چند شعر از عسگر آهنین
بانوی سایه پوش
——————–
بانوی سایه پوش
از سایه رو به آفتاب قدم بردار
گلواژه های گم شده ام را بیاور
باران امان نمی دهد
شاید که ابر تیره، به شرم حضور تو،
یک لحظه از نفس افتد …
۲۴ اکتبر ۲۰۱۱
در شامگاه خلوت پاییز
————————-
پشت کدام پنجره ی مه زده پنهانی؟
فانوس های مه شکن شامگاه، نیز
جز شاخ و برگ مات درختان را
در خلوت محلّه نشانم نمی دهند.
حالا که ماه مه زده بالای بام هاست
از پشت پنجره دستی تکان بده.
۲۴ اکتبر ۲۰۱۲
در مه …
———
دوباره پشت پنجره ی مه گرفته ام
دارد زنی تمام خاطره هایم را
روی صندلی چرخدار می راند
همیشه فصل مه گرفته ی پاییز
فصل فرو رفتن در ابهام است
فصلی که در آن روزنامه ها را
با تمام خبرهای داغ آن
روی نیمکت نم زده ای
در پارک های تنهایی
پهن می کنی
تا روبروی درختان سالخورده بنشینی
و زمزمه ی حزن برگریزان را گوش کنی
آنگاه، خسته تر از پیش
به خلوت خود برگردی
دوباره پشت پنجره ای دارم
به امتداد خیابانی فرعی نگاه می کنم
به امتداد خیابانی که زنی در آن
دارد برای وقت کشی
به سوی گورستان می راند
جایی که درختان آن همیشه سبزند
۲۴ اکتبر ۲۰۱۶