فریبا کریمی: سرانجام  صدای زنجیر ها شنیده می شود

فریبا کریمی:

سرانجام  صدای زنجیر ها شنیده می شود

(یادداشتی بر رمان از” زن تا زمین ” از نرگس مقدسیان)

 

رمان از زن تا زمین، با وجود آنکه می تواند  هویتی اقلیمی داشته باشد اما خیلی خوب توانسته پا را از مرزهای جغرافیایی خود هم فراتر بگذارد. در واقع مضمون این رمان درد مشترک مردم یک سرزمین نیست، بلکه صدایی ست که می تواند زنگ خطر را بر گوش گردانندگان سیاستهای اقلیمی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جهان نیز به صدا در آورد.

رمان با چند راوی حیات خود را آغاز می کند.

روشنک،ایران،کاوه(اسماعیل)

راویانی که هر کدام  به عنوان  نمادی بیرون ازهویت داستانی  خود، نیز ایفا گر نقش می شوند.

ایران  همسر اسماعیل ( کاوه) زنی زحمتکش مادر سحر و خزر می تواند نماد سرزمین ایران باشد و به عنوان مام وطن در عین حالی که سختی و رنج های بسیاری می کشد، شاهد نابودی و پرپر شدن  زند گی و جوانی فرزندان خود نیز می باشد.  آنها در جمع خانواده چهار نفره خود مدام در حال دویدن هستند تا چرخ اقتصادشان بچرخد، اما همیشه در جا می زنند و پدرشان که عمری در شغل توانفرسای معدن بوده است  با جسمی تحلیل رفته  در سنی( شصت سالگی) که می تواند بازنشسته باشد اما باز حق آرامش و استراحت را ندارد، زیرا نه قوانین کار حامی او هستند و نه صنف و سندیکایی هست تا از او حمایت کند؛ اگر کار نکند چرخ زندگی نمی گذرد و از همه مهمتر از چشم غره های ایران (همسرش) در امان نمی ماند ، ایرانی که خود بنوعی گرفتار سیستم آلوده ی سرمایه  داری ست و او هم  تبدیل به ماشینی شده  که شبانه روز باید کار کند و کار، تا بتواند دوباره کار کند و نه زندگی؛ زیرا به تفکر سیستم سرمایه داری تنها با نیروی کار کارگر است که  آنها به انباشت سرمایه می رسند. در عین حال باید شاهد نابودی خانواده و از همه مهمتر ملک و سرزمین  اباء و اجدادی خود نیز باشد.(تبدیل شدن زمینهای شان  به محل دفن زباله)  این داستان که روایتش در استان گیلان می گذرد ، درد مشترک همه ی شخصیتهای اصلی ( روشنک ، ایران، کاوه یا اسماعیل ) و حتی شخصیتهای فرعی آن (شمسی، خانم جان، مونا رضا مکانیک ،بابک ووو نیز می باشد). در واقع چک و چانه ی آنها علاو بر معضلات  کار و دستمزد و آسیب های اجتماعی  آلودگی محیط زیستشان نیز می باشد. نکته ی قابل ذکردر تفسیر مضمونی رمان این است که شاید در وهله ی اول مخاطب یک نگاه فمنیستی از آن اقتباس کند اما در بُعد عمیق تر آن، این رویکرد رو به تحلیل و تغییر می رود. با توجه به تفاوتی که سیستم سرمایه داری بین حقوق و مزایای زنان گذاشته  اما روایت ستم پنهان و آشکاری که بر جامعه ی مردان رفته است را از نظر دور نمی دارد. توجه به   نا امنی شغلی مردان و لهیدگی آنان در فشار کاری محیطهای سخت. مثل کشته شدن سهراب زیر آوار کار در معدن.

در واقع از نظر جامعه شناختی اگر این خطه را به عنوان یک نمونه ی آماری  از کل جامعه ی ایران تلقی کنیم می توان به این نتیجه رسید که ایران، حال خوبی ندارد، از آسمان و زمین در حال تخریب و تعرض است و با یک نگاه استعاری وقتی به شخصیت داستانی دقیق می شویم گویی هر دو          ( شخصیت داستان ایران  و ایران زمین مان) در یک همپوشانی  نظیری بر هم می شوند.

سالهاست  دفن زباله در سراوان (زباله ی  لند فیل) به عنوان  یکی از دغدغه های   کارشناسان محیط زیست و اعتراضات مردمی در گیلان تبدیل شده است اما چرا کاری در جهت رفع این خواسته و اعتراض انجام نشده و نمی شود؟

در واقع صدای  رمان  تنها توجه به  معضل بحران محیط زیست در جغرافیای گیلان نیست زیرا انباشت و تجمع این زباله و شیرابه ای که حاصل آن است  همچون سیاه ماری در حال خزیدن به ورای  مرزهای دیگرنیز می باشد و این دیگر نه تنها مشکل گیلان بلکه مشکلی جهانی ست. مگر ابنائ بشر نیازمند سلامت زمین نیستند؟ چه فرقی می کند این تخریب در ایران اتفاق بیفتد یا در شاخ آفریقا؟

چرا رهبران جهان برای  این مسائل اهمیت و ارزشی قائل نیستند و بجای آن مدام در پی  پر کردن جیب خود از طریق فروش تسلیحات و روشن کردن شعله های جنگ و نهایتا تخریب زمین هستند. آیا زمین نیاز به زراد خانه دارد یا هوایی پاک؟ چرا هیچکدام از سازمانهای بین المللی وقعی به صداهای معترض به تخریبگران محیط زیست نمی نهند؟ این همه جنگ و جنگ افروزی آیا منافع اش بیشتر از حفظ محیط زیست است؟ چرا نظام سرمایه داری حاکم بر جهان بعنوان طراح جهانی  که به قولی با یک عطسه جهان را دچار سرماخوردگی های مرگبار می کند نسبت به این مسئله حیاتی  اینقدر بی تفاوت است.  در حالیکه توان تاثیر گذاری صد درصد را دارد .آیا خاصیت سیستم های فعلی جز این نمی تواند باشد؟ دررمان آمار و اطلاعات خوبی در موارد متعدد آمده است. از تعداد گرسنگان جهان تا میزان آبهای آلود همینطور خشونت های جنسی و فیزیکی علیه زنان و کودکان.

نویسنده در یک ترفند یا بازی تکنیکی  شخصیتهایی چون روشنک که شخصیت اکتیو و فعال روایت می باشد و کنش و فعالیت او به انقلاب مشروطه باز می گردد ،بعنوان شخصیتی روشنفکر و کنشگری اجتماعی همراه چند تن دیگر از فعالین زن خطه ی گیلان   (فاطمه سیاح ،مهکامه محصص، جمیله صدیقی و شوکت روستا) را به دوران حال احضار می کند و با قرار دادن آنها در بستر تاریخی کنونی شرایط مواجهه ی سیستم ها را با این کنشگران به بوته ی سنجش می گذارد، سنجشی که بعد از گذشت یک قرن تغییری در رفتار خود نداشته است. حتی به قیمت آلوده و نابود شدن کل جهان.

شخصیت دیگری که نمادی بیرون از شخصیت داستانی خود دارد ، خزر است. خزر نام یکی از دختران ایران و اسماعیل  ( کاوه) است. او می تواند نمادی از دریای خزر باشد ( دریایی که با آلودگی های زیست محیطی در حال نابودی ست).همانطور که خزر دختر ایران و کاوه در پی انباشت کمپلکس های یک جوان مورد خشونت و آزار جنسی قرار می گیرد ، اما خانواده به دلیل تابوی عریان کردن این حادثه از پی گیری باز می ماند و خزرهر روز به  منجلاب دیگری گرفتار می شود. (اعتیاد و تن فروشی )

در طول رمان خواننده با آسیب های متعددی از این نمونه ی آماری جامعه ی کلی خود آشنا می شود ،فقر،آسیب های جدی و ویرانگر روانی و عاطفی مثل تجاوز، خشونت های فیزیکی،دزدی،تن فروشی،اعتیاد سو استفاده از کودکان پسر و بیشمار از این آسیب ها که در روند روایت همه را می بینیم و احساس می کنیم. مونا با همسری آلوده به اعتیاد درگیر روابط خارج از چار چوب خانواده می شود آن هم با مردی که جای پدرش است.

روشنک شخصیت دیگررمان  با کاریزمای نیرومند خود خزر و امثال خزر را تحت حمایت و روشنگری های خود قرار می دهد و با وجود همه  معضلات در کنار این آسیب دیده هاست وتلاش می کند صدای رسای آنها شود اما متاسفانه همیشه امثال روشنک ها هستند که باید ازمسیرناخلف هوادران  سرمایه داری حذف شوند تا آنها  بیشتر به حیات انگل وار خود ادامه دهند.  ابتدا و انتهای رمان روشنک را در بازداشتگاه مشاهده می کنیم.

اسماعیل راوی و شخصیت دیگر داستان که بابک (دوست روشنفکرش) او را  کاوه می نامد،       می تواند به نمادی تبدیل شود که  قربانگاه را پس می زند و از طریق روشنگریهای بابک و همچنین فضای مجازی برای احقاق حقوق خود به کاوه ی آهنگر بدل می شود، کاوه آهنگری که باید توان نجات جوانان سرزمین خود از ضحاک زمانه را داشته باشد تا شاید دیگر اسیر کابوس های شبانه اش نشود، کابوس هایی که در آن داعشی ها سحر، خزر و ایران را به اسارت گرفته اند وکاوه با سنگر گرفتن پشت کوه های آشغال لندفیل در جستجوی راهی برای نجات آنهاست.

نکته ی  قابل بیان دیگر در مورد این رمان استفاده از لغات و ضرب المثلهای بومی ست حتی در جاهایی لغات بومی جایگزین واژه های معیار می شوند و این نه تنها آسیبی به زبان روایت نمی زند بلکه آن را رسا و قویتر نیز کرده است.

البته اینکه هر نوشته ای علاوه بر محسنات ایرادتی هم می تواند داشته باشد حرف قابل قبول و منطقی ست اما آنچه  مهم است جان مایه ی مفید و با ارزش روایت است که خواننده بعد از خوانش، آن را بدست می آورد که ما در این رمان به آن ارزش می رسیم.

با توجه به ارزشی که برای زحمات نویسنده گرامی قائل هستم بی شک رمان مورد نظر نیز مستثنی از این قاعده نبوده و یقننا ایراداتی دارد. برای مثال رمان می توانست کوتاه تر از آنچه که هست بشود. و یا در قسمتهایی روایت بیشتر به سمت خطابه و بیانه می رفت. البته با وجود این رمان تاثیر واقعی و مد نظر خود را روی مخاطب می گذارد.

کلیت رمان تقابل با فساد سیستم سرمایه داری،و نظام مرد سالارانه ای که  خود بنوعی قربانی ستم همین سیستم است، همچنین تخریب محیط زیست ، غارت زمینهای کشاورزی و ساخت و سازهای بی رویه و نابودگرانه اکوسیستمی توسط کسانی که از همین سیستم سرمایه سالار ارتزاق می کنند. اعتیاد و شی وارگی آدمها و بسیاری از آسیب های اجتماعی که زیر پوست همین نظام سرمایه سالار باز تولید می شود،نظامی که شیرابه ها ی لندفیل آشغال کوه  را   چون مار سیاهی از سیاه رود  به اژدهایی دوسر چون زرجوب و گوهررود دررشت تبدیل کرده است و نهایتا با افزودن پسماند  کارخانه هایی چون  گیشه (تولید کننده ی لوازم ارایشی بهداشتی)  و خیلی از شرکت های  دیگر  آن را علاوه بر جاری ساختن در شالیزارها و سمی کردن زمینهای کشاورزی  روانه ی خزر هم  می کند و یقننا بعد از آن به آبهای جهانی دیگر؛ و بعد آلوده شدن محصولات کشاورزی و بعد رشد و ازدیاد انواع سرطان ها. دامنه ی این چرخه تا کجا خواهد رفت؟ پس دیگر نمی توان ادعا کرد که این آسیب مختص به زیست محیط ایران می شود بلکه ‌جهان در گیر آن است و چه بسا که این افعی دوسر تاکنون با هزاران سردیگر به کل زمین راه یافته و شاید تخریب به حدی رسد که دیگر هیچ سرمایه ای توان مقابله با آن را نداشته باشد.

پس تا دیر نشده است کاری باید کرد.

“آنکه از جای نجنبد زنجیر هایش را حس نمی کند”

(رزا لوکزامبورک)

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷