رضا عابد؛   نرگس‌ها

رضا عابد

 

نرگس‌ها

 

این‌روزها

با ریه‌هایی سر می‌کنم

که حضورشان با آنات در آمیخته‌اند

زمان را در عصب‌هایم می‌دوانند،

همه صیادانی که با من روزگاری در لوتکا نشستند

هنوز

در شب‌های تار

از دهان نیاکان می‌خوانند

برای مست کردن ماهی‌ها…

 

و برنجکارانی که در مرز مرز بیجا‌رها

با سیالیت ذهنم راه می‌روند

سراجور و سرازیر

می‌کارند و درو می‌کنند

ساقه‌های طلایی سیراب شده

از عاشقیت را

در چپ چپ نگاه

زالوهای چشم چران و ساق دوست

دخترکان چای‌چین باغ‌ها

که گل‌های روسری‌هاشان را

از باغ‌های قلب من دزدیده‌اند

گالش‌های کوهپایه‌های اسپیلی و دیلمان

با یک سینه سخن

از چریک‌های سیاهکل…

 

زنان گوله ماست بر دوش شلیته‌پوش

که همه صبحگاهان نم‌گرفته

برای من خواندند

تصنیف‌های قدیمی را

به بهانه‌ی دلتنگی رعنا…

 

آه! هیچگاه نمی‌توانم از ابریشم خیال خود چشم برگیرم

شهر من به هزاران هزار روایت از آن نام گرفته

رفاقتم را با کرم‌های ابریشم

تا آخرعمر با خود خواهم داشت

خزیدن نرم نرمک‌شان روی برگ‌های پهن توت

ملچ ملچ کردن‌های سبزشان

شکل‌گیری پروانه‌ای از پروانه‌ی رویاهای من

که در بال‌بال زدن پروانه‌ای دیگر

آن سوی جهان

خود را تجسد می‌بخشد

تا مرا از پیله‌گی تن برهاند

 

همدوشم

با جنگل‌های لونک و دیلمان

با درختان مازو و لیلکی و توسه

پلت و کیش و شب‌خسب

با کاسپین که هنوز باور دارم آبی بودن خود را

از دو چشم دختری دزدیده

که کتاب شعر فروغ را

در کوچه‌ای پر از آواز قورباغه

بعدازظهری ملس از دستم قاپید…

 

دمسازم

با درفک و سماموس و کاکو

با جلیقه‌های پشمی و گالوش‌ها و چادر شب‌ها

با چشم‌های زاغ همه کاس‌آقاها

با گیس‌های بافته شده‌ی همه گلنارها…

 

… این‌روزها

ریه‌هایم را پر می‌کنم

با نفس همه آنان

که وام‌دار چشمان نرگس‌ها هستند

 

 

زمستان ۱۳۹۸

 

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۷