دلهُره؛ اسماعیل خوئی
دلهُره/ شعری از اسماعیل خوئی
چه بود؟ باز که را کشتند؟!
برونِ پنجره،
امّا،
ابری در آسمانِ نابِ سحر نیست:
پس، این صدا، که شنیدم، صدای تُندر نیست.
چه بود،
پس،
باز که را کشتند؟!
صدای تیر،
امّا،
چنین هراس آور نیست.
و، تازه، اینجا لندن است:
و روشن است
که باز،
در جایی،
دارند آتش بازی می کنند.
و روشن است
که بازهم من
دُچارِ کابوس ام،
در بیداری:
آری،
وتیرباران،
این بار نیز،
فقط در من است.
بیست و سوم شهریور ماه۱۳۹۴،
بیدرکجای لندن