کوشیار پارسی؛ جسد ِ سلین ِ ضد سامی در گنجه؟

کوشیار پارسی؛ جسد ِ سلین ِ ضد سامی در گنجه؟

 

لویی فردینان سلین (۱۸۹۴-۱۹۶۱) بزرگ‌ترین و به دلیل نفرت از یهودیان؛ کنار گذاشته‌ترین نویسنده‌ی فرانسوی سده‌ی بیستم به شمار می‌آید. انتشارات گالیمار به سال ۲۰۱۸ بر آن شد که سه نوشته‌ی ضد سامی او از سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۱ را منتشر کند.

سلین خود نمی‌خواست این نوشته‌ها خوانده شود. آرزویی که بیوه‌اش لوست دتوش [Lucette Destouches] – اکنون ۱۰۵ ساله- به آن احترام گذاشت، و سال‌ها بعد زد زیر قول.

وقتی به سال ۱۹۳۲ رمان ‘سفر به انتهای شب’ از نویسنده‌ی ناشناس لویی-فردینان سلین منتشر شد، سر و صدا و شگفتی و شایعه‌ی بسیار انگیخت. ادبیات ِ زیبای فرانسه عادت نداشت به این‌همه نفرت، پوچ‌انگاری، نومیدی و نگاه ِ کین‌توزانه به انسان. هم‌زمان اما شاهکاری بی چون و چرا به شمار آمد. رمانی درخور ِ دریافت جایزه‌ی گنکور – که نگرفت. حتا دادگاه نیز رأی ابلهانه صادر کرد که سلین به دلیل آسیب جدی به زبان فرانسه، شایسته‌ی دریافت این جایزه نیست.

رمان اما موفقیت زیاد داشت و در اندک زمان پنجاه هزار نسخه‌ی آن فروخته شد. سلین با رمان ‘سفر به انتهای شب’ و از پس آن ‘مرگ قسطی / اعتباری’ از تأثیرگذارترین نویسندگان سده‌ی بیستم است. او ادبیات را به جایی هدایت کرد که ناشناخته بود: پارگین، زبان کوچه و بازار و ناسزاگویی ِ بی انتها. ادبیات به دست او از آلوده‌ترین سنگرهای ِ بی چشم‌انداز ِ جنگ نخست جهانی بیرون کشیده شد. گزارش‌های جنگ ِ اریش ماریا رمارک،  آنری باربوس یا رابرت وان رانک گریوز در کنار ِ رقص مرگ سلین، صفحه‌ی تمیز کاغذ به شمار می‌آیند. معاصران‌اش چنین می‌اندیشیدند. ادبیات پس از ۱۹۱۸ دگرگون شده بود، سوررئالیست‌های غریب سر برآورده بودند، اما در کنار سلین افسانه‌ای دلپذیر به شمار می‌آمدند و بس.

سلین بارها درباره‌ی جنگ نخست جهانی نوشته است. از ‘دفتر یادداشت روزانه‌ی سرباز پیاده دتوش’ که شگفتی ِ آسیب‌پذیرش را نشان داده است تا ‘سفر به انتهای شب’ که از دمی آغاز می‌شود که همزاد سلین، باردامو به جنگ می‌رود و بعد پاره‌ای بازمانده از ‘گوشت ِ دم ِ توپ’ که دست‌گرمی برای رمان ‘مرگ قسطی’ بود. بعد جنگ دوم جهانی درگرفت که در رمان‌های ‘شمال‘ و ‘قصر به قصر’ به آن پرداخته است. می‌شود گفت که مدام، حتا به زمان صلح نیز، دنبال ِ جنگ می‌رفت. پزشک ِ باتجربه در ‘سفر به انتهای شب’ می‌گوید: ‘می‌بینی باردامو، جنگه که با امکانات بی نظیرش می‌ذاره تا رشته‌ی عصب رو آزمایش کنیم، یه وسیله‌ی محشر واسه ورود به روح ِ بشر.’

برای پی بردن به اهمیت ادبی سلین کافی‌ست بدانیم که نویسندگانی چون هنری میلر و چارلز بوکوفسکی وام‌دار او هستند. ژان پل سارتر نیز از او تأثیر گرفته بود. سلین زبان مردم کوچه و بازار را در ادبیات قابل پذیرش کرد. بی‌هوده نیست که او را ‘رابله‌ی دوران اتم’ خوانده‌اند.  زبان غنایی نو از تلخی، دشنام و اعتراض آفرید. در ‘سفر به انتهای شب’ تازه باید راه می‌افتاد. نگاهی چون ‘اون فرمانده کیری تا ما رو هر شب نمی‌فرستاد تو دهان مرگ، آروم نمی‌گرفت و تازه وقت غروب حالش سرجا می‌اومد’ یا ‘تو این دنیا یا با کشتن یا دوست داشتن وقت می‌گذرونی، یا با هردوتاش.’ این‌جمله‌ها به زمان خود شوک بود و حالا پس از هفتاد سال عادی و معصومانه. در کتاب‌های بعدی توپخانه‌ی دشنام‌اش بیش‌تر به کار افتاد در شلیک ناسزا. جمله‌ها کوتاه‌تر شد و  نصفه نیمه. در ‘سفر به انتهای شب’ جمله‌ها هنوز کامل‌اند. آن‌که غنای کوچه بازاری سلین می‌جوید، به‌تر است برود سراغ کارهای بعدی. خواندن فریاد ِ نویسنده‌ای افسارگسیخته، تجربه‌ای غریب نیز هست. انگار روبه‌رو شده باشی با بیماری که هیچ امیدی به‌ش نیست، اما حالا سرحال و قبراق دارد حرف‌های عاقلانه می‌زند. سال ۱۹۴۹ درآمدی افزود بر کتاب که بیش از پیش پاشیدن نمک بر زخم بود. پاشیدن ِ خشمی دیوانه‌وار و گیجی‌آور، از این‌که جهان ادبیات او را به عنوان سازش‌کار نازی و ضد سامی ِ ابلیسی بیرون رانده بود: ‘آخ، ببخشید! هزاربار عذرخواهی می‌کنم! کفرم بالا می‌آید! انگار بخواهی از درون پوست خودت بپری بیرون! می‌لرزم! حالم به هم می‌خورد! آدم‌های دورو! چرندیات! به دام‌تان نمی‌افتم. این ‘سفر …’ است که شما را سوزانده. زیر گیوتین هم نعره خواهم زد! این تسویه حساب من با دیگران است! خوب که نگاه کنی … باور نمی‌توان کرد … زهرخورده‌ی رازند اینان! چه قدر کثیف!’

در ‘سفر …’ با همه‌ی نفرت از انسان و بی اعتمادی که به آن گرفتار آمده بود (همه‌ی زندگی‌نامه نویسان سلین با این موافق‌اند که از تجربه‌اش در جنگ نخست جهانی برآمده)، هنوز بر خود چیره بود. باردامو، سرباز جوان هنوز رویاها دارد؛ که به امریکا برود و وقتی به توگو – مستعمره‌ی فرانسه – می‌رود، به شرح غروب زیبای افریقا می‌پردازد. میان دلخوری و احساس شکست هنوز درخشش ِ نوری هست. نگاه شوک دهنده و شیوه‌ی نگارش سلین، پس از هفتاد سال دیگر آن قدرت گذشته ندارد. این را باید در همان سال ۱۹۳۲ دید. گام ِ نخست ِ ادبیاتی که شیوه‌ی دیگری از آگاهی تاریخی به ارمغان آورد.

 

سه‌گانه‌ی مرگ

سه نوشته‌ی ‘Bagatelles pour un massacre’ از ۱۹۳۷، ‘Bagatelles pour un massacre’ و نیز ‘Les beaux draps’ از ۱۹۴۱ با شرح ِ رژی تتامانزی [Régis Tettamanzi] سلین شناس که رساله‌ی دکترایش نیز در باره‌ی همین سه بیانیه است، به بازار آمده است. هم او به سال ۲۰۱۲ نیز این سه رساله را با شرح و تفسیر انتشار داده بود.

نشریه لوموند در نقد ِ کار، نام‌گذاری “مجادله‌ی کانادایی” را شگفت‌آور خواند. از دید روزنامه، تتامانزی کوشیده تا سرپوش بگذارد بر کار ِ نویسنده‌ی محبوب‌اش، با این دلیل که ضد سامی‌گری، پیش از جنگ جهانی در فرانسه بیش‌تر ایده بود تا جنایت جنگی.

این استدلال درست نیست، زیرا به سال ۱۹۳۹ نیز نژادپرستی و به ویژه ضد سامی‌گری جرم بود.

سرژ کلارسفلد [Serge Klarsfeld] شکارچی ِ نازیان عزم کرد تا از انتشار این سه کار پیشگیری کند. دیگران بر این ایده‌اند که ‘جسد را نباید در گنجه پنهان داشت’، زیرا پنهان کردن کتاب، انگیزاننده‌ی کنجکاوی و رازواره‌گی است. این نوشته‌ها نیروی جادویی ندارند که خواننده یک‌باره به ضد سامی – فرد ِ اعلا – تبدیل شود. تازه، همه‌ی نوشته‌های نویسنده‌ی مهم باید در دسترس باشد.

پی‌یر آندره تاگوییف [Pierre-André Taguieff ] فیلسوف و تاریخ‌دان به انگیزه‌ی انتشار مشکوک است با این استدلال که ‘کسی مخالفت ندارد که ردای میوه‌ی ممنوعه از تن ِ تبلیغ هیتلری ِ سلین افکنده شود. وراث و بیوه‌ی سلین همیشه مخالف بازنشر کارها بوده‌اند. اکنون که موافقت کرده‌اند، هیچ دلیلی جز منافع مالی ندارد.’

گالیمار هم موافق انتشار کتابی نیست که برای هر جمله‌اش شرح و تفسیر و پانویس و توجیه نوشته شود. از این‌رو باید منتظر ماند تا با شرح تتامانزی چه خواهند کرد.

لویی فردینان سلین در آخر عمرش هیچ راضی نبود از نخستین رمان‌اش “سفر به انتهای شب”. پس از جنگ دوم جهانی ناچار شد از فرانسه بگریزد و گناه ِ آن را نه نوشته‌های ضد سامی، که رمان نخست‌اش می‌دانست. آخر، به عنوان پزشک خواسته بود کارش را خوب انجام دهد و سر و کارش افتاده بود با جهان ِ ناعادلانه‌ی ادبیات.

نویسنده‌ای نیست که چون سلین این همه جاذبه داشته باشد. کافی‌ست یکی از کتاب‌هاش را دست بگیری و کار تمام است. می‌گویند ‘شیوه‌ی روایت‌اش است!’ درست. پیش از آن‌که به خود بجنبی، گیج ِ گرداب ِ روایت‌اش شده‌ای. خود گفته‌است ‘این شگرد ِ من [موسیقی ِ کوچک] است [Ma petite musique]’. درست. انگار داری صداش را می‌شنوی. از این‌رو شیوه‌ی روایت‌اش را زبان ِ عامیانه دانسته‌اند. اما این توجیه ِ سطحی است. اگر این بپذیریم، پس بیشی از ادبیات ِ مد ِ امریکایی ِ ‘dirty’ و از پس آن ‘realism’ را باید بی‌ارزش بخوانیم. سلین خود همیشه انکار کرده است که لحن‌اش ربطی داشته با خودجوشی ِ زبان گفتاری. ‘برگ ِ کاغذ هیچ نمی‌پذیرد از بیان ِ ظاهری، گیرم که  خوش به گوش بنشیند.’ آن‌چه اهمیت داشت، احساس ِ زبان گفتاری بود. با پژواک ِ زبان گفتاری در نوشته‌هاش به آن رسید. راز او این است: او وراجی ِ بی‌شکل ِ زبان ِ گفتاری دنبال نمی‌کند، آوای آن پژواک می‌دهد. از نوشته‌های او بالا بردن صدا، اوج گیری ِ خشم، تردید، لکنت و ترس می‌شنوی. این بار ِ احساسی است که تاثیرگذار می‌شود. در گفت‌وگویی گفته است: ‘شیوه‌ی کارم این است که به شکلی از اشکال جنبه‌ای به جمله‌هام بدهم تا از معنای معمول دور شوند، به این منظور که از هم بازشان کنم.’ می‌گوید ‘حمله‌ی بزرگ من به واژه‘. ‘می‌دانید، در کتاب مقدس آمده که در ابتدا کلمه بود! نه، در ابتدا احساس بود. کلمه از پس آن آمده تا جای احساس بگیرد. هم‌چون یورتمه که جای چارنعل گرفته است. چارنعل کار ِ طبیعی اسب است و یورتمه را پس از آن می‌آموزد.’

چارنعل: تصویری زیبایی از گذر ِ سلین در نوشته‌هاش – عکس لنگ لنگان رفتن ِ بسیاری کارهای ادبی.

تصویر دیگری که بارها در بیان شیوه‌ی کارش گفته، چوب در آب است. تا ببینی که صاف در آب ایستاده، باید بشکنی‌ش. ‘شکستن’ ِ زبان: جمله‌های بس کوتاه و وصل کردن سه نقطه‌ها به هم. سه نقطه: دمی درنگ، تردید، و اندیشه‌ی نویسنده که دستور زبان براش بس کُند است و دست و پاگیر.

سلین در سال‌های آخر بیش‌تر این شیوه به کار گرفت. چندان تواضع هم نداشت: ‘چرا می‌نویسم؟ می‌توانم بگویم: تا کار ِ دیگران غیر قابل خواندن کنم.’

پس از انتشار ‘سفر به انتهای شب’ (۱۹۳۲) هیچ نمی‌خواست نویسنده خوانده شود. بیش‌تر می‌خواست همان مرد باتجربه‌ای باشد که از سر اتفاق گذارش افتاده به ادبیات. در گفت و گوهاش بارها گفته ‘من پزشک هستم.’ ترجیح می‌دهم با روپوش سپید در درمانگاه ِ محله‌ی کلیشی کار کنم. ‘این‌جا، در این درمانگاه، به کار واقعی پزشکی می‌پردازی، با فقیران، کارگران!’ این حرفه‌ای صادقانه است، بسیار متفاوت از ادبیات. نوشتن کتاب کاری نبود که در خانه به آن پرداخته شود. ‘مردکی که کتاب می‌نویسد! همیشه این را کار احمقانه‌ای می‌دانستم. یارویی که می‌نشیند پشت میز و فکرهای بزرگ بر قلم می‌آورد. این‌را کاری شرم‌آور، بی‌هوده و بی‌‍ربط می‌دانم!’

گفت و گوها و نامه‌هاش به دوست‌اش آلبرت پاراز [Albert Paraz] خوب نشان می‌‍دهد که سلین جایگاه‌اش را خوب می‌شناخته و گزیده. هم از آغاز در گفت و گوهاش کاریکاتور از خود به دست می‌داد. بارها به اعتراض گفته که از سر اتفاق گذارش افتاده به ادبیات. ‘دست‌نوشته را بدون نام و نشانی گذاشته بودم جایی. پیچیده در کاغذی که خدمتکارم برای پیچیدن به دور کفش‌هاش استفاده می‌کرد. این‌جوری نام مرا یافتند و برای خودم اسم مستعار انتخاب کردم، زیرا هیچ اهمیتی برای خودم قایل نیستم، به همان اندازه که جایزه‌ها و کار ادبی برام اهعمیت ندارند.’ (قابل توجه آن ‘قَدَر’ که خود ‘مرد ِ اول ادبیات ِ ایران’ می‌خوانَد).

با این شیوه می‌ایستاد در برابر ِ جهانک ِ هنر. او بود که از جهان ِ واقعی آمده بود.

با خواندن بخش نخست ‘سفر به انتهای شب’ می‌دانی که این‌جا مردی در سخن است که زیسته است، و راضی نیست. کسی که زندگی فریب‌اش داده و حقیقت ِ تلخ را کوبیده تو صورت‌اش.

‘انباشته‌ی نفرت و سربه راه، گاییده شده، ربوده، نابود و همیشه هم زبون. (-) ما چیزی عوض نمی‌کنیم! نه جوراب، نه ارباب، نه ایده، نه هر چیزی دیگری که به زحمت‌اش بیارزه. وفادار به جهان اومدیم و وفادار داغون خواهیم شد. سربازان ِ مفتی، قهرمانان دیگران، میمون‌های سخنگو، کلماتی که خود ِ خود ِ آزارند. ما محبوب پادشاه ِ حقارتیم.’ و یکی دیگر: ‘همه‌مون نشستیم تو یک قایق؛ و سخت پارو می‌زنیم، نمی‌خوای ادعا کنی که این‌طور نیست!… درب و داغونیم و باید تا آخرش پارو بزنیم! و چی به دست می‌آریم؟ هیچی! تنها ضربه‌ی چماق، بدبختی، بهانه و حقه‌بازی‌های دیگه. می‌گن اینجا کار می‌کنن! این کثیف‌تر از بقیه‌شه که ادعا می‌شه دارن کار می‌کنن. ما اون زیر نشستیم، نفس نفس زنان، از عرق بو گرفتیم و جون می‌کنیم، همینه و هیچی دیگه نیس! (-) اونی هم که نمی‌خواد تو دریا به درک واصل شه، می‌تونه تو خشکی داغون بشه، اون‌جا همه چی زودتر از این‌جا پیش می‌آد!’

‘پس عشق چی، باردامو!’

‘آرتور، عشق یه چیز بی انتهاس که ریده شده توش.’

‘سفر به انتهای شب’ شکایت است. شکایت مردی که نمی‌تواند جنگ از سر در کند، که به جوانی بسیار خشونت‌ها دیده و بوی مرگ نشسته در سلول‌های تن‌اش.

سلین با نام لویی-فردینان دتوش [Louis-Ferdinand Destouches] جنگ نخست جهانی تجربه کرد. گروهبان هنگی بود که علیه آلمانی‌ها می‌جنگید. به پدر و مادرش نوشت: ‘زنده‌ها مدام جای مردگان می‌گیرند، آن‌قدر مرده هست که انباشته رو هم آتش می‌زنند و در جاهایی از رودخانه‌ی ماس [Maas] می‌شود از رو جسد آلمان‌های کشته شده رد شد که قصد داشتند به این‌سو بیایند و توپخانه‌ی ما له‌شان کرد.’

چند ماه بعد گلوله خورد به بازوی راست و باید جبهه را ترک می‌کرد.

اما نتوانست جنگ را فراموش کند. آن‌چه آموخت این بود که انسان‌ها، بی آن‌که بدانند، مرگ با خود دارند. ‘حالا می‌تونی بو بکشی، تو هوایی که مرگ ازش گذشته، این بوی ترش باورنکردنی‌رو. از هم دریده شده… وسط خودمون… همه جا هس… ما رو می‌شناسه و ماهم می‌شناسیم‌اش. هرگز از اینجا نمی‌ره.’ – از رمان دوم‌اش ‘مرگ اعتباری / قسطی’ – (۱۹۳۶)

با این‌همه در خواندن ِ کار ِ سلین از سرنوشت‌باوری نشان نمی‌بینی. به عکس، در برابرش می‌ایستد. پر از هیجان است. با همه‌ی توان مقاومت می‌کند، نه در برابر مرگ، که در برابر فریبی که جامعه نام دارد – از این‌رو که به انکار مرگ می‌خیزد و  مرگ برای وطن افتخار می‌داند.

امیدواری سلین پس از جنگ شگفت‌انگیز است. هیچ شبیه بسیاری از جنگ برگشته‌گان نیست. شور ِ غریب پیروزی اجتماعی دارد و تشنه‌ی دانستن است و شناخت حقیقت. شاید هم به زمان جنگ عزم کرده تا پزشک بشود.

نامه‌هایی که به سال ۱۹۱۶ از غرب افریقا نوشته، تصویر روشنی از ‘دتوش’ که هنوز ‘سلین’ نشده بود، به دست می‌دهد. شده بود مسئول مزرعه‌ی کاکائو که در کامرون از آلمانی‌ها گرفته بودند. می‌خواست زود به ثروت هنگفت برسد. جنگ هنوز دور بود و او در ۲۳ ساله‌گی فرصت فکر به آینده داشت. آن‌که سلین را از کتاب‌هاش می‌شناسد، به شگفت خواهد شد که هم‌او نوشته است: ‘من از آن آدم‌ها نیستم که ادعا می‌کنند انسان عوض نشده. روشن است که خیلی بهتر از پیش شده است، و هر بار از پیشرفت‌اش به شگفت می‌آیم، هرچند خُرد، اما همین خردک پیروزی بر نادانی که در آن به سر می‌بریم، خجسته است.’

در نامه‌های افریقا، خیلی به این جمله‌ها برمی‌خوریم: ‘از دید دانش…’، ‘دانش نشان داده که..’ و جایی نوشته است: ‘همیشه احترام بسیار داشته‌ام برای حقیقت ِ واقعی.’

در خدمت به افریقای سیاه و دانش، بی آن‌که مجاز باشد، داروخانه دارد و بی آن‌که پزشک باشد به درمان کارگران مزرعه‌اش می‌پردازد. ‘باقی وقت به پژوهش با میکروسکوپ می‌پردازم’ و ‘تا خودم را قانع کنم که الکل زیان‌آور است، روی میمون‌ها آزمایش‌های کوچکی انجام می‌دهم. با شش لیتر الکل ناب موفق شدم به اندازه کافی فورفورال به دست بیاورم که می‌تواند یک گوریل را در جا بکُشد.’

دتوش ِ جوان، تا زمانی که سلین ِ نویسنده شود، شیفته‌ی این باور بود که دانش انسان را در پیشرفت یاری می‌دهد.

از افریقا که برگشت برای کار به اتحادیه‌ی خلقی رفت، برای مبارزه با بیماری سل. سال ۱۹۱۹ به تحصیل در رشته‌ی پزشکی پرداخت و بعد در محله‌ای از پاریس به کار پزشکی مشغول شد.

در نگاه به زندگی سلین پس از جنگ نخست جهانی، هیچ نشانی از تلخی دیده نمی‌شود. از این‌رو می‌توان ‘سفر به انتهای شب’ را نه چون توجیه سنتی ‘سفر از زندگی ِ سیاه به مرگ’، بلکه سفر کسی دانست که از مرگ بازگشته و می‌کوشد تا زندگی از دست رفته باز یابد.

تلخی، نفرت و کینه که از ویژگی‌های نوشته‌ها و نویسندگی سلین شناخته شده‌اند، باید از دل ِ نوشته خاسته باشد. انگار که گناه جنگ و جوانی‌ش (شرح داده در مرگ اعتباری) را بازگردانده تا سرچشمه‌ی همه‌ی فاجعه بخواند.

خود همیشه گفته که ‘سفر به انتهای شب’ او را به دل حادثه پرتاب کرده است. اما به این گفته‌اش چندان اعتنا نشده، زیرا ‘سفر به انتهای شب’ کتابی‌ست که از او این ساخته که هست: یکی از بزرگ‌ترین نویسنده‌گان همه‌ی سده‌ها.

اگر بخواهیم از کتاب‌هایی نام ببریم که براش مشکل‌ساز بوده‌اند،  همان سه بیانیه‌اند. در آن‌ها نفرت از یهودیان و علاقه به آلمان نازی بیان شده‌است. زبانی که او به کار برده چنان است که هنوز در فرانسه اجازه‌ی چاپ نمی‌تواند داشته باشد: ‘تفاوت میان یهودی خوب و یهودی بد؟ حرف بی‌ربطی است. یهودیان قابل قبول هم‌وطن و یهودیان غیرقابل قبول ناهم‌وطن؟ مزخرف! (-) اینان آدم‌های مبتذلی‌اند که زندگی را غیرقابل تحمل می‌کنند. همه‌جا دنبال چیزی در پشت قضایا هستند. احساس می‌کنم چنان دارم به ابتذال می‌افتم که ناچارم نژادپرست بشوم. نه نژادپست عادی! صد در صد نژاد پرست!’ خیلی‌ها بر این باورند که سلین این بیانیه‌ها را از ترس درگرفتن جنگ دیگری نوشته است. سهم ِ خود داشت و می‌خواست به هر قیمتی و به ویژه به قیمت جان ِ یهودیان، دوستی با آلمان‌ها حفظ کند. انگار با آنان جهان قابل تحمل‌تر خواهد بود. سلین نژادپرست، به راستی و بر اساس ‘دانش’ شده بود نژاد پرست.

‘نژادشناسی’ در این ایده می‌گنجد. غریب این‌که واژه‌ای از حرف‌های نژادپرستانه پس نگرفت، حتا پس از جنگ که باید می‌دانست اندیشه‌ی آریاییان محبوب‌اش جهان را به کجا کشانده بود. نه، تنها دلخور بود از این‌که نازی‌ها نتوانستند کار به خوبی پیش ببرند. در نامه‌ی ۱۶ آپریل ۱۹۴۷ نوشته است: ‘نازی‌ها هرگز نژادپرستی را جدی نگرفتند – از آن برای جذب رأی آدم‌های کوتوله‌ای چون من سود جستند. نژادپرستی چیزی بیش از فریب دهاتی‌ها نبود. هرگز آن را جدی نگرفتند، نمی‌توانستند که جدی بگیرند، کارمندان اداری و فیلسوفان‌شان آدم‌های بسیار متوسط بودند.’

این‌که سلین ‘سفر به انتهای شب’ و نه بیانیه‌هاش را سبب‌ساز مشکلات‌اش پس از جنگ می‌خواند، غریب می‌نماید. شاید هم نه. این ربطی به رمان ندارد، اما با هم‌این رمان به جهان ادبیات آمد. او که می‌خواست به عنوان پزشک با بیماری و مرگ بستیزد و کار نیک انجام دهد، پا گذاشت به جهان غیرواقعی ادبیات. با ناسزاگویی به ‘سفر به انتهای شب’ می‌خواهد بگوید که هرگز نباید می‌نوشت، زیرا اگر ننوشته بود، آن بیانیه‌ها را نیز هرگز نمی‌نوشت و آن‌گاه همه چیز سر ِ جاش بود.

قلم او که چنان قوی خواننده به خود می‌کشاند، شاید خود او را نیز به جاهای تاریکی کشاند که هرگز نمی‌خواست باشد. با خط نوشتن بر کاغذ غولی بیدار کرد که هرگز نمی‌خواست بیدار کند، غول ِ نفرت، ‘نفرت واقعی که نهفته است در اعماق‌ات، در اعماق نوجوانی‌ت، و پنهان شده به زمانی که ناتوان بوده‌ای. این نفرتی‌ست که نابودت می‌کند. اما از این رو که در اعماقت هست، همیشه چیزی ازش باقی خواهد ماند. روی زمین خواهد ماند و همه‌ چیزی را مسموم خواهد کرد، تا تنها نکبت بتواند رشد کند میان مردگان، میان انسان‌ها.’

پس از جنگ، سلین تبدیل شد به پیامبر ِ آخر زمان، زیارت‌گاه بلا و بلوا. ‘سفر به انتهای شب’ و ‘مرگ اعتباری’ گونه‌ای اعتراض اجتماعی خوانده شدند، کتاب‌هایی که پس از آن نوشت توهم آخرالزمان بود و فراخواندن ِ شر و رام کردن ِ ابلیس. نفرت و خشم دیگر از آن ِ مردی نبود که قامت راست کرده بود در برابر بی عدالتی، بلکه غده‌ی سرطانی بود که در تن ِ جهان رشد می‌کرد. بلای طبیعی. ‘پیش‌تر از دوزخ گفته بودند، ما اکنون در میان ِ آن هستیم!’ این روش سلین بود در بیان این‌که کاری نمی‌توانست کرد و همه‌چیزی به سرش آمده بود.

عادی جلوه دادن ِ شر، شگرد ِ بیانی او بود: بد تر از باقی که نیست، تازه هم‌این ‘راه باریکه‌های کژ’ می‌توانند نیروهای کثیف جهانی را کم‌رنگ کنند. هبوط است این! ‘بله! پدیده‌های طبیعی… می‌نویسم‌شان! … باید همه‌چیز را برایتان بنویسم! (-) و این کار می‌کنم! بعدها همه کتاب‌هام را خواهند خرید، خیلی خیلی بعد، وقتی که مرده‌ام، تا ببینند نخستین لرزه‌های پایان زمین چه بوده‌ است، و این‌که انسان چه چیزهای کثیفی در سر دارد، چه انفجاری در ژرفای جان‌اش رخ خواهد داد… نمی‌دانستند، اما حالا خواهند دانست!’ این را در ‘مقررات [Normance]’ نوشته است.

در سه‌گانه‌ی آلمانی (قصر به قصر، شمال، ریگودون) و کارهای بعدی دیگر به گریز خائن به وطن نپرداخته؛ فرو افتادن به دوزخ را نشانه گرفته. گو که هم‌این گریزی‌ست به دل ِ ادبیات. دیگر اعتنا ندارد به گریز و دانش، و  ایده‌هایی که باید بپردازد (‘دانش‌نامه پر است از این‌ها!’)، سرعت می‌گیرد در سه نقطه‌هاش، سرعتی دیوانه‌وار، از آن دست که نمی‌توان از پی‌اش دوید. در کتاب‌های پس از جنگ، چرخه‌ای دیوانه‌وار از شر آفریده است. و از فراز سر و صدا و همهمه صداش را می‌شنوی که بی‌گناه است، که کسی نمی‌خواهدش، نویسنده‌ی طفلکی که کار بدی نکرده. به نیرنگ فریاد سر می‌دهد که می‌خواهند مورس یادش بدهند، زیرا نویسنده است. (گفته‌اند که) ‘من نویسنده‌ی کثیف الفیه شلفیه‌ام… حشری و خائن، وحشت‌ناک ترین آدم همه‌ی این قرن!… که شاش‌دانی هم شرم می‌کند از من! فرانسه و زبان فرانسه باید پاک شود از این کثیف‌نگار، این دشمن دستور زبان که وطن معصوم و میراث ادبی‌ش را بی حیثیت کرد!… که فرانسه دیگر آن فرانسه‌ی قدیم نخواهد بود اگر پوست این گراز کنده نشود! آن گراز من بودم!’ انگار که برای توانایی ادبی مورد تعقیب گرفته. به آلمان و دانمارک گریخت و زندانی شد، چون با شیوه‌ی روایت‌اش به وطن خیانت کرده بود.

نه، سلین خوب می‌دانست که هنر نویسندگی تنها راه بود برای نجات خودش. او شده بود نویسنده، همانی که پیش‌تر ازش می‌گریخت، همان مردک نشسته در پشت میز تا فکرهای بزرگ‌ بر برگ کاغذ بنویسد. اما نمی‌خواست دیگر حقیقت را ببیند. باید که به اجبار پنهان شود پشت ادبیات، تا بگوید این خود ِ شر است و چاره نداشته جز نوشتن به ایجاز.

آخرین دهه‌ی سده‌ی بیستم، دوسال پس از زادروز صد ساله‌گی سلین موجی فراز آمد از نوشته‌ها درباره‌ی سلین. کنار زندگی‌نامه‌ها، جستارها و بازنشر برخی کارهاش، حتا ‘کتاب ِ کوچک فحش‌نامه‌ی سلین’ هم درآمد.

زندگی تصویری لویی دتوش که نام مادر بزرگ‌اش را کرد اسم مستعار نویسنده‌گی، از ۱۸۹۶ آغاز می‌شود با عکس پسرکی خندان در کالسکه. و پایان آن تصویری است از مردی لاغر و شلخته و بی اعتماد به انسان؛ با سگ‌ها و گربه‌هاش. میان این دو تصویر، سده‌ای آرمیده است، به گفته‌ی آنتونی برجس: وحشت‌ناک‌ترین سده‌ای که بشریت شناخته است.

سلین در ۲۶ اگوست ۱۹۳۵ به یکی از دوستان –دختر-ش ( نوازنده‌ی پیانو؛ لوسین دلفورژ) نوشت: ‘درست مثل او (مادرم) روی میز انبوهی نفرت دارم که باید به انجام برسانم. کاری که پیش از آخر کار باید تمام کنم. تو همیشه مرا مثل آدمی می‌بینی که غیر قابل تحمل است، زیرا در فضایی آکنده از کابوس و بلا پا به جهان گذاشتم و بعد جنگ در گرفت و بسیاری چیزهای وحشت‌ناک دیگر و شوربختانه عادتی قابل درک است که همیشه منتظر بدتر از این باشی و سرسختانه بگریزی از استعدادهای زندگی که نفرت دارم ازش.’

‘سفر به انتهای شب’ سه سال پیش‌تر منتشر شده بود و داشت روی ‘مرگ اعتباری’ کار می‌کرد. ‘نمی‌خواهم بمیرم پیش از آن‌که همه‌چیزی که از انسان و باقی تجربه کرده‌ام، بر کاغذ بیاورم. این آرزوی من است.’ او از ‘انسان و باقی’ تجربه‌های بیش‌تر به دست آورد و تا مرگ‌اش به آن پرداخت. پرداخت / نوشت؟ یا که نفرت تبدیل شده به زبان، تُف کرد؟

زیباترین ادبیات و جبران ناپذیرترین آسیب زندگی انسان می‌تواند یک سرچشمه داشته باشد. هیچ نوشته‌ای قوی‌تر و موجزتر از بخش دوم و سوم ‘سفر به انتهای شب’ در نقش زدن به دیوانه‌گی وحشت‌ناک جنگ نخست جهانی وجود ندارد. در پس گرفتن این حرف و ادعا ناتوانم. هر جمله‌ای و هر بندی توان می‌گیرد از جمله‌ها که پیش و پس از آن آمده است. متن چونان قطعه‌ای موسیقی است که تنها با شنیدن چندین نُت حق مطلب ادا نکرده‌ای. منظور سلین همین بود وقتی به گالیمار نوشت: ‘بیش‌تر سمفونی ادبی‌ست و نه رمان که احساس می‌انگیزد.’

چهارده سال پیش از نوشتن داستان، در ذهن به آن مشغول بود. در یکی از نخستین نامه‌هاش به گالیمار – آپریل ۱۹۳۲- نوشت: ‘متن سفر به انتهای شب را (حاصل پنج سال کار) برای شما می‌فرستم.’ و با اعتماد به نفس افزود که ‘… غذایی برای یک سده ادبیات، جایزه‌ی گنکور ۱۹۳۲ برای ناشر خوش‌بخت.’ گنکور به سلین داده نشد. دادند به گی مازلین [Guy Mazeline]. چه کسی نام و کار این نویسنده به یاد دارد؟

تخم ِ واکنش سمل‌ویس [Semmelweiscomplex] بی‌تردید از همین زمان در سلین کاشته شد. حق با تو باشد، اما نادیده گرفته شوی، یکی به دلیل حسادت و دیگری از این‌رو که از زمانه پیش‌تری. سلین رساله‌ی دکترایش را نیز درباره‌ی همین پزشک مجاری نوشت. جنگ دوم جهانی در دهه‌ی سی هرچه نزدیک‌تر می‌شد، سرنوشت خود بیش‌تر به آن پزشک نزدیک می‌دید.

در نامه‌ی بالا به گالیمار، به خواسته‌ی ناشر، خلاصه‌ای از داستان باردامو – همزاد ِ نویسنده- هست که به جنگ می‌رود، زخمی می‌شود، در جهان پرسه می‌زند و آخرش نامزدی می‌گزیند. ‘خوش‌بختی شهروند سر به راه. اما چیزی جلوش را می‌گیرد تا در آن بخت خوش، در عشق و اطمینان خاطر مادی لانه کند. چیزی؟ ها! این همه‌ی کتاب است! توجه کنید! از نامزد و از بخت خوش می‌گریزد (…)’.

آن ‘چیز’ همه‌ی کتاب است. در عکس‌های دهه‌ی سی می‌توان هنوز چیزی از آن کودک ِ لویی دید: چشم‌های درخشان و نگاه نافذ، خنده‌ی زیبا و فریبا. اما جنگ نخست جهانی ضربه‌ی کاری ِ ماندنی بود بر تن و جان سلین. زخم ِ جنگ بر بازوی راست از او جانباز هفتاد و پنج درصدی جنگ باقی گذاشت. درباره‌ی ضربه‌ی رازآمیز به سرش بسیار نوشته‌اند. از علت سوت در گوش تا سردرد و ‘هذیان‌های دوزخی’ که با اغراق سلینی و آمیخته به دروغ –قابل اثبات- نوشته است. روشن نیست این پدیده‌ها از چه زمانی آغاز شد. نمی‌توان حدس هم زد، زیرا آدمی که از درد مزمن رنج می‌برد، نمی‌تواند پس از جنگ سخت کار کند: سفر به افریقا، کار در بنیاد راکفلر در مبارزه با سل، گرفتن کارنامه‌ی دبیرستان به چهل ساله‌گی، پس از آن ازدواج و پدر یک دختر شدن و درس پزشکی خواندن. نمی‌توان هم پذیرفت: پزشکی سخت‌کوش در خدمت بخش بهداشت اتحادیه‌ی خلقی، سفرها و ماموریت‌های جهانی به امریکا، کانادا، افریقا که اعضای نشست‌های جهانی او را ‘سخت‌کوش و خسته‌گی ناپذیر’ و ‘با ذهن دقیق و نقاد’ بنامند. این پزشک فقرا، در دهه‌ی سی سخره‌گر شد و نویسنده‌ای آکنده از نفرت که پزشک وجود هرچه بیش‌تر از خود راند.

در آسیب روحی تردید نیست. درسی که سلین در میدان‌های جنگ آموخت، همراه ارتش فرانسه که آوازه‌خوان و با گل بر لوله‌ی اسلحه سوی جبهه شتافت، این بود: ‘حقیقت ِ این جهان مرگ است. تو می‌توانی میان مرگ و دروغ بگزینی.’ انگار از گزینه‌ی نخست گریخت تا زندگی بگزیند: درس پزشکی، خدمت در بهداری. اما حقیقت ِ مرگ بس نافذ بود، زخم‌ها درمان نشد و با گذشت زمان به چرک نشست.  همه‌ی ترس، درد، خسته‌گی سال‌های جنگ در ۱۹۱۴ انگار چند سالی دفن شد در ظاهر ِ مردی موفق، پزشک ِ در سفر با دوست دخترهای فراوان. تا از پس آن، با اوج گرفتن وهم، سایه بیندازد بر جان‌اش. همه‌ی جزییات تصویرهای وحشت‌ناک چند ماه نخست جنگ را تا پایان زندگی نوشت که رها شود.

بخشی از توان ِ ‘سفر به انتهای شب’ در فاصله‌ای است که برای روایت گزیده شده. ‘ندیدمش‌ اول. چون به خاطر انفجار پرتاب شده بود بالای تپه، دراز به دراز به پهلو، تو بغل یه پیاده نظام (…) هم‌دیگه رو بغل کرده بودند، اون دو تا، حالا تا ابد، اما اون پیاده نظام دیگه سر نداشت، فقط یه سوراخ می‌دیدی بالای گردن، با خون که می‌جوشید، مثل پلق پلق ِ مربا تو دیگ. شکم سرهنگ پاره شده بود، صورت‌اش حالت وحشت‌ناکی داشت. شک ندارم وقتی اتفاق افتاد، خیلی درد کشیده بود.’ زبان سلین خیلی زود تبدیل شد به اغراق ِ بیش‌تر: ‘از اون حمومای خون سرخ که فکر کنی زمین مث فرنی شده، مزرعه‌ها پر از گوشت و استخونای تکه تکه، روهم روهم کپه کپه! و دره پر از جسد، بعضیا هنوز زنده و دارن نفس می‌کشن! همون‌جا که عراده‌های توپ رد می‌شن! حمله! خب آره معلومه!’

راه زندگی ِ سلین جوان، از آن دم دیگرگون شد که آموخت ‘انسان هرگز نمی‌تواند به اندازه‌ی کافی بترسد’؛ که برای او انکار همه‌ی معیارها، زندگی و مرگ بود. ‘چگونه می‌توانستم زمان ِ ترک میدان کلیشی این را بدانم؟ چه کسی پیش از تجربه‌ی جنگ می‌دانست چه چیزها در درون این آدم‌های کثیف، قهرمان و کاهل نهفته بود؟’ اما همه‌ی تصویر زمانی دیدنی می‌شود که عکسی از این آدم‌‍ ِ خلاف جریان ِ داغان شده  در زندان دانمارک، پس از جنگ دوم جهانی ببینیم. وهم ِ تحت تعقیب بودن شده بود واقعیت ِ زندگی‌ش – با نوشتن همان سه بیانیه‌ی ضد سامی. بعد‌تر خواست تا تسویه حساب ادبی و سیاسی کند با هم‌وطنانی چون سارتر، آراگون، پل کلودل و فرانسوا موریاک. شگردی هم برای بازگرداندن خوانندگان‌اش. با یک تیر دو نشان: یکی از سر بلاهت و دیگری حمله. ‘من خطایی نکرده‌ام، تنها کوشیده‌ام فرانسه را از جنگ دیگری نجات دهم’؛ و ‘این‌که مرا نشانه گرفته‌اند تنها از سر حسادت است. آن همه جیغ کشان دورو خودشان خطاکار بوده‌اند.’ در این دوره می‌خواست تصویر ضد سامی خود تبدیل کند به صلح‌خواه ِ ضد جنگ. در بندهایی از نامه‌هاش به ویراستار گالیمار می‌توان چنین دریافت: ‘وقتی به یهودیان حمله کردم و آن بیانیه‌ها را نوشتم، نمی‌خواستم بگویم که یهودیان باید قتل عام شوند. هر کسی جز این ادعا کند، برود به دَرَک. من از یهودیان خواستم تا با اضطراب‌شان ما را سوی آدم‌کشی ِ دیگری، بدتر از ۱۹۱۴-۱۹۱۸ نرانند. این فرق دارد با آن‌چه دیگران می‌گویند (…) اشتباه من این بود که به صلح‌جویی هیتلری‌ها باور داشتم – اما خطایی بیش از این نداشته‌ام!’ (۱۵ آپریل ۱۹۴۸). از سلین ِ نفرت‌جو به سلین ِ مظلوم که سازش‌کاران و سودجویان واقعی ازش سوءاستفاده کردند و او، واقعی‌ترین وطن پرست ِ فرانسوی را آماج حمله قرار دادند. ‘فرانسوی‌ها باید دست آخر بکوبند تو سر ِ خوکی ِ بلاهت‌شان که من یکی از اندک ابلهانی‌ام که همه چیز از دست دادم، همه چیز به قمار گذاشتم، همه چیز تحمل کردم برای حفظ ِ زندگی ِ کثیف‌شان.’ و معصومانه ادعا می‌کند: ‘برای آنان نکردم، برای فرانسوا کوپرن، ژروز [شخصیتی از رمان آسوموار، امیل زولا] و کلمان ژانکن کردم.’

این گفتاوردها از نامه‌نگاری با گالیمار، تنها گزیده‌اند و باقی نامه، مثل همه‌ی نامه‌های نویسنده و ناشر است. درباره‌ی حق تالیف، چک که هنوز نرسیده، صوت‌حساب اشتباه و گله از این‌که به اندازه‌ی کافی تبلیغ نشده.

در سده‌ی بیست و یکم سلین به فراموشی سپرده نشد. در این سده نیز هنوز حضور قوی دارد با زندگی‌نامه‌ها، بازنشر نامه‌ها و یادداشت‌هاش. بیان ترس، درد و خسته‌گی از جنگ کار ِ این پزشک ِ در سفر بود. سفرش هنوز ادامه دارد.

 

دو نمونه از برگردان فارسی یک بند.

مسافرت به عمق ظلمت، دایرﺓ‌المعارف فارسی

سفری به آخر شب، پیش‌نهاد جلال آل احمد در کتاب ارزیابی شتابزده

سفر به نهایت شب، پیش‌نهاد احمد شاملو

سفر به انتهای شب، پیش‌نهاد ِ فرهاد غبرایی

 

برگردان ِ بند آغازین رمان که احمد شاملو به سال‌های ۵۲-۱۳۵۱ با یاری شهرآشوب امیرشاهی – ساکن فرانسه و آشنا به زبان کوچه و بازار فرانسوی – آغاز کرد و به دلیل بیماری ادامه نداد:

[قضیه همین جوری شروع شد. من به کل چیزی نگفته بودم. هیچی. آرتور گانات سر ِ تاسم نشاند و به حرفم آورد. آرتور دانشجو است. او هم طب می‌خواند. یک رفیق. باری، تو میدان کلیشی می‎‌رسیم به هم. بعد از ناهار بود. می‌خواهد با من حرف بزند. گوشم به‌اش است. می‌گوید “بیرون نمونیم! بریم تو!” باش می‌روم تو. خوب. در می‌آید که ” این قهوه‌خونه تخم‌مرغ عسلی ِ خوبی داره! از این ور بیا!” آن وقت متوجه این نکته شدیم که هیچکی تو کوچه و خیابان نیست. برای خاطر ِ گرما. نه ماشینی نه چیزی. وقتی هوا خیلی سرد می‌شود هم تو کوچه و خیابان دیّارالبشری به هم نمی‌رسد. یادم که می‌آید، می‌بینم خود ِ او بود که سربندِ این مطلب گفت: “حالت ِ مردم ِ پاریس جوریه که پنداری مدام سخت گرفتارن، اما عملا! صُب تا شب وِل می‌گردند. دلیلش هم این که اگه هوا برای پرسه زدن مساعد نباشه، زیادی سرد باشه یا زیادی گرم، دیگه نمی‌بینی‌شون. همه‌شون چپیده‌ن تو، قهوه و خامه می‌خورن یا آبجو لیوانی می‌زنن. این جوریه! خوداشون می‌گن: قرن ِ سرعت! کوش پس؟ – ورِّ تغییرات عمده رو می‌زنن! آخه چه جوری؟ راستشو بخوای هیچّی عوض نشده. همه‌اش یک‌ریز مشغول ِ منم زدنن. همین و بس! اینم تازگی نداره. فقط لغت‌ها عوض شدن، اونم نه زیاد. یک دو سه تایی، این‌ور و اون‌ور، از پیش پا افتاده‌هاش…”

آن‌وقت، مغرور از رو دایره ریختن ِ این حقایق ِ سودمند، همان جا گرفتیم نشستیم و ، شاد و خوش مشغول دید زدن ِ خانم‌های چایخانه شدیم.]

 

همین بند با نثر فرهاد غبرایی:

[ماجرا این طور شروع شد. من اصلاً دهن وا نکرده بودم. اصلاً. آرتور گانات کوکم کرد. آرتور هم دانشجو بود. دانشجوی دانشکدۀ پزشکی. رفیقم بود. توی میدان کلیشی به هم برخوردیم. بعد از ناهار بود. می‌خواست با من گپی بزند. من هم گوش دادم. به من گفت: “بهتر است بیرون نمانیم! برویم تو.” من هم با او رفتم تو. آنوقت شروع کرد: توی این پیاده رو تخم مرغ هم آب‌پز می‌شود! از این طرف بیا!” آنوقت باز هم متوجه شدیم که توی کوچه و خیابان به خاطر گرما نه کسی هست و نه ماشینی. پرنده پر نمی‌زد.وقتی هوا سوز دارد، کسی توی خیابان‌ها نیست. یادم است که خودش هم راجع به این قضیه می‌گفت: “مردم پاریس انگار همیشه کار دارند، اما در واقع از صبح تا شب ول می‌گردند، دلیلش هم این است که وقتی هوا برای گردش مناسب نیست، مثلاً خیلی سرد است یا خیلی گرم، غیب‌شان می‌زند، همه می‌روند قهوه‌خانه تا شیر قهوه و آبجو بخورند. بله! می‌گویند قرن سرعت است! ولی کو؟ تغییرات بزرگی رخ داده! ولی چه طوری؟ راستش هیچ چیز تغییر نکرده. طبق معمول همه قربان صدقۀ هم می‌روند، فقط همین. این هم که تازگی ندارد. بعضی حرف‌ها عوض شده، تازه نه آنقدرها. حتی کلمه‌ها هم زیاد عوض نشده‌اند! شاید دو سه تایی، اینجا و آنجا، دو سه تا کلمۀ ناقابل…” و بعد به دنبال بلغور کردن این واقعیت‌های پر فایده باد به غبغب انداخته همانجا لنگر انداختیم و از تماشای علیامخدرات قهوه خانه محظوظ شدیم.]

(غریب این‌که مترجم – فرهاد غبرایی – در یادداشت مفصل از زبان سلین یاد کرده؛ اما در ترجمه گفت و گوها، زبان رسمی به کار برده. بعد، درهمین آغاز ببینید یکی می‌نویسد ‘تخم مرغ عسلی’ و دیگری ‘تخم مرغ آب‌پز’. یکی می‌نویسد ‘راستشو بخوای هیچّی عوض نشده. همه‌اش یک‌ریز مشغول ِ منم زدنن.’ و دیگری: ‘راستش هیچ چیز تغییر نکرده. طبق معمول همه قربان صدقۀ هم می‌روند، فقط همین.’ تازه این آغاز رمان است که مترجم بی‌تردید دقت بیش‌تری داشته. هرچه پیش‌تر برویم، دادمان درمی‌آید و مثل خود ِ سلین خواهیم گفت: دَرِتونو بذارین بزنین به چاک بابا!)

نرخا، اگوست ۲۰۱۸

کوشیار پارسی

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۰