سه شعر از بکتاش آبتین  

سه شعر از بکتاش آبتین

 

جاودانگی

—–‐—

دو عصا

زیربغل آزادی

شیر مردی هفتادو پنج ساله

شمرده ، شمرده

پله ها را بالا می رود.

 

او زندان و زندانبان را

.              درخود حبس کرده است

آذر ۹۹/ اوین

 

آنها همگی یکنفر بودند

——————–

پلیس ها اورا بادستبند به بیمارستان بردند.

در حضور پلیس اورا عمل کردند.

وبرای آنکه جنازه فرار نکند

پلیس هااورا به گورستان بردند

چند روز بعد درتلویزیون

پلیس خبر نگاری

مرگ یک زندانی سیاسی را انکار می کرد

اوین / بهمن / ۹۹

 

 

 

 

 

 

مرثیه ای برای گل های پژمرده

——————-

بیست و سه گل سرخ

بر خاک سرد پژمرده بود

بیست وسه پاییز زیبا

این مقدمه ی رویا های او نبود

تمام زندگی اش بود

کوتاه

شبیه نورافشانی شهاب سنگی درتاریکی

اورا بخاطر می سپارم

.                دختر جوانی که

برای پیدا کردن آزادی

لای گلوله ها و خاک ها.

گم شده بود.

 

اسفند / ۹۹/ اوین

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰