چهار شعر از بکتاش آبتین

 

چهار شعر از بکتاش آبتین

 

زمستان سرپوشیده

 

امروز اما

شیشه‌ها کثیف و کدر بودند

گوشی را برداشتیم

بی‌شک حرف‌هایمان شنود می‌شد

و دوستت دارم

جمله‌ای سبک

برای گوش‌هایی سنگین بود

دستانمان را

روی هم گذاشتیم

شیشه‌های بین دستانمان

سرد و کثیف بود

 

زندان اوین، آبان ۱۳۹۹

 

 

خاطرات سفید

 

در قنداقی سفید

دست‌و‌پا می‌زدم

لای ملافه‌هایی سفید

عشقبازی می‌کردم

و در کفنی سفید

آرام خواهم گرفت

در دنیایی سیاه

خاطرات سفید می‌درخشند

 

 

چشم‌های خُرمایی مرگ

 

از طعم اشک

بر گونه‌ی انسان باخبرم

و از این‌همه سیاهی منتشر در گورستان

سینی حلوا و خرما را بچرخان

بگذار مرگ

طعم شیرین‌تری داشته باشد.

 

 

 

آکاردئون رنجور

 

ناله‌هایی محزون

در حافظه‌اش جا مانده بود

و چون آکاردئونی رنجور

آوای درد را

در خود پنهان کرده بود

او را شکنجه کرده بودند

اما او در انفرادی

ترانه‌ای حماسه‌ای زمزمه می‌کرد

او به‌زودی

در سحرگاه اعدام می‌شد

و یکبار دیگر

بر دوش طناب‌دار

جای خالی انسانی

سنگینی می‌کرد

 

زندان اوین، دی ۱۳۹۹

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷