ابراهیم محجوبی؛ مردی با عمر کوتاه و اندیشه‌های بلند

کورت توخولسکی: مردی با عمر کوتاه و اندیشه های بلند چهل و پنج سال بیشتر عمر نکرد. در برلین به دنیا آمد (۱۸۹۰) و در سوئد چشم از جهان فرو بست (۱۹۳۵). به قولی، خودکشی غیرعمد از طریق مصرف بیش از اندازه داروی خواب آور. یهودی تبار بود، اما در سال ۱۹۱۴ از یهودیت فاصله گرفت و در سال ۱۹۱۸ به پروتستانیسم گروید. حقوق خوانده بود، ولی تمام سال های زندگی اجتماعی اش را به روزنامه نگاری و نویسندگی پرداخت. در جمهوری وایمار، با انتشار مجله Weltbühne (صحنه جهان)، همه فکر و ذکرش تقویت و شکوفائی دستاوردهای نظام نوبنیاد بود. از میلیتاریسم نفرت و وحشت داشت و از همین رو، پاسیفیستی فعال بود. در کنار فعالیت های سیاسی و اجتماعی، به کار بررسی و نقد در حوزه ادبیات و هنر ، از جمله موسیقی و فیلم نیز می پرداخت.  از اینکه جمهوری وایمار نتواند در برابر دشمنکامی های ارتجاع داخلی و خارجی تاب بیاورد، همیشه نگران بود. “اریش کستنر”، با همدلی تمام او را چنین می نامید: ” برلینی چاق و خپله که می خواهد با ماشین تحریرش جلوی فاجعه را بگیرد”. اما متاسفانه، سرانجام فاجعه رخ داد: در سال ۱۹۳۳، نازی ها، حق شهروندی آلمانی اش را از وی گرفتند، مجله اش را بستند و کتاب هایش را هم سوزاندند. کستنر می نویسد: ” بیشتر وقت ها افسرده و دلگیر بود. فکری مدام آزارش می داد و آن اینکه، در زمانه حاکمیت خلق، سرنوشت فرد و نویسنده مستقل چه خواهد شد…او حاضر بود همه چیز خود را در راه مردم زحمتکش و نیز سوسیالیسم از صمیم قلب فدا کند، ولی یک چیز را هرگز از دست ندهد: عقیده شخصی”! توخولسکی، علاوه بر نام واقعی خود، زیر چهار نام مستعار هم مطلب می نوشت. طوری که این نام ها هم جزئی از هویت ژورنالیستی وی شده بود. در این باره، باز کستنر او را چنین توصیف می کند: “مردی که برای یک روح در پنج کالبد می نوشت، پیپ می کشید و عرق می‌ریخت”!  با این معرفی کوتاه، دو قطعه طنز و چند نمونه از آفوریسم های این نویسنده فقید را می آورم:

 

ماهیگیر دیندار

در ” آسکونا” ی سویس، واقع در ایالت ” تِسین”، مردی زندگی می کند که به غایت دیندار است و به همه موجودات زنده در این جهان، عشق می ورزد. تا اینجا البته مسئله ای نیست. اما این مرد به ماهیگیری هم علاقه وافر دارد. از همین رو، گاهی کنار دریاچه “لاگو ماجوره ” می نشیند، پاها را روی هم می اندازد، دستگیره قلّآب ماهیگیری را در دست می فشارد، به آب چشم می دوزد و در همین حال، وِرد می خواند.

او دعا می کند: ایکاش، هیچ ماهی ای به قلاب نیفتد! اما از آنجا که ماهیان گرفتار شده، مدام تقلا می کنند و خود را به این ور و آن ور می پیچانند، مرد دیندار چشم دیدن این صحنه ناگوار را ندارد و در نتیجه، پشت سر هم، دعاهای سوزان به آدرس: “خدای مهربان – بخش ماهیان دریاچه لاگو ماجوره” ارسال می کند! به این ترتیب، او قادر می گردد ایده آل های آسمانی را با گناه ورزی زمینی به بهترین صورت بیامیزد. کاری که از همه کس بر نمی آید. بدیهی است، این مسئله برای ماهیانی که در کنار وی واپسین نفس ها را می کشند، موضوعیتی ندارد. ولی برای او هرگز چنین نیست. زیرا که اکنون، او دو چیز را با هم دارد: هم ماهی را و هم آرامش وجدان را! هم دنیا را دارد و هم آخرت را!

حال، این صحنه را ترک می کنیم و یک منظره عمومی را می نگریم: در ساحل زندگی و یا بهتر بگوئیم در کرانه دریای زندگی، افرادی در آرامشی دلنشین چمباتمه زده اند. منظره ای که در هر حال زیبا جلوه می کند… آنها همگی در کرانه دریای زندگی نشسته اند، پاهایشان را با حرکاتی موزون می جنبانند و نخ قلّاب را درون آب نگه داشته اند تا موفقیت صید کنند! در این وضعیت، اگر اندکی زیرک هم باشند، مدام دعا می خوانند و می شوند همان روسپی های دیندار، بانکداران جامعه گرا، نظامیان دمکرات و روزنامه نگارانی که در خفا حقیقت را دوست می دارند! آری، همه آنها ماهی صید می کنند و دعا می خوانند!

 

خاندان

“هنگامی که خداوند در روز ششم آفرینش، آنچه را که ساخته بود، بازنگری می کرد، همه چیز را خوب یافت، به جز آنکه جای ” خاندان” خالی بود. اما آن خوش بینی اولیه که احتمالا چنان هم می مانَد، به زودی دود شد و به هوا رفت! آخر، شوق دست یافتن نوع بشر به بهشت، ریشه در آن آرزوی سوزان دارد که سرانجام روزی بتواند یک بار و فقط یک بار بدون خاندان در آنجا به سر برد. اما راستی خاندان چیست؟

خاندان در اروپای مرکزی، به صورت وحشی وجود دارد و به همین شکل هم به حیات خود ادامه می دهد. تشکیل شده از گروه بزرگی از آدم های مذکر و مونث، که مهم ترین وظیفه شان، فضولی در کارهای تو است! وقتی خاندان بزرگ تر می شود، به آن ” فک و فامیل” می گویند. خاندان، به شکل یک توده متراکم ظاهر می شود و در کشمکش ها ممکن است در معرض حمله دیگران قرار گیرد. خاندان، محل نشو و نمای میکرب یک بیماری شایع است: همه اعضای خاندان، مدام از یکدیگر دلخورند.عمه خانوم پر نفوذ، که همیشه روی تشکچه معروف خود می نشست و به مخده لم می داد و وِرد می خواند، خود، نوعی جعل تاریخ است! زیرا، چنین عمه ای، اولا هرگز تنها نمی نشیند و ثانیا هر چیز و هر کس را انگولک می کند و در همان حال، از همه چیز هم شکوه می کند!

در خاندان، همه از همه چیز یکدیگر خبر دارند. خاندان همه چیز را می داند ولی در باره آنها نم پس نمی دهد! برخلاف دنیای سرخپوستان که در آن، قبیله ها یا در جنگ و ستیزند و یا سیگار صلح و دوستی با هم دود می کنند، خاندان می تواند در آن واحد، هر دو نقش را بازی کند!”

 

و اینک چند آفوریسم یا گزین گویه از توخولسکى:

– جشن گرفتن با نمایش هاى نظامى، نوعى تبلیغات براى جنگ بعدى است!

-هاى و هوى، انواع و اقسام دارد. اما تنها یک سکوت وجود دارد!

-خوشا به حال خواننده که همواره مى تواند نویسنده اش را خود انتخاب کند!

-من، کاتولیک شکاک را به آتئیست مؤمن ترجیح مى دهم!

– بدترین جنبه عصبانیت این است که آدم به خودش زیان مى رساند بى آنکه فائده اى به دیگران رسانده باشد!

-سوسیالیسم زمانى پیروز مى شود که دیگر وجود ندارد!

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۱۰