افشین بابازاده؛ نوشخانهها
افشین بابازاده؛
نوشخانهها
نوشخانه ١
ببین
نیم قرن کافى بود
تا هر روز و
هر سال و
دهه ها
رج بزنند
تا از نوشخانه هاى خوب و
بد
برایت بگویند
تو
با بطرى خالى
موضوع را عوض مى کردى
هى گفتى روزهاى تلخ
سال هاى خرفت
دهه هاى کوک شده
در این چیرگى
هنوز نمى دانى
کدام نوشخانه نیک
یا
براستى پلید است
نوشخانه ٢
اینجا یخه هاى سفید مست
با یک دست در جیب
با یک دست در لبه سیگار
در آسایش گیتی چرخ می زنند
ما هم
با یک پا در تاریخ
با یک پا در تکرار
مى نوشیم
تا شاید
مستى آخر شب
و یا سردردهاى بامدادیش
ما را دوباره با تفنگداران مشروطه
و سبیلهاى نوک تیز آشنا کنند
نوشخانه ٣
در این نوشخانه سگى آزادانه مى پلکد
مست ها در کاسه غذایش آبجو مى ریزند
نوشخانه دار افتخار مى کند
که این سگ عارف
آزادانه با همه دوست است
سگ با نگاهى دلخراش
خود را تکانى مى دهد و
کنار آتش شومینه می نشیند
مقاله نیمه خوانده هم
در مورد
آزادیست
در کشورم
که سگهایش ول مى گردنند
و مست هایش در پناه دردکشان
نوشخانه ۴
نوشخانه
در همان روزهاى شورش یخ زد
تا اینکه نام شورش را گذاشتند انقلاب
الکل ها بیش از این مست نمى کردند
اما چشمانت را کور مى کردند
تا آنچه از راه مى رسد را نبینى
دعا نویس ها
در حسرت یخ درلیوان هاى ویسکى
شعار مى دادند
تا دلالهاى بطرى هاى بازنشده
تا مخفى گاه انقلابیونى که فدا مى شدند
آه اى مستى منجمد
اى آتش یخ زده
دروازه نوشخانه ها را به روى براندازان باز نگه دار
نوشخانه ۵
نوشخانه براى تشنگى اقیانوس مردم بود
من کنار هستى افتاده بودم
چون شراب در افسانه ها
چون شراب در سرخى خون هاى ریخته و نریخته
روى در نوشته بود:
این نوشخانه به علت ورشکستگى بسته شده. براى اطلاع بیشتر مى توانید با دفتر وکالت این و این و این تماس بگیرید.
نوشخانه ۶
نوش خانه ایرلندى
هفت نوع ویسگى دارد
اما در این نوشخانه
یک داستان شنیدنى است
پتریک با جولى ازدواج کرد
جولى باردار بود که تفنگها را جا به جا مى کرد
پتریک مست مى کرد
و مسلسل کنار جادهاى بلفست مى گذاشت
سال هاست
هر دوى آنها کشته شده اند
برادر پتریک
پول ویسگى را گرفت
و گفت: اینطورى بود
برادر پتریک پرسید
وضع ایران چطوریست
در ایران مردم کارى مى کنند
یکى از هفت نوع ویسگى را سر کشیدم
سرم را تکان دادم
نوشخانه ها ٧
مى دانم در کنج این شهر
نوشیدن در این نوشخانه مهرى است
مهر جاده ها
مهر خداى
خزیده در این گوشه ها
ببین خداى من
راه مى رود
در مستى دوستانه و
دشمنانه اش
خداى من
نفس مى کشد
میان مردم آلوده
هى نوشخانه دار
خون انگورها را
از دهان بطرى ها بفشار
تا خداى شراب
لبخند بزند
این هم سکه هاى من
بریز
بریز
نوش
نوشخانه ٨
پشت دیوار این نوشخانه
مست هاى بى – سکه نشسته اند
به ته مانده لیوان سکه داران نگاه مى کنند
من هم چند سکه اى دارم
اى نوشخانه دار
عادت به عدالت را نشانم بده
تا بگویم
نوشخانه جاى تقیه نیست
نوشخانه ٩
در این نوشخانه عکس نیست
واقعیت روى دیوارهاى سنگى است
خدا اینجا کار مى کرد
صورت مسیح روى شیشه پنجره ها کشیده شده بود
آیه هاى فراموش شده
زیر بطرى هاى شراب
رها شده بودند
دختر جوان با نگاه مریم
پرسید : چه مى خواهید
گفتم جهنمى ترین
مریم گفت:
از وقتى این کلیسا نوشخانه شده
خدایى نیست
بهشت را ساخته ایم
خوب بفرمایید چى میل مى کنید
گفتم :
تنها و تنها
موخیتو
نوشخانه ١٠
جام شراب را کنار جام تو گذاشتم
تلنگر
براى عقربه ها
تا آخرین سفارش
ما را رها نکرد
هى
نوشخانه دار
بریز جام من خالى ست
بگذار مستى خشمم را
بنوشیم
بنوشیم
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۹