکریشان، هنوز در آغاز راه خود متوقّف مانده است.

ابتدا می‌خواهم در این نوشتار یادآور باورِ آزاداندیشی و آزادی‌جوی ناصر مهاجر عزیز باشم که در غربت ناخواسته و رنج‌های آن، با اراده‌ای خردورزانه، خویشتن و دانش خویش را به بازنمایی واقعیات خونبار و استبدادهای تاریخی و کوشش انسان‌های جان بر کفی وقف کرده و می‌کند که در راه رهایی وطن جان باختند، استبدادهایی که هم امروز با ماست. مهاجر پژوهشگری‌ست که در بخشی از آثار بسیار خود به بازنمایی جنایت‌های عام و ضد انسانی تیره‌اندیش‌ترین و جبارترین حکومتگران این سرزمین، یعنی ملایان شیعی و همراهان‌شان در چهار دهه گذشته، پرداخته است. او گزارشگر تاریخی‌ست آغشته از رنج و محرومیت و تیرگی و خون و استبداد و گمراهی و نادانی.

اما مهاجر در کتاب تازه نشر شده «باقر مومنی، رهروی  در راه بی‌پایان» نمونه‌هایی از تلاش‌های فکری و مبارزات سیاسی یکی از اهل فکر و قلم و عمل سیاسی شناخته شده ایرانی، باقر مومنی، را پیش روی خوانندگان می‌نهد کسی که از هفت دهه‌ی پیش به اینسو بی‌وفقه می‌اندیشد و می‌نویسد و با تیرگی‌های تاریخی ایرانی، اسلامی‌ می‌ستیزد و بعضا اعماق بویناک این تاریخ را پیش رو می‌نهد. این کتاب که در دو جلد به چاپ رسیده، چند ویژگی دارد که به آنها اشاره می‌کنم.

از یکسو باورهای راستین مبارزان آزادی سرزمین ایران و مردم آن را در هفت دهه‌ی گذشته بلکه پیشتر، نشان می‌دهد که عاشقانه در راه وطن خویش طعمه‌ی دشمنان آزادی وطن گشتند. مردان و زنانی که همراه و همگام مومنی و در عهد با حزب توده‌ی ایران، متشکل‌ترین و نیرومندترین و اثرگذارترین نهاد حزبی و مدنی تاریخ معاصر ایران مبارزه کردند. اما به نوعی با همسویی‌های رهبران حزب توده و با ساختار رهبری حزب کمونیست اتحّاد شوروی سابق ناهمسو بودند. این انسان‌ها در انتشار اندیشه‌های سیاسی خود و مبارزه با عوامل داخلی منافع بیگانه جان باختند. در این کتاب ابتدا خواننده با چهره‌ی انسانی و آزادیخواه و عدالت‌جوی «باقر مومنی»، آشنا می‌شود که با سودای برقراری حق نان و آزادی، حق انتخاب و حق شناخت آزادانه و بی‌قیم، حق آگاهی و حق برابری انسانی و در یک سخن حق زیستن انسان‌مدارانه و عدالت‌مدار و البته صلح‌آمیز برای ایرانیان، مبارزه کرده. کسی که در کنار انسان‌های آزادیخواه دیگر در تشکل‌های حزب توده ایران به کار و عمل سیاسی می‌پردازد.  مجموعه‌ی «رهرو راهی…» به خوبی و با تیزبینی‌های گردآورنده و ویراستار آن، این تلاش‌ها را باز می‌نماید. خاطرات گردآمده در کتاب فراتر می‌رود زیرا این خاطرات به گونه‌ای بررسی و نقد تاریخی‌ست که آن زیست جمعی مای ایرانی را به وجود آورده و این کتاب آن را پیش روی ما می‌نهد. نقد تاریخی که باید آن را شناخت. امّا شناختی درست و بی‌طرفانه و جدا از موضع‌گیری‌های نظری و سیاسی و بعضا ایدئولوژیک.

ویراستار در جای جای این اثر به نحو نه آشکار، اما آگاهانه چنین خواستی را به کار می‌گیرد. از این رو این کتاب تنها بازنمایی حیات سیاسی یا فکری باقر مومنی نیست بلکه پیش رو نهادن بخشی و البته و تنها بخشی و گوشه‌هایی از شکست تاریخی تحول‌جو، تاریخ گذر به ارزش‌ها و نحو زیستی انسانی، عادلانه و آزادانه است. همچنین گزارش ِشکست ِتحول ِتاریخ معاصری ست که دریغا و صددریغا هنوز با ماست. این تاریخ با ماست و مای ایرانی هنوز در درون آن زندگی می‌کنیم. مایی که هنوز عمق فاجعه‌های تاریخی خود را نشناخته‌ایم. هنوز عوامل پنهان و عناصر فکری مخرب و بازدارنده‌ی تاریخی را که بعضا با زیورهای آرمان‌خواهی موهوم عرفان ایرانی و مثلا حرمت‌گذار انسان آراسته است، نمی‌شناسیم. و مهم‌تر، در سودای شناخت آنها نیز نیستیم زیرا تاریخ، یعنی ارزش‌ها و سنن فکری ایرانی و اسلامی‌ خود را نمی‌شناسیم و مهمتر نسبت به شناخت آنها در غفلتی پایدار بسر می‌بریم.

واقعّیت وضعیت تاریخی هم امروز ما نشان می‌دهد که نه تنها توده‌ی ایرانی بلکه حتی بسیاری از نخبگان فکری یا فعال سیاسی با چرایی شکست‌ها و چگونگی آنها و چرایی بقای استبدادهای سیاسی و فکری و چگونگی راه یا راه‌های خروج از تیرگی‌های تاریخی و استبدادهای فکری و عملی، آشنا نیستند. مثلا هنوز نسبت به چرایی شکست مشروطه و شکست در دستیابی به ابتدایی‌ترین ارزش‌های انسان‌مدار عصر نوین که می‌توانست از جنبش مشروطه خیزش کند، یعنی هویت‌پذیری «فرد» چونان کانون بینش عصر مدرن، آزادی‌های مدنی، حق سیاسی، حق شهروندی، حق انتخاب و هر انتخابی، آگاهی لازم را به دست نیاورده‌ایم. از این رو نقد تاریخ اما نقدی واقع‌بینانه و به دور از هرگونه موضع‌گیری نظری و از پیش تدارک شده، ضرورت نخستین ماست. من این نقد را می‌نویسم تا اندکی چنین ضرورتی را یادآور ایرانیان گردم. قصد من تنها قدردانی از تلاش‌های عملی و نظری یا پژوهشگرانه‌ی باقر مومنی نیست، بلکه بیان این مهم و این ضرورت است که مای ایرانی باید و باید گذشته خود، حادثات این گذشته و چرایی آنها و چگونگی بیرون خزیدن از تیرگی‌های تاریخی را، بکاویم و آنها را بشناسیم. بدون شناختن گذشته و هر پاره‌ای از گذشته‌ی خویش هرگز از تیرگی‌های تاریخی خود عبور نخواهیم کرد. کتاب حاضر از جهاتی چنین مهمی‌ را به انجام می‌رساند.

باری، کتاب  «رهروی…» چنانکه گفته شد، می‌کوشد تا بخشی از تاریخ امروزی را عریان سازد. تاریخی  که هنوز با ماست. گوشه‌هایی از تاریخ هفت دهه‌ی گذشته و بالاخره تاریخ فکری باقر مومنی چونان یک تن از اهل فکر و نظر ایرانی همراه با کوشش‌های سیاسی او و همراهانش.

مسئله‌ی بعدی آنکه  واقعه یا واقعیات تاریخی را باید در جایگاه زمان و شرایط یا وضعیت‌های هر دوره یا عصر دید و نقد کرد. برای درک واقعیات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی باید بستر یا بسترهای تاریخی و ساختار نهادهای مدنی مثل دولت، آموزش، ارزش‌های شکل‌دهنده آموزش و فرهنگ و جایگاه دین و سیطره‌ی باورهای دینی و… را شناخت. مثلا باید پرسید که در مقطع سال ۱۳۲۰ و در فردای برکناری رضاشاه از سلطنت و شکل‌گیری حزب توده ایران، چرا اهل قلم و فکر اعم از شاعر و داستان‌نویس و مترجم و موسیقیدان و اهل تئاتر و تاریخدان و اندیشه‌ورز و سیاست‌شناس و حقوقدان و اقتصاددان، و در یک سخن نخبگان فکری نیز نخبگان سیاسی و عمل سیاسی، انسان‌های آگاه و ترقی‌خواه و خردورز، و نه دین‌ورز، و دانش‌آموخته و غرب‌آشنا و حرمت‌گذار انسان چونان انسان و نه انسان چونان مسلمان و غیر آن، در تشکّل‌های این حزب فراهم می‌آیند؟ باید پرسید که بر جامعه‌ی ایران در فاصله‌ی انقلاب مشروطه و سال‌های بیست یعنی کمتر از چهار دهه، چه گذشته بود که حزبی چپگرا و پنهان و آشکار مجهّز به‌اندیشه‌ی مارکسیسم، اینگونه جملگی انسان‌های با دانش و خردورز و نوجو و شیدای تجدّد و البته مدافع ارزش‌های نوین مغرب‌زمین و همچنین نقادان سنت‌های فکری را پیرامون خود گرد آورد؟ باید پرسید و البته پاسخی در خور یافت که چرا این نخبگان بجز شماری در زمانی کمتر از یک دهه از این حزب گسترده و نیرومند سیاسی و فرهنگی و کانونی جدی و وسیع برای پراکندن اندیشه، یعنی اندیشه‌های نو عالمی‌ نوین، فاصله گرفتند و پراکنده شدند و به راه خود رفتند؟ انسان‌هایی که هر یک جداگانه کوشیدند اما در نبرد با استبدادهای عینی و ذهنی تاریخی مای ایرانی راه به جایی نبردند. نخبگانی که بعد از این پراکندگی یا به کنج عزلت خزیدند و پرداختن به آزادی را شخصی کردند و از تعهد جمعی ناامید شدند و یا در دام‌های گسترده قدرت سیاسی حاکم و ضد منافع ملی و ضد تحول تاریخی و در یک سخن ضد آزادی و آزاداندیشی گرفتار آمدند. تا آنجا که این نخبگان در این هشت دهه گذشته تا امروز، حتی نتوانستند ستون پایه‌های نهاد روشنفکری نوین ایران را در جامعه‌ی تا بن دندان دینی و واپسگرا و سنت‌گرا پی افکنند و با توده هم‌سخن گردند؟ چرا روشنفکر ایرانی یا نخبگان نتوانستند به دیسکورس یا گفتمانی دست یابند که آن دیسکورس روشنفکر را هم‌سخن توده گرداند؟ کوششی که حتی حزب توده ایران با تلاش‌های بسیار وسیع اجتماعی‌اش و با به خدمت گرفتن چهره‌های معتبر نخبگان فکری در انجام آن توفیق نیافت. به واقع چرا؟ باید در نقدی تاریخی، سیاسی، فرهنگی پرسش‌هایی اینگونه طرح کرد و پاسخی یافت.

در اینجا و به مناسبت سخن از عمل سیاسی و فکر روشنگر باقر مومنی، چونان تنی از نخبگان آن سال‌ها و هم اینک، می‌خواهم به دو خطای ژرف و سنگین و شکننده‌ی رهبری حزب توده ایران در فاصله سال‌های ۲۰ تا ۳۰ خورشیدی اشاره کنم که بهای سخت و سنگین آن را ملت ایران پرداخت و هنوز می‌پردازد. خطایی که بستر شورش واپسگرا و تیره‌بنیاد اسلام سیاسی ۱۳۵۷ را آب و جارو کرد. نخست آنکه خیزش روشنفکری و عمیقا ترقی‌خواه نخبگان دهه بیست ایران رو به سوی ارزش‌های روشنگری، ارزش‌های خردمدار یا راسیونل داشت. فضای فرهنگی جامعه در فردای سقوط رضاشاه آماده‌ی گسترش ارزش‌های عقلانی روشنگری مغرب زمین بود. انسان‌های بسیاری آماده‌ی چنین حرکتی بودند. نخبگان فکری امکانات نظری گسترش چنین جنبشی در جامعه‌ی دین‌زده و دین‌بنیاد ایران را داشتند. بزرگترین فرصت تاریخی ما در عصر تجدد در همین سال‌ها بود که افسوس و هزاران افسوس که این فرصت درخشان را تباه کردیم. و در این تباهی همگان شریک‌ایم. اما رهبری حزب توده ایران بنا بر مصالح انترناسیونال کمونیستی یا سانترالیسم شوروی، نه تنها چنین ضرورتی حیاتی و تاریخی را ندید، بلکه و شاید دید و آن را نادیده گرفت . خطایی که هم ساختار سیاسی نخبه‌گرای ایران را به تباهی کشاند و هم به حرکت رو به تغییر تاریخی ایران لطمات جبران‌ناپذیر زد.

خطای دیگر آنکه رهبری حزب در صدد برآمد تا نیروی روشنفکری و پیکره‌ی آن را در خدمت ایدئولوژی متعهد به عهد کمونیسم آنهم با کانونیت منافع حزب کمونیست شوروی درآورد. پدیده‌ای که بر احزاب کمونیست دهه‌های سی و چهل و حتی پنجاه قرن بیست حاکم بود. یعنی ایده «روشنفکران اورگانیک»، یا روشنفکران متعهد، که در پهنه‌ی سپهر کمونیستی از سوی آنتونیو گرامشی نظریه‌پرداز و رهبر حزب کمونیست ایتالیا در دهه‌ی سی قرن بیست فرموله شده بود. این خطای رهبری حزب توده، درواقع امر، راه و کار نخبگان فکری ایران را علیرغم نیازهای قطعی و  مبرم ِتحول تاریخی ایران به بیراهه برد و به نوبه‌ی خود کژراهه‌های فکری بعدی به ویژه اسلام بنیادی را تغذیه‌ی ایدئولوژیک کرد . یعنی بجای فراهم ساختن و گسترش ارزش‌های خردبنیاد روشنگری و رساندن جامعه به درک و دریافت آزادی‌های مدنی و دموکراتیک جامعه‌ای آزاد، اندیشه‌ی ایرانیان تحول‌طلب را به تعهد ایدئولوژیک واداشت. به کار گرفتن این پدیده از سوی سیاست‌های جاری حزب توده ایران مهمترین علت جدایی روشن‌اندیشان ایرانی در همان سال‌های بیست از حزب توده ایران گشت. نتیجه آنکه بخش عمده‌ی نخبگان جامعه از تحرک بازماندند و امید به تحول را از دست دادند و گوشه‌ی عزلت گزیدند و تباه شدند و بخشی دیگر جذب قدرت ضد دموکراتیک حاکم گشتند. و بالاخره شکستی بر پیکره‌ی فکری و تحول‌پذیری جامعه وارد شد که تا به امروز التیام نیافته است. در تحلیل‌های دیگر نشان خواهم داد که این شکست نه تنها سبب‌ساز گسترش جنبش‌های اسلام‌خواهی در جامعه‌ی روشنفکری گشت، بلکه انحرافات چندی را در پیدایش سازمان‌های سیاسی به ویژه اسلام‌بنیاد ملهم از بینش چپ کمونیسم شورویایی مثل سازمان مجاهدین خلق یا مبلغان تیره‌اندیش مثل علی شریعتی یا جریان مخرب حسینه‌ی ارشاد و حتی سیاسی شدن بخشی از ملایان شیعی و در کانون‌شان روح‌الله خمینی را به نوعی زمینه‌ساز شد. در کانون کژاندیشی‌های فکری سیاسی کارگاه فکری حزب توده، در اینجا فقط به رواج و رونق پدیده قلابی «امپریالیسم» و ایده‌ی به شدت مخرب «غرب‌ستیزی» اشاره می‌کنم و شرح و بسط آن و خطاهای دیگر و چگونگی آنها را در نوشته‌ای دیگر باز می‌گشایم . پس  به این ملاحظات و مداقه‌هایی دیگر باید واقعیات تاریخی را در جایگاه خود و زمان خود و شرایط آن شناخت و به نقد کشید.

دیگر آنکه تاریخ  یا واقعیات تاریخی را هرگز نباید و نمی‌توان از پایان آن، یعنی بنا یا با ملاک وضعیت حال و حاضر که بر آن ایستاده‌ایم دید. و باز آنکه منتقد تاریخ یا حادثات آن هرگز به کار قضاوت تاریخ نمی‌پردازد. با اینهمه توجه داشته باشیم که بررسی واقعیات تاریخ و بنا بر ملاک‌های بینش یا درکی از تاریخ، قضاوت تاریخ نیست. از این رو خواننده‌ی «باقر مومنی، رهروی در راه بی‌پایان» هم باید بکوشد تا به قضاوت له یا علیه حادثات نقل شده در اثر نپردازد. و اینکه ویراستار کتاب به شیوه‌ای پوشیده و آرام و سنجیده از خواننده می‌خواهد تا با ذهنیّتی آماده یا موضع‌گیری مثلا ایدئولوژیک یا از پیش تدارک دیده، واقعیات نقل شده و چینش آنها را مورد مداقه قرار ندهد.

باری و بنا براین واقعیت‌ها و تجربه‌های مبارزاتی، باقر مومنی در سال‌های زندان بعد از کودتای   ۱۳۳۲ راه و کار مبارزاتی خویش را چونان نظرورز از کار مبارزه‌ی سیاسی به کار مبارزه فکری گردش داد. بعد از آزادی از زندان به خواندن و نوشتن پرداخت. در طول این دهه‌ها آثار بی‌شماری در ترجمه و عمدتا نقد تاریخی، تاریخ معاصر عصر مشروطه، به وجود آورد. بخش عمده کارهای تاریخی مومنی انتشار آثار بزرگان و نخبگان فکری یک یا یک سده و نیم اخیر تاریخ مای ایرانی ست. آثار میرزا جعفر قرچه داغی، میرزا آقا تبریزی، عبدالرحیم طالبوف، میرزا فتحعلی آخوند زاده مترقی‌ترین و نیرومندترین اندیشه‌ورز تمام تاریخ معاصر ایران، «یک کلمه»ی میرزا یوسف خان مستشارالدوله و…  مومنی برای هر یک از آثار این نخبگان و در معرفی آنها مقدمه‌ای پربار نگاشته که برای خواننده‌ی اثر بسیار راهگشاست. مومنی در کنار این تلاش‌های معرفی تاریخی، به خلق آثاری در اسلام‌شناسی پرداخته. مثل «اسلام ایرانی و حاکمیت سیاسی»، «حکومت اسلامی‌ و اسلام سیاسی»، «الله، محمّد، ابلیس». جملگی این آثار نوعی نقد تاریخی‌ست و برای ذهنیت ایرانی راهگشاست. من هم خواندن دو جلد کتاب « باقرمومنی، رهرو راهی بی‌پایان» و هم آثار فکری او و آثار نخبگان عصر مشروطه را به ایرانیان توصیه می‌کنم. در این پایان برای باقر مومنی سلامت و بقای عمر آرزو می‌کنم و برای ناصر مهاجر توانی بسیار تا کارهای درخشان دیگری را به وجود آورد.