چند شعر از عسگر آهنین
چند شعر از عسگر آهنین
سخن بگو
سخن
پرنده ایست
که در قفس ترس ها
از پرواز افتادست
آزادش کن
سخن بگو
ورنه، پرنده در قفس،
از نفس می افتد
۱۰ دسامبر ۲۰۱۵
دو پرنده، دو قفس (حکایت)
در باغ خانه ای
دو قفس بود
در هر قفس پرنده ای
در یکی از قفس ها باز بود
در قفس دیگر بسته
پرنده ای که در قفس درباز بود
به آن پرنده ی دیگر گفت:
دلم برای تو می سوزد
راه فرار نداری!
پرنده ی دیگر جواب داد:
من بیشتر دلم برای تو می سوزد
راه فرار داری
اما به قفس خو گرفته ای!
۷ دسامبر ۲۰۱۵
وسوسه
چقدر وسوسه ام می کنی
ای میوه ی ممنوعه
من کوه نیستم
که تندباد ها نتوانند
تکانم بدهند
من، مثل موی تو در باد، پریشانم
با سرخ ترین سیب آخر پاییز
مداوایم کن!
۴ دسامبر ۲۰۱۴
لحظه های بارانی
حالا که جز سکوت
زبان دیگری به کار نمی آید
بهتر که به دیدار درختان بروم
در امتداد درختان بودم
کز قلب واژه های سیه پوش
کلاغ ها
به سوی شاخه های درختان گریختند
آن ها خبر آمدن باران را
بو کشیده بودند
هنوز صحبت من با درخت ها
ادامه داشت،
که باران گرفت
دوباره تنهایی
همزبان باران شد
۲۴ نوامبر ۲۰۲۰
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۷