زیبا کرباسی؛ برای آن که نامی ندارد

زیبا کرباسی؛

برای آن که نامی ندارد

برای بوسه

ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن
که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا
صائب تبریزی


قلب
بهادر
قلب
پیش از آنکه قلب زبان به تپش باز کند
تاریکی پر کششی در جریان بود
در جوی بارهایی که نامش را بعدها رگ گذاشتند
من ان خط اولم بهادر
آخر خطم
ته خودش
زنده می کنمت

با یک خط
زنده زنده می کنمت

با یک خط
می کشمت با خطی
فرو می کشمت با خطی و
این خط بی ربط
می کشمت با همین خط درشت
با همین سر سوزنی که توی سینه ام فشردی و رفتی
تا چرک کنم باد کنم مثل بادکنک
آمده بودی با کت و کلت سیاه
چشم ها و پیشانی سیاه تر
با کوری مطلق
ناراضی
نا امن
نا امین
نا مراد و مرد
تو نبودی نبودی

قدر سر انگشتی کبودی ی روی با هویم

حتی
سر سوزنی که توی سینه ام فشردی و رفتی
اندازه ی های بهادرت نبودی
دارم از عمق چشم هایش حرف می زنم و
حرف بی جاست
مثل خودم ویلان

تارومار
جای انگشتت جای انگشتت
جای انگشتت
مرگ چرک کرده روی سینه ام

که بخوابم
می انتظا رمش در خواب
نمی گذارمت
در همین آمیزش مست ما
در همین قطره های پیوستن این و آن سوییم
که دم های لذتیم

ان های هواییم

هستن نیستنی که در تن ادامه دارد
گردش این چرخه اگر به ایستد
این خواستن

این کشش

این هیجان
تنش تن نیز می ایستد از…
من زیباهو قادر مختار درر اسد
با همه ی پدر

پدر بزرگ و

پدر جدم
با همه ی همه های تو

در رفت و شدیم
این جا زمین شعر است بهادر
ما تنها بازمانده ی پیر قادری
خوابانده مرا دور ربان

نیستم
حال مرا از آن غبار بگیر
به سکوت این درخت قسم
انقدر کوچک شده ام
که بودنم

بزرگی ت را بی معنا می کند

هووووووووووووووو

 

از مجموعه “شعررمان نامه‌ی بهادر درانی و آهو حسانی”