مهدی استعدادی شاد؛ گذشته، حال و آینده
مهدی استعدادی شاد؛
گذشته، حال و آینده
(در مراسم پیش از ناشتایی)
۱
دیگر درست یادم نیست که فکر زیر چگونه به ذهنم رسیده است. این که پیش از ناشتایی خوردن یادداشتی بنویسیم.
در پی یک شب زندهداری، الان حدس میزنم که ایدۀ نوشتن با شکم خالی گرتهبرداری از سخن پل والری است.
دیگر دقیق نمیدانم. شاید آن شاعر و متفکر فرانسوی در اثر “مستر تست” چنین کاری را کرده و یا مثلاً در جایی دیگر از مزایای یادداشتنویسی پیش از خوردن صبحانه گفته است.
برای تصحیح این حدس و گمان از دوستان پیشاپیش سپاسگزارم. شاید کسی این نکتۀ فواید نوشتن قبل از صبحانه را دقیقتر در خاطر داشته باشد؟
اما آنچه در بامدادی و هنگام روشنی هوا به ذهنم رسید تا پیش از مصرف نان و پنیر و چای آن را بنویسم، مسئلۀ رقابت قدرتمداران بر سر تأثیر کمیّت و کیفیّت بوده است که در اساس معیارهای قیاسی بشمار میروند.
این شیوه و روشهای انتخابی که هر بار یک جماعت یا گروه اجتماعی آنها را به کار میبندد تا دامنه نفوذ خود را در جهان گسترش دهد.
شاید بشود گفت که در درازنای هزاره ها همواره چالشی سر این پرسش وجود داشته که کدام روش درستتر و مطلوبتر است. این که دنبال کیفیّت برویم یا در پی کمیّت باشیم؟
آیا باید انحصار سنگهای قیمتی، تولید پول، شریان بورس و رسانهها را در دست داشته باشیم یا اینکه لشگر و سلاح بسازیم و با آنها و نیز با قربانی کردن همنوعان کشورگشایی کنیم؟
از دوران جوانی به یاد داشتهام که خویشاوندان مسلمان همیشه تبلیغ میکردند که، از طریق زاد و ولد مداوم، اُمت اسلام را بایستی گسترش داد.
در هر حالت نوعی آیندهبینی در این رهنمود جا خوش کرده است که در وهلۀ نهایی “پرسنل سپاه انتحاریون” را افزایش دهد. در هر حالت گردونۀ حماقت و رذالت بشری، “موش” تقلا کن لازم دارد.
میدانید بحث تبلیغ بالابردن نرخ زایش و تولید فرزند بیشتر در ایران همین اواخر نیز دوباره روی آنتن رسانهها بود. سردمداران نظام خلیفگانی در دوره ریاست احمدینژاد میگفتند، ایران تا دویست میلیون نفر گنجایش دارد. گرچه پیشاپیش معلوم شده ایشان عرضه و لیاقت اداره هشتاد میلیونش را هم ندارند.
از این رشد کمّی گذشته، اگر از مناسبات درونی بازار تهران در اواخر دورۀ پهلوی دوم باخبر میبودید نکتۀ زیر را میدانستید. این که بین کاسبهای مسلمان با همکاران یهودی و سپس با همصنفان بهائی بر سر فرادستی و هژمونی در سودآوری چه رقابت خطرناکی برای کل کشور وجود داشته است.
البته جماعتهای رقیب بعد ترکیبشان تغییر میکند. اگر که شما گریبان خود را از دست گفتمان حرص و آز آلوده به سوداگری در بازار وطنی رها کرده باشید.
اینجانب به لطف زندگی در غرب و بهره داشتن از سیستم دوا و درمان عمومی (حتا با کم فروغ شدن شعلۀ “دولت رفاه”) کمتر ریاکاری و کلاه گذاشتن بر سر همنوع را تجربه کرده است. از این رو با واپس زدن ارقام تلفات نجومی بازار جهانی، با الگوی رفتاری دیگری روبرو شده و بر زمینۀ جدیدی پرسش و گمشدههای خود را میجوید. بنابراین خود را، بزعم لُغُزخوانان جهان، با چیزی سرگرم میسازید که بقول مولانا، آنچه یافت مینشود، آنم آرزو ست.
مثلاً دنبال دانستن این موضوع میشوید که در چالش “اورشلیم” و “آتن”، نتیجۀ رقابت برسر اُمور کمیّ و کیفیّ را بدانید. از اهالی آتن میخوانید که در پی تولید متن، توصیف و فهم جهان و شناخت عناصر زیبایی بودهاند. در حالی که در مقابل، قبلهداران اورشلیمی (اُمت ابراهیمی) دنبال تأویل و اطاعت از الواح و اوراد مقدس شده تا مسیر رستگاری و نجات خود را با ریسک کمتری طی کنند.
البته در هزارۀ بعدی، با پیدایش مسیحیت، بازیگر جدیدی وارد صحنه شده که در حین رعایت اهمیت اورشلیم مراکز مقدس جدیدی مثل شهرهای رُم و آوینیون میسازد که محل اقامت پاپ بوده است.
پیش از این تاریخ، امپراتوری رُمی فلسفه یونانی به اسکندریه رسیده را با روایت نئوافلاتونی بخدمت میگیرد تا هژمونی و برتری سزار و سلاطین مسیحی را گسترش دهد.
در پایان این روند هزارهای و با اتمام قرون وسطا، مسئلۀ برتری کمیّت یا کیفیّت دستخوش تغییر دیگری میشود. با راه افتادن مراکز مالی، بانک و بورس، اعتبار، وام و بهره، با تمرکز در هلند و در شبکۀ اروپایی، یهودیان بر کیفیت ثروت تکیه کرده و رقیبی برای اولیای امور مسیحی میشوند که بر سر کمیّت سلطه بر سرزمینهای دیگر و با سپاه اسلام مشغول رقابت است.
در پیامد روند تاریخی و از دورۀ برپایی دولت اسرائیل به چهاردهم ماه می سال هزار و نهصد و چهل و هشت، قضیه در چهار گوشۀ خاورمیانه بسی پیچیدهتر گشته است زیرا رقابت برسر اهمیت کیفیت یا کمیّت دارای جنبههای جدیدی شده است. بخشی از این پیچیدگی تاوان ناتوانی دولتهای با نفوذ اروپایی است. دولتهای قدر و قدرتی که پروندۀ سوءسابقۀ استعمارقدیم و استثمار جدید را دارند. اما آنها برای توافقی لازم و ضروری ناتوان بودهاند. ناتوانی، آنهم درشمار بی عرضگی، برای ایجاد سرزمینی برای باقی یهودیان ساکن قاره که از کشتار مهیب نازیسم جان سالم بدر بردند. در اینجا هم کشتی اروپامحوری به گل نشسته است. کشتی که سکانش هم برای مدتی بدست عمو سام بوده و هم بتدریج سایۀ خرس سیبری و اژدهای چینی بر دیوار جهان و اذهان عمومیاش تابیده است.
در نتیجه چندین نوع چالش، رقابت و دشمنی مختلف که در انبار هزارهها تلنبار گشته به “جهان میانی” سرازیر شده است که بین غرب و شرق جغرافیایی قرار دارد.
آنچه مسلم است مردمان این منطقه که خاورمیانه اسم گرفته، حتا اگر بهترین شیوه رسمالخطی یا روش مدیریت ابتکاری را پیشه کنند به تنهایی نمیتوانند گرههای زیستبومی ونیز رقابت سه مدعی( عموزادههای ابراهیمی) بر سر قیمومیت اورشلیم را بگشایند.
در آن منطقه نیاز به همراهی و همیاری جهانی میرود. هرچه مسائل دهکده جهانی به سمت یگانگی و فشردگی رود، تنش در خاورمیانه بیشتر به مسئلۀ حل نشدۀ بشریت بدل خواهد شد. بشریتی که در سالهای آتی بیش از پیش با امر حفظ محیط زیست دست به گریبان خشکسالی خواهد بود.
۲
در این دو سر حد یا کرانهای که زبان فارسی آن را تولد و مرگ مینامد، فاصله و فرصتی به اسم زندگی است.
از مرز و کرانه که بر آنها کنترلی نداریم و ازل و ابد تک تک ما را تشکیل میدهند، در فرجام، به نیستی میرسیم. نیستی که تعریف ناپذیر میماند.
غیر از ابهام نیستی، ما همواره با دو پرسش دیگر نیز روبرو خواهیم بود. پرسشهایی که هیچگاه بلافاصله و بی واسطه نمیتوانیم به آنها واکنش نشان دهیم.
وقتی زاده میشویم کسی از ما زمان تولد را نپرسیده است. وقتی هم بخاطر فرسودگی و کهولت سنی میمیریم تا آخرین لحظۀ نفسکشی بطور مشخص زمان رسیدن مرگ معلوم نیست.
البته با خودکشی در این امر اخیر میتوانیم مداخله کنیم و زمان مرگ را بدست گیریم.
این مداخله در تعیین زمان مرگ، و البته نه خود مرگ، برای برخی از بیزاران و سیرشدگان از زندگی آزادانهترین تصمیمی نام گرفته که آدمی قادر به انجام آن است.
به عبارت دیگر شاید تصمیم خودکشی یکی از اوجهای حماسی کنشمندی انسان باشد که آن را به سطح تجربهی زیسته برمیکشد؛ و این برکشیدن البته بدین معنا است که ما حماسه (گونه و ژانر ادبی خود ویژه) را فقط بعنوان روایت شکست و شکستها تلقی کنیم.
در چارچوب امکانات رفتاری ما، گویی، حماسه یگانه راه چاره در دسترس است. چارهای که برای ما در مقابل دغدغه جاودانگی و شکست از عبثی میماند که بر دوش دنیای ما سوار است.
با اینحال یک چیز از خودکشی سختتر است و آن مقاومت است. اینکه در مقابل عبث نشسته بر دوش هستی همگانی، ما در پی معنابخشی به حیات کرانمند و سرحد دار و مرز کشیده خود باشیم.
بنظرم اومانیسم (یا انسان دوستی) میتواند با به عرش بردن انسان خاکی، یک اشتباه اساسی کند. این امر یعنی این که مطلقیت انسان را با مطلقیت خدا جایگزین کند؛ که البته در این میان مطلقیت گرفتاری اصلی است و نه خدا یا انسان.
اما اومانیسم میتواند در ترویج امر مقاومت یک دریچۀ تازه بگشاید. دریچهای که در بیداری انسان و هنگام پی بردنش به بیمعنایی هستی که دانایی فلج کننده یا آگاهی ناخوش است، به زنگی کردن فرصت بیشتری دهد.
اینجا آن سؤال و دو راهی مُهم انسان است که مردن را برگزیند یا زندگی را. این که “خود” را ویران و نابود کند یا که بسازد و به نیکی تحقق بخشد.
اومانیسم در واقع بین دو سرحد و مرز تولد و مرگ و با گشودن دریچه مقاومت در برابر امر عبث، امکان تداوم زندگی را میدهد. اینجا پرسش دیگری نیز مطرح میشود. مبنی بر این که زندگی را چگونه طی کنیم. آیا آنچه گاهی با شیون و زاری هنگام تولد شروع میشود باید ادامه یابد؟ یا اینکه طرح دیگری بایست برگزیده شود؟
آیا باید بدان عادت موروثی تن داد که در چشمانداز ترس از مرگ، زندگی را با عزا و سوگواری و بیزاری از جهان طی میکند؟
بنظر میرسد که این امر مُهمترین نکته و دستاورد نگرش اومانیستی (انساندوستی) بربالیده در رنُسانس ایتالیایی (دانته، پتراچا و بوکاچیو) باشد. این که ادبیاتش از روایت غمناک (تراژدی) جهان زیست به بیانگری کمدی (شوخ چشمی) از گذر ایام متمایل میشود. همچنین در سطح عادتهای رفتاری، کارناوال خوشباشانه را جایگزین مراسم سوگواری پژمرده ساز میکند. سوگواری برای مرگ را به حاشیه رانده و جشن برای زندگی برپا میکند.
با این دگرگونیها، ذهنیت تحولخواه در پی شادمانی زندگانی “حیوان دوپا” است که پس از اختراع خط و پرورش زبان و بیانگری آن امکان ارتباط و تفاهم را در راستای خودبنیادی انسان مهیا ساخته که دنبال پیکره بخشیدن به عمر خود است. بواقع خوشباشی (همچون سبک زندگی) یکی از ابزارهای هدفمند برای به کرسی نشاندن سروری بر هستی خود است که انسان از آن بهره میگیرد.
اینگونه، و نیز برغم تمام ناکامیها و تلخیها که در راه سرگذشت تک تک ما پدید میآید، تن به بیزاری از خود و همنوع نمیدهیم و با هر گونه انسان ستیزی به مقابله و چالش برمیخیزیم.
از این منظر نه فقط به هماورد تلقی و آئینهایی میرویم که ترس از مرگ را بنیاد توجیه وجود خود میگیرند بلکه همچنین بر تفرقه و تبعیضهای جور واجور باید چیره شویم که بیشتر ناشی از امتیازات ویژه عدهای معدود در جامعه است. با ترویج خوشباشی قادر میشویم که با خود و همنوع از در دوستی و تفاهم برآئیم و بتدریج شکافها و گسلهایی را مرتفع کنیم که میراث تاریخ نا انسانی است. با تجربه خوش بودن به شرایطی میرسیم که از دست خصائل پست و پلشت خلاص بوده و از ستم بر خود و همنوع به دور مانده ایم.
در نظام خلیفهگری که خود را برای رد گم کردن “جمهوری” اسلامی میخواند با انواع مختلفی از تبعیضها روبرو هستیم که بر اساس جنسیت، عقیده و تیره و تبار پدید آمده و در راستای انسان ستیزی عمل میکنند.
اگر اندیشهورزی که بزبان فارسی خود را بیان میکند بخواهد بیرون از ذهن موثر واقع شود، یعنی فلسفه یا دوستداری شناخت و دانش برای بهبودی وضع و عمل مثبت در جهت آینده باشد، نمیتواند به امر چند گانه تبعیض در جامعه امروز ایران نپردازد.
ما در سطح جهانی میراثدار سنت یهودیستیزی چند قرنی هستیم که در قرن بیست به فاجعه هولوکاست منجر شد. در آن میان حاکمیتهای مسیحی بیشتر از همتایان مسلمانشان به یهودیستیزی دامن زدهاند.
در کشور ایرانی که به دست فقهای شیعه افتاده دیگرستیزی به اشکال مختلفی در جریان است و یکی از موارد مشخص آن، بهاییستیزی است. بدیهی است که مومنان کیش و مذهب یادشده علیه تبعیض حکومتی معترض باشند. اما برای آینده ایران آزاد و آباد در کلیت خود لازم است آن مدیریت کشورداری تعریف شود که اساس برتری این عقیده بر عقاید دیگر را لرزان و محو سازد. این رو چند دهه است که لزوم کنارگذاشتن حکومت متکی به مذهب خودپسند به معضل اصلی دگراندیشی بدل شده است.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۹